هدایت شده از رهایِش
قشنگ بعضی صبح هایی که بیدار میشم یک لحظه تصمیم میگیرم همچی رو رها کنم
مثل من همین امروز
بیدار میشم و بدنم با درد غافلگیرم میکنه ، روحم با رخوت
میشه امروز کارورزی رو نرم ؟ نه می افتم
آخه واقعا برام مهم نیست! خب نرو
تهران چی ؟ میشه عامدانه نرسم به قطار ؟
میشه فقط بخوابم ، فقط بخوابم و هیچی حس نکنم
گور بابای تمام جوانب بیداری
هدایت شده از رهایِش
پسر من واقعا خسته ام
فکر میکنم خواب درستش میکنه ولی نمیکنه
انزوا درستش میکنه ولی نمیکنه
مشغولیت درستش میکنه ولی نمیکنه
دلم محبت میخواد
دلم میخواد غمگنانه لم بدم و شکایت کنم از همچی
یکی گوش بده نوازشم کنه بهم حق بده و اطمینان بده همچی درست میشه
جالب شده
امروز از خواب بیدار شدم، خیلی ناباور بودم که صبح شده
خستگی محض وجودمو گرفته بود
تک جمله ی مادرم به دادم رسید: میخوای نری؟
از قبل برنامه ای نداشتم که به کلاسام نرسم ولی جواب مثبت دادم به مادرم: یعنی نرم؟ باشه پس نمیرم، واقعا خستم.
به همین سادگی ماجرا رو تموم کردیم.
البته نمی دونم آخر ترم چی بشه ولی نهایتش اینه برم و باهاشون صحبت کنم
بعد چند روز بد، بعد چند روز پرکار، واقعا این غیبت و نرفتن غیرمنتظره، خوب بود
واقعا خوب بود
(پسِ ذهنم فکر کردم، آیا این رویای کس دیگری بود که من زندگیش کردم؟)
هدایت شده از باغِ خرمالو.
درود و اکلیل.
فور کنید تا به وایب چنلتون یه زبان زندهی
بینالملی، با اسم چنلتون به اون زبانو بدم.
ִ ָ࣪ ˖ ۫𝗣𝗲𝗿𝘀𝗶𝗺𝗺𝗼𝗻𝗚𝗮𝗿𝗱𝗲𝗻 ་⛧٬٬ ࣪