چہ سرنوشت غمانگیزۍ کرم کوچیڪ
در ابریشم، تمام عمر قفس میبافت،
ولۍ به فکر پریدن بود .
تو پنھونۍ درونِ من چو روحی خفته
در جانم؛ به هر جا میروم انگار قبل از
من همان جایی . .
حال کھ میروی، اندکۍ صبر کن، به
زمین فرصت بده، تو را تا خانهبدرقه
کند، دلبر کوچکم ! بگذار برایِ آخرین
بار، از پشت شیشہها، نگاههایمان
یکدیگر را در آغوش گیرند .
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
پستی که دیروز آپلود کردم [ وینچنزو ]
3.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پستی کھ دیروز گذاشتم
[ ما همه مردهایم ]
آدم عجیبیام صبر میکنم با همهیِ
اخلاقایِ طرف کنار میام، بعد یه روز
میرسه کہ صبرم تموم میشه و جوری
ازش میگذرم که انگار از اول وجود
نداشت :)