جالب شده
امروز از خواب بیدار شدم، خیلی ناباور بودم که صبح شده
خستگی محض وجودمو گرفته بود
تک جمله ی مادرم به دادم رسید: میخوای نری؟
از قبل برنامه ای نداشتم که به کلاسام نرسم ولی جواب مثبت دادم به مادرم: یعنی نرم؟ باشه پس نمیرم، واقعا خستم.
به همین سادگی ماجرا رو تموم کردیم.
البته نمی دونم آخر ترم چی بشه ولی نهایتش اینه برم و باهاشون صحبت کنم
بعد چند روز بد، بعد چند روز پرکار، واقعا این غیبت و نرفتن غیرمنتظره، خوب بود
واقعا خوب بود
(پسِ ذهنم فکر کردم، آیا این رویای کس دیگری بود که من زندگیش کردم؟)
هدایت شده از باغِ خرمالو.
درود و اکلیل.
فور کنید تا به وایب چنلتون یه زبان زندهی
بینالملی، با اسم چنلتون به اون زبانو بدم.
ִ ָ࣪ ˖ ۫𝗣𝗲𝗿𝘀𝗶𝗺𝗺𝗼𝗻𝗚𝗮𝗿𝗱𝗲𝗻 ་⛧٬٬ ࣪