بارها خواستم ك برم به همه بگم آره
فراموشت کردمُ دیگه برام مهم نیستي ؛
ولی همون بارها فکرت یه سیليِ محکم
زده به صورتم و گفته خفهشو وَ بشین
سرِجات .
من تنها نیستم ؛ من هر روز با فکرت باهم
دیگه میشینیم چایي میخوریمُ فیلم میبینیم .
براش کتاب میخونمُ یه دورم براش میخونم .
همه فکر میکنن تنهام فکر میکنن کسیو ندارم ،
من تنها نیستم با اینكِ تو رو ندارم ولی
فکرت رو دارم، قلبت رو دارم، چشمات رو
دارم، صدات رو دارم ..
شاید تو رفته باشي ولي تو؛ تو گوشهی قلبِ
من هنوز داری نفس میکشی و زندگیت رو
میکنی =)).
منو از رفتنت میترسوني ؟
من یه زماني بهترین آدماي زندگیم رو
ترك کردم، از کنارشون گذشتمُ رفتم .
با اینك سنگینيِ ترکشون تا ابد رو دو تا
شونهیِ کوچیکم گذاشته شد ..
منُ تهدید میکني كِ من بدونِ تو تنهام ؟
منُ تنهاییا بزرگ کرده، یاد داده، گریههامو
پاك کرده، مثلِ یه مادر بزرگم کرده .
من تو تنهاییا بزرگ شدم یادت باشه منُ
با هیچچی تھدید نکنی .
رفت؛ خجالت کشیدم بگویم: من هنوزم
دوستت دارم، حسِ لجبازیم نگذاشت بگویم
ببخشم ، غرور نگذاشت بگویم بمان کنارِ دلم .
دلم نمیگذارد فراموشش کنم عقلم نمیگذارد
بگویم برگرد ..