برایِ من مهم نیست، خورشید بھ
دور زمین بچرخد یا زمین بدور
خورشید ! دنیایِ من بطرزخارق
العادهای بھ دور او میچرخد :)
________________
روزی از راھ آمدم اینجا، ساعتش را یادم
نیست، دیدم انگار دوستت دارم ،علتشرا
درست یادم نیست، چشمِ من از هماننگاه
نخست، با تو احساسِ آشنایـے کرد، خندهات
حالت عجیبی داشت، حالتش را درستیادم
نیستـ . . زیر چشمــے نگاھ میکردم، صورتت
را و در خیالِ خودم میزدم بوسه بر کنارلبت
لذتش را درست یادم نیست ! باورش سخت
بود و ناممکن کھ دلم بویِ عاشـقے میداد
پیش از این او همیشه تنها بود مدتش را
یادم نیست ؛ خواب تو خوابِ هر شبمشده
بود، راه تعبیرِ آن سرودن شعر، یک غریبه
همیشه پیش تو بود، صورتش را درست
یادم نیست، عاقبت مرد بینِ آیینه بیخبر
رفت و در شبـے گم شد چون لیاقتنداشت
یا اینکھ جراتش را درست یادم نیست :)
________________
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
گفت : بـےمعرفت ! چطور آن همھ عواطف و خاطرات را قورت دادی ؟ هستهی آلبالو که نبود . .
زمان:
حجم:
167.7K
باز پاییز رسید وُ دلم از ؛
غصھ شکستـ !
گفتھ بودم که آدم فراموش کاریام ؟
گاه فراموش میکنم کھ باید فراموشت
کنم. گاهـے هم فراموش میکنم که
فراموشت شدهام !
جایت کنارم خالیست، مثلِ نبات کنار چای
مثل گلپر رویِ انار، مثل بویِ نم وقت
باریدنِ باران، مثل برگهای طلاییدر
پاییز، همینقدر ساده همینقدر مهم
همینقدر حیاتـے !
زیاد خواه نیستم . . جادهی شمال، یک
کلبهی جنگلـے، یک میز کوچک چوبی با
دو تا صندلی ! کمی هیزم، کمی آتش ؛
مھِ جنگل، کمی تاریکی محض، کمی
مستـــے کمی مھتابـ . . و بویِ یار ،
بویِ یار، بویِ یار :)
________________
چيزی از فرقِ سرش بھ سرعت پايين آمد؛ از
چشم هايش بيرون زد، گلويش را خراشيد و
توی دلش فرو ريخت، اين شكل طبيعۍ
چيزی بود كه بعدها فهميد غصه است !
________________
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم ؛
در حسرتِ دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بُود مردنُ رویِ تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشواربمیرم
+ شبتون به کام ♥ '