دلتنگم، و این یعنۍ کشتنِ دلم، باز هم اسیر
دریایِ مواج شدھ ، دبیر به دادم برسـے بیشک
غری خواهم شد .
دیدۍ ! دیدی شبـے در حرف و حدیث مبهم
فردا گمت کردم ، دیدی در آن قایق دیر باورِ
پر گریھ گمت کردم، دیدی آب آمد و از سر
دریا گذشت ولی تو نیامدی (:
تو نبودنت را بہ تمام پاییزهایِ زمستان
شدھیِ بدهکاری ! تو بدهکاری به تمام
روزهایـے که باران بود ولی تو نبودی !