ناله را هر چند میخواهم کھ پنهان
برکشم، سینه میگوید که من به تنگ
آمدهام، فریاد کن.
تو که رفتی، انگار این شهر خالی شده
تو که رفتی، تنم خالیتر از همیشهست
تو که رفتنی، کسي نیست باهاش به
فکر و خیال بریم و باهم پرواز کنیم،
تو که رفتی من شدم یه بیچاره بدبخت
که راهی جز زل زدن به گوشی وُ دیدن
عکسای دونفرمون ندارم، کاش بیشتر
قدرتو میدونستم .
یه روز یه کتاب مینویسم و اسمشو
میذارم -اگهمیموندۍ- و تو اون کتاب
بهت ثابت میکنم؛ خیلی اشتباھ کردی
و رفتی .
بهتون توصیه میکنم، کسایی که
از سلامت کامل روانی برخوردارن
پنتهاووس رو ببینین وگرنه باز
قراره روانی شن .
سلام بر قلبی که قبل از خواب درد
میکشد، و به وسعتِ دریا میگرید
و کسي آن را احساس نمیکند .
در افکارِ ناباورانهیِ خودم غرق شدم،
ولي همچنان سکوت پیشه کردهام؛ زیرا خوب
میدانم که فریادهایم از کسي جلیقهی نجات
نمیسازد .
نمیدونم چیشد و چطور شد ..
یه لحظه به خودم اومدم دیدم ندارمش،
یه لحظه به خودم اومدم و دیدم پیشش
نیستم، به خودم اومدم و دیدم بغض
داره خفم میکنه وُ گریه امونمو بریده (: