اشتیاقۍ کہ به دیدار تو دارد دلِ من، دلِ
من داند و من دانم ! دل داند و من، خاک
من گِل شود و گُل شکفد از گل من، تا ابد
مهر تو بیرون نرود از دلِ من♥
و من این دستانم را هر کجا کہ گذاشتم
زیبا نشد، گفتم همان بهتر که در آغوشِ
تو باشد .
بگذار اینگونھ بگویم، گم شدھام و مرا سر
بازگشت نیست، بگذار در تو بمانم حتـٰے در
نقطہاۍ دور افتاده، آنجا که ساکنانش تنها
تو رو دارد .