من واقعا خستم. انگار خستگی همه ی خونه تکونیای مامانم تو جون منه. انگار خستگی همه ی شب کاریا و سختی کشیدنای بابام رو دوش منه . اصن انگار یه مسافت خیلی طولانیو دویدم ، و به اون چیزی که میخاستم نرسیدم.
واقعا از این همه خستگی ، خستم. کی میشه تموم شه این روزای سخت
نتایج انتخاب گرایشمون اومد،
همونی شد که دلم میخواست
قصد دارم چند روزی بابتش خوشحالی کنم :*
یارو کلی منو اذیت کرده
بعد فکر کرده واسم مهمه
گمشو لاشی تو زندگیمو نابود کردی ، ازت متنفرم
نمیدونم کجایی تو اصن
این پروانه ها میگیرن هی سراغتو ازم
بهشون قول دارم که میای
رومو زمین نزن
یه سرم به ما بزن :)))
انقد دارم حرص میخورم و عصبی و ناراحتم که فک کنم امشب سکته کنم
قضیه ی اون خوشحالیه عم کنسله:)
این دانشمندا چه گهی دارن میخورن؟ بهجای اینکه برین مریخ از لای گرد و خاک دنبال آب بگردین، یه کاری کنین آدم بتونه هرازگاهی خودشو خاموش کنه!
بچه ها من کل زندگیم در حال کسب رضایت از اطرافیان و جون کندن در زمینه ی درسی بودم. ولی شماها اینکارو نکنید خواهشا. اگه دخترید ، عاشق خودتون باشید و زندگیتونو هرطور که دوست دارین پیش ببرید، چون یجایی میرسه که میبینید کلی تلاش کردین واسه رضایت بقیه ولی هیچکس دوستون نداره و از جایی که هستین متنفرن :)