نمیدونم کی و چہ وقت، اما انگار از یہ
تاریخۍ به بعد دیگه هیچی تو زندگیامون
حال نداد، انگار کھ هممون شدیم تعبیره
این بیت از جناب داریوش : تا قیامت
دلم گریه میخواد :)
من اینطوریم که یا برات میمیرم، یا جلوم
تیکه تیکه شۍ به هیچجام نیست، انتخاب
با خودته .
وقت است بیایۍ، حجم دلتنگیام
رو بہ انفجار است، لعنت به دوری
های بیهنگام، و آرزوهایِ بیسرانجام.
یکی از دلایلۍ که هیچوقت بهم خوش
نگذشته این بود که خودم یه جا بودم
فکر و خیالم یہ جا دیگه .
بعضی شبا واقعا احتیاج دارم که بشینم
تو ماشین، و یکی تا صبح رانندگی کنھ
و موزیک پلی بشه و هیچوقت نرسیم
بہ مقصد.