سوختن درخت را دیدیم
اما سوختن سنجاب را نه !
کسۍ نمیداند در وجود ما
که سوختهایم، چه کسانـے
پنهانی زندهاند ..
یه چیزایی هست که نه میتوان نوشت
نه میتوان به زبون اورد ؛ همونا میشن
چروکای رو صورت ، موهایِ سفـید و
گاه و بیگاه بد اخلاقـے .
ارغوان ، شاخع همخونِ جدامانده من آسمانِ
تو چه رنگ است امروز ؟ آفتابیست هوا ؟
یا گرفتهست هنوز ؟ من در این که گوشه
از دنیا بیرون است آسمانـے به سرم .
پس از سالهای رنج بہ روانِ زخمیات
نگاھ میکنی، تکه تکه شدهای و درونت
شکستہست ولۍ هنوز ایستادهی ..