فاجعھ را باید همانگونہ که هست
نشان داد ؛ مثلِ لاشھی بر روی تخت .
وقتـے که از اصابت کلمهها برگشته !
پدر خیال میکرد آدم وقتۍ در حجرھیِ
خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست
کہ تنهایی را فقط در شلوغـے میتوان
حس کرد .
شاید کسۍ را کہ با او خندیدهاۍ
فراموش کنی، اما کسی را که با
او گریستھای از یاد نخواهی برد .