وضعیت اینطوریه که اگہ منطقمو و
قلبمو یه لحظہ به حال خودش رهاش
کنم بینشون جنگ به پا میشه، و من
برای فرماندهي ِ یه جنگ ِ درونی
خیلی خستم ..
اینطور نیست که کسی یکدفعه بمیرد،
آدم ذره ذره تمام میشود،غم به غم ؛
دلتنگی به دلتنگی .
اخه من چطور تو رو از یادم ببرم،
وقتی تو شهر قدم میزنم، همش جلو
چشامۍ، همه جا پرِ آشغاله، اونارو
که میبینم یاد تو میوفتم .