ولی وقتی بعد مدتها تونستم باهات
حرف بزنم بهترین روزم بود، و همچنین
تلخترین روزم چون کہ انگار واست
غریبهای بیش نبودم (:
من به جایی رسیده ام که دیگر اشکهایم
جوابگوی غم هایم نیستند، آری ، آنها خیلۍ
وقت است که چشمانم را ترک کردهاند !
حالا، زین پس خاموشی آتش وحشـے
خاطراتت را، خون برعهده دارد ..
به چشمانم نگاه کرد و گفت، بگو دوباره بھ
این جهان باز خواهیم گشت، و مرا حتـے ؛
اگر درخت گیلاسی آفریده شده باشم . .
خواهی شناخت .
طرف خودش استاد ضربه زدن
به آدماس، بعد داره از ضربه نزدن
و به بازی نگرفتن احساساتشون
حرف میزنه😂😐دور زمونهی
عجیبی شده، نھ ؟
بقیه : درک نمیکنم؛ چرا مقابل رفتار زشت
و مزخرفش اینقدر ساکتۍ ؟
من : بنظرت این واقعا نیازھ کہ آدما برای
کشیدن نقشه نابودی طرف با صدای بلند
برنامہریزی کنن ؟
از قشنگترین متنایی کہ خوندم، نامهی
علۍ شریعتی به محبوبش بوده ؛
‹ عزیزِ مهربانِ بداخلاقِ صبورِ تندجوش ›
امید بخشِ یأس آورِ، پرحرفِ حرفنشنو
بدترین بدِ خوبترین خوبِ؛ با وِی نتوان
زیستن، بی وِی نتوان بودن ! یک جورِ
درهم برهمِ شلوغ پلوغِ قرو قاطی عزیزی
کھ تورا نمیتوانم تحمل کنم و دنیا هم
بیتو تحمل ناپذیر است ›