تنھا بود، هیچکس رو نداشت ك حالش رو
بپرسه، براش یه گوشهیِ اتاق مونده بودُ یه
هندزفريُ یه دفترِ کوچولو روي ِ زمین كِ
هي روش مینوشت: کاش بودي، کاش بودي ..
اگه فھمیدي ناراحتم و گذاشتي ناراحت
بمونم، دیگه فرقي با بقیه آدما نداری برام .
ازم پرسید: چطوري انقد قوي شدي ؟
بھش گفتم: اون آدمي ك من بھش خیلي نیاز
داشتم، بھم یاد داد كِ من به هیچکسي نیاز
ندارم .
۱۰ جلسهاي وقتِ چشم پزشکي گرفتم برایِ
اینكِ نمیدونم چي تویِ شماها دیده بودم
كِ باهاتون فاب شده بودم .