گاهي فکر میکنم اگه بودي؛ چقدر خوشحال
بودیم؛ دیگه شدیم بودیم تکیهگاهِ همدیگه.
شده بودیم همدم هم؛ همراز هم؛ قلب و
روحِ هم؛ ولی ما قرار بود همهی راه رو باهم
بریم؛ قدم به قدم؛ یهو نمیدونم چیشد دیدم
نیستی؛ دیدم دستات تو دستام نیست؛
دیدم نیستی؛ من تنهام؛ توی فضای تاریك!
تنها بودم؛ رفته بودی(:
شبها؛ زیاد ك بیدار بمونی؛ چیزایی یادت
میاد ك خیلی وقت بود فراموش کرده
بودی.
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
چقدر با خودم در مورد تو حرف زدم.
در مورد دلتنگیام گفتم؛ اینك بیقرار شدم؛
اینك دوریت اذیتم میکنه و نمیشه
هیچجوره جلودارش شی؛ حتی اگه با تمام
توانت وارد شی؛ و اگه بخوایی دوریو شکست
بدي و رها شی؛ دلتنگی از اون ور حمله
میکنه و این سری مثله سرطان بد خیم
ریشه میندازه توی وجودت..
مراقبت کنیدبچهها؛ دلتنگی خیلی بده
خیلی(:
فقط وقتی میفهمی چقدر آدم صبوری
هستی ك میبینی اون رفته و تو هنوز
منتظرشی تا برگرده.
مدرسه بودُ خاطرههایی ك ۱۲ سال با
انواع مختلف آدما ساختیم؛ یه سریهاشون
تا الان موندن ولی بعضیهاشونم رفتن..
مدرسه؟ جایی بود ك بزرگ شدیم؛ درس
خوندیم؛ استرس کشیدیم؛ برای امتحانای
ترم اول یا دوم؛ تلاش میکردیم از تیزهوشان
بتونیم دربیاییم؛ رشتمون رو انتخاب کردیم.
اما همه چیز تو یک چشم بهم زدنی گذشت.
تموم استرسها؛ تموم امتحانای میانترم؛
تموم پرسشها؛ تموم دعواهایی که میکردیم
با معلما سره امتحان نگرفتن یا سره نمره
گرفتن؛ همشون گذشت..
و الان داریم فارغالتحصیل میشیم؛ یه حس
ناراحتی و بغض گرفته وجودم رو؛ اما میتونم
بگم خاطرهها و روزهای خوبی بود❤️🩹🤍((: