ᴅᴀʀᴋ ᴍᴏᴅᴇ
مامان بزرگم سال پیش همین موقعا رفت سفر کربلا، و دیگه برنگشت. خیلی سفرش طولانی شده خیلی ...
بابا بزرگمم دوریشو طاقت نیاورد
رفت پیشش🖤💔
من دیگه نمیتونم این زندگیو ادامه بدم
دوستان خواستم بگم صبح که نشد نشد، یه دو درجه عم تاریک تر شد
الان منمو یه تاریکی مطلق
فقط دلم میخاد یکی دستمو بگیره منو بکشه بیرون
ᴅᴀʀᴋ ᴍᴏᴅᴇ
دوستان خواستم بگم صبح که نشد نشد، یه دو درجه عم تاریک تر شد الان منمو یه تاریکی مطلق فقط دلم میخاد ی
یکی اومده ، میخواد منو از تو این تاریکی بکشه بیرون، ولی داره بیشتر منو گم و گور میکنه تو این حال بد
همون بهتر که بری خداحافظ عزیزم
همیشه همه جا دست طبیعت باشه همراهت و هیچوقت نبودی عاشق در واقع
رفتم دلنوشته هامو خوندم
وای که چقدر من دل خوشی داشتم :)
چقدر منتظر بودم هی همه چی عوض بشه، هی همه چی خوب بشه