رفت؛ خجالت کشیدم بگویم: من هنوزم
دوستت دارم، حسِ لجبازیم نگذاشت بگویم
ببخشم ، غرور نگذاشت بگویم بمان کنارِ دلم .
دلم نمیگذارد فراموشش کنم عقلم نمیگذارد
بگویم برگرد ..
بارها گفتم وُ میگم، من براي اینك فراموشت
کنم خودم رو از دست دادم ولي باز تو از
ذهنم بیرون نرفتي .
اونقدر بهت فکر کردم ك پیشونیم هي داره
درد میکنه، بیا بهم بگو استپ؛ وایسم، از
فکر کردن بھت ..
بازي تموم شه، یکم بخوابم، خسته شدم ((:
طرف میاد میگه چرا این روزا حوصلهيِ منو
نداري ؟ داداش من خودم حوصلهي خودم رو
ندارم چطور انتظار داری حوصلهی تو رو
داشته باشم؟ مردم چه تفکراتي دارن جدیداً .
از اینك رفتیُ پشتِ سرتم نگاه نکردي واقعاً
دمتگرم، از اینك باعث شدي من همش مثلِ
ابر بھاری برات گریه کنم؛ دمت گرم .
از اینك به خودت زحمتی ندادي برگردی
پشتِ سرت رو نگاه کني ك ببینی یکی افتاده
زخمي شده، ولي رفتنِ تو براش سنگینترُ
دردناكتره دمت گرم ..
دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت با اینكِ
قرار از ندیدنت بسوزم ولي مجبورم بسازم .
حاضر نیستم دیگه از خودم بگذرم و بیام
سمتِ تو، با اینكِ قراره از دلتنگي برایِ تو
مرضِ نابودي رو هم بگذرونم .