انقد رو وسایلم حساسم که دلم میخاد بذارمشون تو کیفم و صب ب صب دنبال خودم ببرم دانشگاه
هدایت شده از - rasan -
پدربزرگم آخر همه تماسهاش میگفت؛
کاری نداشتم که!زنگ زده بودم صداتونو بشنوم
ماهم که جوون و جاهل، چه میدونستیم صدا با دل آدما چیکار میکنه🚶🏾♂✨