اگر جملھیِ ‹ از تو فقط یه دونه
تو دنیا هست › نبود، ما قرار بود
با چی به هم دلداری بدیم 😂 ؟
از سرمای اردبیل فرار کردیم
قم، قمم سرده، کلا پا به هر
شهر میزاریم یا خشک میشه
یا هرچی ..
فقط اونجا که احمدشاملو میگھ ؛
حوصلهات کہ سر میرود با دلم، با دوست
داشتنم بازی نکن؛ من در بی حوصلگیهایم
با تو زندگیـےها کردمـ .
بھ حوالی عشق که رسیدۍ دل دل نکن، بگو
‹ دوستت دارم › این تنها بلای قشنگی است
کهـ به سرت خواهد آمد (:
همین شب خودش چه دردها کھ ندارد !
پشت این همه سیاهی چه چشمهایِ
بیقراری، کهـ تا صبح بیدارند ..
آیدای خودم، آیدای احمد . .
دنبال کلماتۍ میگردم که بتوانند آتشی را کهـ
در جانم شعله میزند برای تو بازگو کنند، اما
در همھِی چشمانداز اندیشہ و خیال من، جز
تصویر چشمهای زنده و عاشق خودت هیچی
نیست .