خستم، به اندازهیِ کلِ زندگیم خستم روز وَ
شب نداره بازم خسته، وقتی از خواب بیدار
شم هم خستم، حتي الان ك دارم مینویسم .
انگار هیچ خوابي این خستگي رو رفع نمیکنه.
بریم دیگه؛ از تو از خودم حتي از همھ .
من خودمم نمیدونم چه مرگمه اما دلم میخواد
یکي بیاد و منو بفهمه، بفهمه ك استخونام
داره از دردِ تنهایي میترکه، بفهمه ك دلم تیکه
تیکه شده از زخمهایي ك خورده .
بفهمه ك مغزم درد میکنه از دست ِاین ادما .
حقیقتاً ریگه تنھایی زورم به این زندگي
نمیرسه .
یه روزم دانشمندا میفھمن هیچکس معتاد ِ
گوشي نیست، فقط بعضیا انقدر زندگیشون
قشنگ نیست ك دیگه حوصله ندارن .