eitaa logo
درمحضرقرآن 📖 واهل بیت ع #فقط_به_عشق_علی
1.4هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
641 فایل
لطفااگر فایلهای قرآنی مشکلی داشت در گروه زیر خبر بدید برای کانال زحمت زیاد کشیده میشه‌حمایت بفرمایید ⚠️نشربعضی مطالب باذکرصلوات آزاد گروه پیشنهادوانتقاد، تبلیغ‌ممنوع🚫👇 https://eitaa.com/joinchat/97321157Gf8faec81aa
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 بیست و پنجم محرم 📜 🔘 •به زمزمه تسکین نیافت، لب به سخن گشود• ~گفت: "مگر نه آنکه راهی که به سوی خدا ختم می شود،تنگ و باریک است،پس تو چگونه از آن عبور کردی؟" "دنیا،این پیرزن هزار شوی را،چگونه طلاق گفتی و خود رابه خدا رساندی؟" "یا نه،شاید خدا خود رابه تو رسانده باشد" "به کدامین گناه،موی سربه خون خضاب کردی؟" "کدامین تیغ بُرّا بود،که گلویت را بُرید؟" "با کدامین عشق،قربانی معشوق شدی؟" "با کدامین خُلق،قصۀ نیمه تمام اسماعیل را به پایان بُردی؟" 🔰ملتهب بود و منقلب،اشک امانش را بُرید،به شدت گریست وحسرت کشید،از آنکه اورا نمی شناخت•• •لحظاتی گذشت تادوباره آرام شد• ~گفت: "کدامین رقاصه،با عشوه گری سرت رابه بالای نی بُرد؟" "کدامین پدرناشناس در انتظار سر بی پیکرت بود؟" "سرنوشت یحیی دوباره تکرارشد،یا یحیی با سر بُریدۀ خود،سرگذشت ترا از پیش سروده بود؟" 🔺پیرمرد،لحظاتی ساکت شد وفقط گریه کرد🔻 •و سپس خدا راخواند• ~گفت: "یا رب!بحق عیسی مسیح،این سر را اجازه فرما تابامن سخن بگوید" 🔸به یکباره محراب نور باران شد،سر به سخن آمد ولب گشود🔸 *گفت: "راهب!چه می خواهی بدانی؟" •و اودر تمنّابه محراب نزدیک شد• ~گفت: "بگوتوکیستی؟" ••لحظاتی سکوت بود وسکوت•• 🔹وسپس سر به سخن آمد🔹 * گفت: "أناالمظلوم" "أناالمهموم" "أنا المغموم" "أنااِبن مُحَمدٍ المصطفى" "أنااِبن على المرتضى" "أنااِبن فاطمه الزهراءِ" "أنااِبن خدیجه الکبرى" "أناابن العروه الوثقى" "أناشهید کربلاء" "أناقتیل کربلاء" "أنامظلوم کربلاء" "أناعطشان کربلاء" ● ۲۴ روز تا @darmahzareghoran
📜 بیست و ششم محرم 📜 🔘 🔰روز بود و بازماندگان کاروان، در حصار سپاهِ ظلمت شب، از کوره راه‌ها ره سپرد••• 🔹و رَمله، در خلوتِ تنهایی سوار بر اَستر، به یاد و خاطره ای از قاسم بود.🔹 ••• قاسم از خمیه برون شد ••• - رمله گفت: "کجا قاسم؟" 🔸قاسم، ایستاد و نگاه غمباری به مادر کرد.🔸 + گفت: "عمویم تنهاست." - رمله گفت: "کجا دُردانۀ مادر؟" + گفت: "بی تابم از شوق دیدار پدر، مادر!" ••• رمله ایستاد و بغض ترکاند و آغوش گشود ••• 🔺قاسم، سر بر شانۀ مادر نهاد و او را تسلّی داد.🔻 - رمله گفت: "برو عزیز مادر. برو." 🔸قاسم عِنان اسب به دست، رفت و مقابل قافله سالار ایستاد.🔸 + گفت: "بروم عموجان؟!" ••• قافله سالار تنها نگاهش کرد ••• + دوباره گفت: "بروم عموجان؟!" 🔵دست بر سر قاسم کشید و چشمانش به اشک نشست ••• ••• محو جمال قاسم، موهایش را مرتب کرد، لباسش را آراست ••• ••• و فقط نگاهش کرد ••• 🔰قاسم، که از درون می جوشید و می خروشید، به تمنّا، تبسم کرد ••• ••• و قافله سالار در سکوت، تنها مهربانی کرد ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۲۳ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و ششم محرم 📜 🔘 #بخش_دوم 🔰قاسم، سر فرود آورد و خود را بر پای قافله سالار انداخت، پای او را، بوسه از پس بوسه زد ••• + گفت: "بخدا نوبت من است. بخدا نوبت من است مولا!" 🔹قافله سالار او را بلند کرد و بوسید، به بغل گرفت و بویید.🔹 🔸دستار از سر قاسم بر گرفت، صورت همچو قرص ماه او را پنهان کرد.🔸 ••• و عِنان اسب را گرفت ••• 🔺قاسم، کوچکتر از آن بود که پایش رکاب را بگیرد، اسب، سر فرو افکند و زانو زد.🔻 ••• قاسم بر اسب نشست ••• + گفت: "دعایم کن عموجان!" 🔹نهیبی براسب زد و سوی میدان تاخت.🔹 🔰استوار بر اسب، خود را محکم کرد و رجز خواند ••• + گفت: "بشناسید مرا اگر نمی شناسید، منم قاسم، فرزند حسن بن علی، نوادۀ پیامبرخاتم و امین خدا!" ••• جُنود ابلیس، صف کشیدند به مصاف ••• 🔹به سپاه کفر هجوم بُرد و از نظر پنهان شد.🔹 🔰جنگ شمشیر در گرفت و غوغایی به پا شد، و رمله از کنار خیمه، با نگاهی گریان ناظر بود ••• 🔰عاقبت گرد و غبار میدان، رفته رفته فرو افتاد، قافله سالار سوی قاسم پَر کشید ••• ••• لحظۀ اندکی گذشت ••• 🔺پیکر بی جان قاسم را به بغل گرفت و از دل میدان، سوی خیمه ها آمد.🔻 ● ۲۳ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و هفتم محرم 📜 🔘 🔰شب بود و بازماندگان کاروان، در اندوه و غم، تن خَسته از این سفر، آرمیده بودند ••• •••آسمان پُر ستاره بود و در التهاب••• 🔰از عمق آسمان ناگاه، نوری درخشید و روشنی بخشید، درهای آسمان از ملکوت گشوده شد، راهی کشیده شد سوی زمین••• 🔰محمّد و ابراهیم و نوح و اسماعیل و اسحاق و آدم، همراه جبرییل، با خیل بسیار ملائک، فرود آمدند به مهمانی و لقاء حسین ••• 🔹جبرییل در صندوق را گشود، سر را به آغوش گرفت و بوسید🔹 + جبرییل گفت: "مولای من، بر همدم گهواره ات، ناگوار است که تو را چنین ببیند.' ••• سر را به آدم سپرد، آدم او را بوسید ••• ~ آدم گفت: "ای شفیع آدم. آدم از پس هبوط، با گریه بر مصیبت تو رهایی یافت." ••• سر را به اسحاق سپرد، اسحاق سر را بوسید ••• - اسحاق گفت: "یهود در حسرت فرزندی از موسی بن عمران است تا او را در حد پرستش گرامی بدارند، وای این قوم، اهل بیت نبی را یک به یک به دم تیغ داده اند." ••• سر را به اسماعیل سپرد، اسماعیل سر را بوسید ••• ¤ اسماعیل گفت: "تنها خیال بود که گمان می بردم، که به ذبح من، ذبح عظیم واقع خواهد شد." ••• سر را به نوح سپرد، نوح او را بوسید ••• ^ نوح گفت: "در تو چه گوهری است که کشتی طوفان زده در امواج بلند و مهیب، در سرزمین تو، در کربلا آرام و قرار گرفت." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۲۲ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و هفتم محرم 📜 🔘 ••• ••• سر را به ابراهیم سپرد، ابراهیم سر را بوسید ••• ' ابراهیم گفت: "در شعله های خشم و کین نمرودیان که در اطراف ام زبانه می کشید، ملائک به نجات و نصرت فرود آمدند، اما من، به تو اقتداء کردم و همه را پس زدم، فقط خدا را خواندم." ••• سر را به محمّد سپرد ••• 🔹محمّد، سر را به بغل گرفت، پلک فرو بستد و فقط بویید.🔹 ••• سپس بوسید، گریه کرد و نالید ••• 🔸انبیاء با او هم ناله شدند و گریستند، جبرییل و ملائک هم گریستند.🔸 🔺زمین، به گریۀ و غم رحمت العالمین، لرزید و در خود شکست، ناله سر داد، و آسمان که زمین را ناظر بود، طاقت از کف بداد و او هم نالید.🔻 ••• تنها صدای گریه بود و ناله و مویه ••• + جبرییل گفت: "یا رسول الله! خدا مرا امر کرده، که هر عذابی که در بارۀ این قوم فرمان دهی اطاعت کنم." "اگر خواهی زمین را به یک آن بلرزانم و زیر و رو کنم، همان کاری که با قوم لوط عمل نمودم." * رحمت العالمین گفت: "نمی خواهم کیفر اینان در این جهان باشد، مرا با اینان به روز رستخیز در آستان عدل الهی موقفی است، در آنروز با آنان دشمنی دارم." ● ۲۲ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و هشتم محرم 📜 🔘 •••شب بود و مظلومیت و سکوت••• 🔰زینب در قنوت به نماز، سیدالساجدین، سر بر تربت کربلا نهاده بود و با خدای خویش در راز و نیاز••• 🔰پنجاه روز بود که این کاروان، مکه را به مقصد و مقصودی والا ترک کرده بود، و کربلا مقصد بود و آینده ای دور، مقصود!••• 🔰سیدالساجدین، با خروج از کوفه به بعد، تا کنون ساکت بود و در سکوت، بیمار بود، اما بیماری بهانه بود، در شب و روز عاشورا بیمار بود و بعد از آن••• * گوییا قافله سالار در شب عاشورا به زینب گفته بود: "همانگونه که خداوند جدّمان را به تار عنکبوتی از مرگ رهایی بخشید، فرزندم علی را به این بیماری از مرگ برهاند، تا زمین از نسل آل محمّد خالی نماند." 🔹سیدالساجدین، سر از سجده برداشت و چون پدر، نگاه سوی آسمان بُرد و آسمان پُر ستاره را نظاره کرد.🔹 ••• و در این میان، من بودم و پنجاه روز همراهی این کاروان ••• 🔸نه! 🔸تنها من نبودم! 🔸همه بودند••• 🔺همۀ ارواح شیعیان و محبین آل الله، همه با روح شان در این سفر، همراه کاروان بودند.🔻 🔸و همه شاهد بودند که در روز عاشور، چه ها بر قافله سالار گذشت.🔸 🔹شاهد بودند که بر آل الله چه ظلمی واقع شد.🔹 🔵شاهد بودند، چون پیوندی ناگسستنی میان آنان و مولایشان پا برجاست••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۲۱ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و هشتم محرم 📜 🔘 💠شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طینَتُنا💠 🔰شیعیان ما از باقیمانده گل ما آفریده شده اند.🔰 💠خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا💠 🔰شیعیان مااز شعاع نورماآفریده شده اند🔰 💠شِیعَتُنا الْمُسَلِّمُونَ لِأمْرِنا💠 🔰شیعیان ماکسانی هستند که دربرابر امر ماتسلیم اند🔰 •••و من پُر درد و زخم خورده و رنجور، تنها نشسته و او را نظاره می کردم••• 🔰روحم پَر می کشید تا نزد او رود و با او هم کلام شود، ولی پرهیز و شرم، اجازه نداد که بدون اِذن سوی او روم••• 🔹پس به تمنّا و عجز، در خیال خود با او هم سخن شدم.🔹 ~ گفتم: "این آرامش و یقین، این نور و این امید، که در چشمان تو موج می زند از کجاست؟" "ای همسفرۀ یتیمان و فقیران بینوا" "ای بلیغ و فصیح در سخنوری، همچون علی" "ای زینت عابدان، ای آقای ساجدین، که خدا ترا اینگونه خواند" "ای زینت صالحین و ای سید متقین" "ای صاحب دعا، در هنگامۀ سحر" "ای غزل سرای زبور آل نبی" "ای فرود آورندۀ اِنجیل اهل بیت" "ای صاحب اُخت القرآن" "ای آشکار ساز معارف حقۀ آل الله" "ای ترجمان مَرام و مُراد حسین در زبان دعا" "ای رفیق مهربان، ای راوی اصیل عاشور و کربلا" "ای حافظ و ای مخزن اسرار الهی از اَزَل تا روز حَشر" "اگر تو نبودی، ما دعا و مدح و ثنا و ستایش رَب، از کجا آموختن؟" "اگر تو نبودی، ما اخلاص و اخلاق را از کجا دانستن؟" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۲۱ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و هشتم محرم 📜 🔘 ~••• "اگر تو نبودی، ما توحید و ایمان را از کجا یافتن؟" "اگر تو نبودی، ما از کجا دانیم سجده تنها بر خاک حسین باید؟" "اگر تو نبودی، ما خدا را چگونه می خواندیم؟" "اگر تو نبودی، شرح روز عاشورا، چگونه رقم می خورد؟" 🔺واژه ها از درون ام زبانه می کشید، ولی توان بیان نبود.🔻 🔸روح، واله و شیدا بود و از درون می سوخت، ولی تاب سخن نبود.🔸 ••• گریه امانم را بُریده بود ••• 🔹عاقبت، بر این حال پریشان و زار چیره شدم.🔹 ~ گفتم: "مولای من" "من از تبار سلمان ام و از دیار او می آیم" "مگر نه آنکه خداوند بر ما منت نهاد و خون ایرانی در شما جاری شد؟" "مگر نگفتی، که من فرزند دو طایفه ام، از عرب قریش و از عجم فارس" "و این دو طایفه، دو طایفۀ برگزیدۀ خداست؟" "مولاجان! من ایرانیم، به حق مادرت با من سخن بگو." ••• شب بود و سکوت ••• ••• شب بود و مظلومیت و سکوت ••• 🔹شب بود و سیدالساجدین، لب فرو بسته بود و آسمان پُر ستاره را به تماشا نشسته بود.🔹 ● ۲۱ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 بیست و نهم محرم 📜 🔰خورشید انوار خود را بر تپه ماهورها گسترده بود، و بازماندگان کاروان در حصار سپاه، راه شام را می پیمود ••• 🔰برج و باروهای شام از دور نمایان شدند، مردان سپاه به شادی هلهله سر دادند؛ که پایان سفر نزدیک است ••• ••• عمرو بن حجاج اسب تاخت و خود را به شمر رساند ••• _ گفت: "از هر شهری که گذر کردیم جز ناسزا کلامی نشنیدیم، خدا داند که شامیان با ما چه ها کنند." 🔺شمر به صدای بلند خندید و او را تمسخر کرد.🔻 ••• عمرو بن حجاج مُکدر شد ••• _ گفت: "مگر ندیدی؟حتی اجازه نداند یک شب در شهرشان بمانیم." ••• شمر خندۀ خود را فرو خورد ••• × گفت: "نگران نباش. شامیان با اسلام آل محمّد بیگانه اند، اسلام خود را از معاویه آموخته اند." "در سرزمین شام، اسلام معاویه و ابوسفیان در جان‌ها ریشه دوانده." ••• و سپس پلک برهم گذاشت و نفس عمیقی کشید ••• × گفت: "از هم اکنون عطر شام را استشمام می کنم." ● ۲۰ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 اول صفر 📜 🔘 ••• •••شمر اسب تاخت و خود را به زینب رساند••• _ گفت: "عبور از مسیری خلوت، ظلم در حق خلیفه و این جماعت بود." •••و سپس دور شد••• 🔰مردمان دست زنان و پای کوبان و هلهله کنان، بازماندگان را تا کاخ یزید همراه بودند••• •••هنگام ورود به کاخ یزید••• 🔰سید الساجدین دست در زنجیر داشت، پیرمردی دوان دوان خود را به او رساند••• - گفت: "حمد و سپاس می گویم خدایی که مردان شما را هلاک کرد و شهرها به آسایش در آمدند، و خلیفه بر شما مسلط شد." * سیدالساجدین گفت: "پیرمرد! قرآن خوانده ای؟" - گفت: "خوانده ام." * گفت این آیه را خوانده ای: 💠"قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى."💠 🔰"بگو؛ به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی در باره خویشاوندان."🔰 - گفت: "خوانده ام." * گفت: "خویشان پیامبر ما هستیم." * این آیه را خوانده ای؟: 💠"وَ آتِ ذَا الْقُرْبى."💠 🔰"و حق خویشاوند را به او بده."🔰 - گفت: "خوانده ام." *گفت: "ذالقربی و خویشان رسول خدا ما هستیم." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۹ روز تا @darmahzareghoran ┄┅─✵💝✵─┅┄
📜 دوم صفر 📜 🔘 🔰یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران، صف کشیده بودند در تالار به انتظار••• 🔰پرده ها یک به یک فرو افتاد و گَرد مرگ بر تالار پاشیده شد••• 🔺همه بی حرکت چون مردگان، جُم نخوردند جز یزید.🔻 🔰همه جا همچون ظلمت شب، تاریک شد و سیاه، و یزید وحشت کرد••• •••مشعلی خاموش، یکباره شعله گرفت و شعلۀ آن رقصان شد••• 🔹شبح پیرمردی ژولیده و کثیف، با گیسوانی بلند ظاهر شد.🔹 •••یزید نگاهی به افراد حاضر کرد••• 🔸کسی جُم نمی خورد، گویی همه مرده بودند.🔸 •••ترسید••• 🔺شمشیر کشید و فریاد کرد.🔻 _ گفت: "تو که هستی؟" 🔹پیرمردِ ژولیده و کثیف، رقصید و دور او چرخید.🔹 ~ گفت: "منم صاحب نام بزرگ و طبل بزرگ،" "منم صاحب آتش ابراهیم و هودج در جمل،" "منم شیخ ناکثان و رُکن قاسطان و ظِل مارقان،" "منم مسافر کشتی نوح و پی کنندۀ ناقۀ صالح،" "منم رقاصۀ قتل یحیی،" "جادو ساز و جادوپرداز با موسی، "گوساله ساز اسراییلیان،" "منم معمار سقیفه،" "منم قرآن بر نیزه،" "منم بدعت در دین محمّد،" "منم پیشوای طاغوتیان، از قابیل و نمرود و فرعون و هرود، تا آیندگان." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۸ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 دوم صفر 📜 🔘 ••• 🔺یزید در ترس و هراس بود و وامانده.🔻 _ گفت: "تو که هستی؟" ~ گفت: "شریک انعقاد نطفه ات را نشناختی؟ شیطان!" _گفت: "از من چه می خواهی؟" ~ گفت: "دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام دادی." •••آمده ام در جشن تو شریک باشم••• 🔰یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز روال خود گرفت••• •••یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران، صف کشیده بودند در تالار به انتظار••• 🔰نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را به ارمغان برای یزید آورد••• - گفت: "رکابم را پُر از طلا و نقره کنید که من مرد بزرگی را کشتم،" "زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،" "من کسی را کشتم، که پدر و مادرش بهترین بودند،" "من کسی را کشتم، که نژاد اش از همه والاتر بود." •••یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد••• _ گفت: "تو که می دانستی او بهترین است، چرا او را کشتی؟" - گفت: "به امید دریافت جایزه از خلیفه!" _ گفت: "بهره ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش." 🔰نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بود بین یزید و التماسِ مرد••• 🔺نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.🔻 🔸شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به تالار آمدند.🔸 ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۸ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 دوم صفر 📜 🔘 ••• 🔺یزید، حال نزار بازماندگان را که دید، خنده ای از سر تکبر سر داد.🔻 _ گفت: "کاش بزرگان طایفۀ من که در بدر و اُحد کشته شدند، بودند و می دیدند،" "کاش بودند و از ناله و فغان بنی هاشم شاد می شدند." "کشته های بزرگان بنی هاشم، در ازای کشته های ما در بدر." "بنی هاشم خلافت را به بازی گرفته بود، و اِلا، نه خبری از آسمان آمده و نه وحی نازل شده بود." •••سپس مَستِ از پیروزی، نشست و خیزران را برداشت، و بر لبان سر کوبید••• 🔹قلب و روح بازماندگان کاروان، زخم برداشت از این جسارت و چشمها گریان شد.🔹 🔰در میان اشک و آه و ماتم، زینب! این یگانه زن برخاست••• 🔸حمد کرد پروردگارش را و سپاس گفت او را و بر محمّد و آل محمّد درود فرستاد.🔸 + گفت: 💠"ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَستَهزِؤنَ."💠 🔰"آنگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود، [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردندو آنها را به ریشخند میگرفتند."🔰 :آهسته تر یزید! قدری درنگ کن، رسوا تویی نه ما." "زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته ای و ما را همانند اسیران خارجی به هر شهر و دیار می بری،" "گمان می کنی نزد خدا خار و خفیف شده ایم و تو در آستان او قُرب و منزلت داری؟" "با این تصور خام، باد به غبغب انداخته ای و با غرور به اطراف خود می نگری، شاد و مسروری،" "مقام و منصبی را که حق خاندان ما بود غصب کرده ای و به خود می بالی" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۸ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 سوم صفر 📜 🔘 🔰شامیان، از اطراف و اکناف به شتاب آمدند تا خود را به باب الجیرون رسانند••• ••• کوچه ها مملو از مردمان بود و جنایت یزید، نَقلِ محفل شان ••• 🔰باب الجیرون، بار دوم بود که چنین جمع کثیری را به خود می دید••• ❌یکبار به هنگامی که سر نبیِ خدا یحیی را بر آن آویختند××× ❌و امروز که یزید، سر سیدالشهداء را به آن آویخته بود××× •••تا عبرت مردمان شود و خلافت او را اَرج نهند••• 🔹سر بالای دروازه بود و مردمان در نگاه به سر، سر از فراز باب الجیرون، نگاه سرزنش باری به آنها کرد.🔹 🔰چون که او می دانست، زمانی که خلافت، به جای ولایت بنشیند، بدعت پا بگیرد و معاویه و یزید سر برآورند و نوادگان ابوسفیان حاکم شوند••• 🔸مردمان، سر سوی سر داشتند و گروهی در بُهت، و گروهی به شادی نظاره گر بودند.🔸 ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۷ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 سوم صفر 📜 🔘 🔰از میان جماعت، پیرمردی نصرانی گذر می کرد، هیجان آنان را که دید••• - گفت: "این سر از آن کیست؟" _ یکی گفت: "حسین از نوادگان محمّد مصطفی." - گفت: "فرزند پیامبرتان؟" _ مرد به غرور گفت: "آری!" ••• پیرمرد افسرده شد ••• - گفت: "گِل شما را از چه سِرشته اند؟!" "مسیحیان، سُم الاغی را که گمان می برند عیسی مسیح بر آن سوار شده، در کلیسای حافر میان حُقه ای از طلا حفاظت می کنند، بر آن بوسه می زنند و به طواف گِرد آن می گردند، و شما پسر پیامبرتان را می کشند و خاموش مانده اید؟" •••گویی همه لال بودند و هیچ کس کلامی نگفت••• 🔹سر سالار شهیدان، از فراز دروازه درخشید، و باد موی و محاسن خونین را بازی داد.🔹 🔹و سالار شهیدان، بار دیگر، اینبار از بالای دروازه سخن گفت.🔹 * گفت: 💠"وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ."💠 🔰"آنان که ظلم کنند، بزودى خواهند دانست که به چه کیفر گاهى بر می گردند."🔰 ● ۱۶ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 چهارم صفر 📜 🔘 🔺خطیب بالای منبر بود به سخنرانی🔻 🔰یزید لَم داده بود و نگاه پُر امیدش را دوخته بود به مسلمانان سُفیانی، تا جبران کند زخم حقارتی را که زینب در تالار به جانش نشانده بود••• •••باز ماندگان کاروان، در گوشه ای ایستاده بودند، مظلوم و غمزده••• ~ خطیب گفت: "حمد و سپاس خدایی که محمّد را به پیامبری برگزید، و آل ابوسفیان را برگزید به خلافتِ بر مسلمین." "مردانِ این زنان و کودکان اسیر، آنانی بودند که بر خلیفه شوریدند،" "سپاس خدا را که آنان را به سزای کردارشان رساند و سردمدارشان، حسین را نیست و نابود کرد." "حسین فرزند آن کسی بود که فرزندان شما را در صفین کُشت." "او فرزند کسی بود که حُرمت قرآن را نگه نداشت و به حکمیت تن نداد،" "او فرزند علی بود. همان کس که هر زمان معاویه دست نوازش بر سر ایتام می کشید،" "و با بره ها و بزغاله های نوپا از آنان دلجویی می کرد، علی شبانه آنها را به یغما می برد،" "و حسرت و آه بر دلهای کوچک ایتام می نشاند." •••به صدای خروش سیدالساجدین، خطیب از سخن ماند••• + سیدالساجدین گفت: "وای برتو! چرا برای خشنودی خلق اکاذیب می گویی؟!" •••نگاه‌ها سوی او چرخید، یزید ترسید••• + سیدالساجدین گفت: "من هم می خواهم از فراز این چوبها با مردم سخن بگویم." •••و به سوی منبر حرکت کرد••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۶ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 چهارم صفر 📜 🔘 ••• 🔰ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد••• - گفت: "خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید." × یزید گفت: "او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید." •••حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد••• ~ گفت: "مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟" 🔺خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت.🔻 🔰عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت••• 🔹حمد وسپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد🔹 + گفت: "ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده." "عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت." "و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را،" "از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند،" "منم علی بن حسین!" "من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم." "من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد." "من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام،" "من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت،" "من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی رفت" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۶ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 چهارم صفر 📜 🔘 +••• "من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تا سدره المنتهی بُرد،" "من فرزند کسی هستم که با ملائک آسمان نماز گزارد." "منم فرزند پیامبری هستم که خدای بزرگ بر او وحی فرستاد،" "منم فرزند محمُد مصطفی، منم فرزند علی مرتضی،" "من فرزند کسی هستم که بینی گردن کشان را به خاک مالید تا به کلمۀ توحید اقرار کردند،" "من پسر کسی هستم که در برابر پیامبر با دو شمشیر و نیزه می جنگید، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، و به سوی دو قبله نماز گذارد." "در بدر و حُنین با کافران به جنگ برخاست و به اندازۀ یک پلک زدن کفر نورزید." "منم فرزند صالح مومنان، منم فرزند وارث انبیا، منم فرزند نابود کنندۀ مشرکان، منم فرزند امیر مسلمین،" "منم فرزند فروغ جهادگران، منم فرزند زینت عابدان، منم فرزند افتخار گریه کنندگان." "منم فرزند بردبارترین صابران، منم فرزند با فضیلت ترین نماز گزاران." "من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تایید کرد و میکاییل او را یاری کرد." "من فرزند کسی هستم که حرم مسلمین را پاسداری و با مارقین و ناکثین و قاسطین به نبرد پرداخت." "من فرزند بهترین قریشم. من پسر اولین ایمان آورنده به خدا هستم،" "من پسر اولین سبقت گیرنده، شکنندۀ کمر مشرکان و نابود کننده مشرکان هستم." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۶ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 چهارم صفر 📜 🔘 +••• "من فرزند کسی هستم که به مانند تیری از تیرهای خدا، زبان حکمت بندگان خدا، یاری کنندۀ دین خدا،" "ولی امر خدا، بوستان حکمت خدا، و حامل علم خدا بود." "من پسر کسی هستم که جوانمرد و سخاوتمند، نیکوکار و گِردآور خیرات، آقا و بزرگ، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، صبور، همیشه روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نماز گزار بود." "او شیر حجاز و بزرگ عراق از مکی و مدنی، حنیفی، عقبی، بدری، اُحُدی، شجری و مهاجری است، و در همه صحنه ها حضور داشت." "او سید عرب و شیر میدان جنگ و وارث دو مشعر،" "پدر حسن و حسین، جدم علی بن ابی‌طالب است،" "من فرزند فاطمه، بانوی بانوانم." •••سیدالساجدین نفس تازه کرد تا ادامه دهد••• 🔺و یزید که رسوا شده بود، به حیله موذن را فرمان داد، تا اذان بگوید.🔻 •••صدای موذن برخاست••• ~ موذن گفت: "اَللّهُ اَکبَر." + سید الساجدین گفت: "چیزی بزرگتر از خداوند وجود ندارد." ~ گفت: "اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ." + سیدالساجدین گفت: "موی و پوست و گوشت و خونم به یگانگی خدا گواهی می دهد." ~ گفت: "اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ." + سیدالساجدین گفت: "یزید این محمّد کیست؟ جدِّ من است یا جدِّ تو؟" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۶ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 چهارم صفر 📜 🔘 +••• "اگر ادعا کنی جدِّ توست همه می دانند دروغ گویی،" "و اگر جدِّ من است، چرا خاندان او را به دم تیغ دادی؟" "چرا پدرم را کُشتی و مال او را به تاراج بردی و اهل بیت او را اسیر کردی؟" "بخدا سوگند که جز من کسی در عالم نیست که جدَّش رسول خدا باشد." "منم فرزند حسین، شهید کربلا، منم فرزند علی مرتضی،" "منم فرزند محمد مصطفی، منم فرزند فاطمۀ زهرا، منم فرزند شجرۀ طوبی،" "منم فرزند آن کس که در خون آغشته شد، منم فرزند آن کس که جنیان در ماتم او گریستند،" "منم فرزند آن کس که پرندگان در ماتم او شیون سر دادند." "منم فرزند آن کس که سرش را از قفا بریدند." •••سیدالساجدین، دیگر تاب سخن نداشت، گریست••• •••زینب گریست••• •••فاطمه و سکینه و رباب گریستند••• •••بازماندگان کاروان گریستند••• •••مردمان گریستند••• •••مسجد گریست••• •••ملائک گریستند••• •••زمین و آسمان گریست••• •••عالم گریست••• •••عرش خدا لرزید!••• ● ۱۶ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 پنجم صفر 📜 🔰ماه می تابید بر ویرانه های باب الصغیر، و سایه های بلند باروها گسترده بود بر زمین، باب الصغیر ماتم سرا بود و جغد بر دیوار نشسته بود و می نالید••• 🔰دخترک پریشان بود، افسرده و غمگین می گریست••• •••زنان همه گِرد آمدند به دلداری••• 🔹زینب و فاطمه و سکینه و رباب، رمله و هانیه و ام وهب.🔹 🔺دخترک بی تاب و بی قرار،محبوب خود را می خواند، گریه می کرد و به فغان می نالید🔻 •••عاقبت مراقبان کاروان، کلافه شدند، طاقت از کف بدادند و رفتند••• 🔸لحظه ای گذشت، برگشتند، با طَبقی با درپوش.🔸 🔰طَبق را مقابل دخترک گذاشتند و باز رفتند••• 🔰دخترک ناله کنان، گریه سر داد و بهانه می گرفت، به امید، سر پوش طَبق را برداشت••• •••سر خونینِ در طَبق، پُر فروغ تابید••• 🔹دخترک ناله از ته دل کشید و به فغان آمد🔹 + گفت: "چه کسی این سر را، به خون رنگین کرد؟" "این رگ را، چه کسی جُراَت کرد که بُرید؟" "چه کسی ما را، به یتیمی و تنهایی نشاند؟" "ما به چه کس بعد تو دل بندیم؟" •••پی هم به آه و اشک می نالید••• 🔺غم تنهایی را به سوز دل از سَر می پُرسید🔻 🔸آنقدر گفت و نوحه خواند و مویه سر داد، تا در و دیوار با او هم ناله شدند🔸 🔹سر فرود آورد و لبان سر را بوسید🔹 •••دخترک صیحه ای زد و جان داد••• ● ۱۵ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 ششم صفر 📜 🔘 🔰پردۀ شب بر باب الصغیر گسترده بود و پیه سوز کهنه سوسو می زد••• 🔰نسیم بر ویرانۀ باب الصغیر می وزید و کالبد خسته و رنجور بازماندگان کاروان را نوازش می داد••• 🔹همه آرمیده بودند، بدنها آرام و خَمود، اما روح و روان آنان در خُروش.🔹 🔰سکینه کِز کرده بود، غلتی زد و پلاس را بر خود کشید••• 🔰چهره اش سرشار از غم بود و افسرده، پلک بر هم فِشرد••• •••در خواب، محو رویایی بود که دید••• ✨ناگاه آسمان نور باران شد.✨ 🔹فوج بسیار ملائک، فرود آمدند با پنج مرکب از نور🔹 🔺وصیف از وصائف بهشت، سوی او شد.🔻 + سکینه گفت: "این بزرگان کیستند؟" ~ گفت: "آدم صفوه الله، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله و عیسی روح الله." + سکینه پرسید: "آن که دست بر محاسن دارد و گاه فرود آید و گاه برخیزد، او کیست؟" ~ گفت: "جدَّت رسول الله، به لقاء حسین آمده اند." 🔹سکینه خواست تا سوی او رود🔹 ✨بار دیگر آسمان نور باران شد.✨ ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۴ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 ششم صفر 📜 🔘 ••• 🔰فوج بسیار ملائک، بار دیگر فرود آمدند با پنج مرکبِ دیگر از نور••• + سکینه پرسید: "این بانوان کیستند؟" ~ گفت: "حواء ام البشر، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خولید" + سکینه پرسید: "بانویی که در این میان آنان محزون است، او کیست؟" ~ گفت: "جدّه ات فاطمه دختر محمّد است!" •••سکینه تاب نیاورد و سوی او پَرکشید••• + گفت: "ای مادر مهربان! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند. جمع مان را پراکندند، حریم مان را شکستند، پدرم حسین را کشتند." ••• و سپس گریست ••• 🔹مادر مهربان هم گریست.🔹 🔹به گریۀ او، زنان دیگر هم گریستند،🔹 🔹انبیاء چهره درهم کشیدند و آنان هم گریستند،🔹 🔺مادر مهربان، سکینه را در آغوش گرفت و نوازش کرد.🔻 * گفت: "دخترم دیگر مگو" "بند دلم پاره شد. جِگرم را ریش کردی،" "پیراهنی که با من است، پیراهن پدرت حسین است،" "این پیراهن از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم." ● ۱۴ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 هفتم صفر 📜 🔘 _ یزید گفت: "قصد دارم وفا کنم، سه حاجتی را که به تو وعده کرده ام." + سیدالساجدین گفت: "اول آنکه، سر مقدس پدرم را به من دهی،" "دوم آنکه، اموال به غارت رفته مان را باز پس دهی،" "سوم آنکه، اگر قصد کُشدن مرا داری، بانوان را با فرد امینی به مدینه بفرستی." _ یزید گفت: "صورت پدر را، هرگز نخواهی دید،" "زنان را تو خود به مدینه ببر، از کشتن تو صرف نظر کردم." "و در ازای اموالتان، چندین برابر عوض می دهم." + سیدالساجدین گفت: "از اموال تو، هیچ نمی خواهیم، اموال تو ارزانی خودت،" "آنچه از ما به غارت برده اند را باز گردان،" "چون در میان آنها، بافته ها و مقنعه و گردنبند و پیراهن مادرم فاطمه است." 🔺یزید پذیرفت و بازماندگان کاروان، آمادۀ سفری دگر شدند.🔻 🔹صدای زنگولۀ اشترانِ زینت شده با منگوله ها و زنگوله ها، در کوچه پس کوچه های شهر پیچید🔹 🔸نعمان بن بشیر، همراه قافله بود که بازماندگان کاروان را تا مدینه همراهی کند🔸 🔸رهگذرانِ کنجکاو، به دنبال قافله روان شدند تا به باب الصغیر رسید.🔸 •••بازماندگان کاروان، از ویرانه بیرون آمدند••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۳ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 هفتم صفر 📜 🔘 ••• •••زینب نگاهی به اشترانِ زینت شده کرد••• ~ گفت: "با آوای در گلو شکسته و میراث ربوده و دیدۀ از خار غم خسته،" "جز بر اشتران سیه پوش نمی نشینیم." 🔺نعمان بن بشیر هر چه اصرار کرد فایده ای نداشت🔻 - گفت: "فرمان یزید است." 🔷اما حاصلی نداشت.🔷 ~ زینب گفت: "مردم باید بدانند ما در مصیبت اولاد زهرا به عزا نشسته ایم." ▪️آنقدر پایداری کرد، تا اشتران را سیه پوش کردند▪️ 🔰زنان و کودکان را یک به یک بر اشتران سوار نمود••• •••مردمان جمع شده بودند به تماشا و تماشاگری••• ~ زینب گفت: "ای قرآن خوانان بی عمل" "ای بی بهره گان از مروت و مردانگی" "ای تبهکاران بدکردار" "ای شیفتگان شیطان" "ای دنیا زدگان بی پروا، امامت زنده است" "چون مولایمان علی بن حسین زنده است" "ای جاهلان دین به دنیا فروش" "حذر کنید از روزی که قائم ما به انتقام برخیزد!" ● ۱۳ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 هشتم صفر 📜 🔘 🐪رد پای اشتران بر زمین نقش زد تا کاروان به مدینه رسید••• 🔰خورشید سر فرو بُرد و در پس افق رُخ در هم کشید، سیدالساجدین، کاروان از حرکت باز داشت و اقامت گزید••• •••شاعری رفت و اهل مدینه را باخبر کرد••• 🔺مدینه سراسر عزا و ماتم شد، زانوی غم بغل گرفت🔻 🔰مردمان به سر زنان و شیون کنان آمدند••• •••ناله کردند و گریستند••• 🔹سید الساجدین حمد کرد پروردگار دو جهان را و زبان به مدح و ثنا و ستایش او گشود.🔹 + گفت: "حمد می کنم پروردگارم را که ما را به مصیبتهای بزرگی که در اسلام واقع شد، امتحان کرد." "اباعبدالله و عترت او را کشتند و زنان و کودکان او را اسیر کردند" "سر مبارک او را در شهرها بر نیزه گرداندند" "و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد." "ای مردم! کدامیک از مردان شما پس از این مصیبت با نشاط خواهد بود؟" "کدام دلی است که از غم و اندوه و درد خالی بماند؟" "کدام چشمی است که از ریختن اشک امتناع کند؟" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۲ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 هشتم صفر 📜 🔘 +••• "هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمانها به خروش آمد و اطراف زمین نالید و شاخه های درختان و ماهیان و امواج دریا و ملائک مقرّب و همۀ اهل آسمانها در این مصیبت گریستند." "کدام دلی است که از مصیبت کشته شدن حسین از هم نشکافد؟" "کدامین دل می تواند که برای او ننالد؟" "کدام گوشی است که صدای شکافی را که در اسلام پدید آمده بشنود و کَر نشود؟" "ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که رانده شدیم، ما را پراکنده ساختند و از وطن خود دور افتادیم" "گویا که ما از فرزندان ترک و کابل ایم، بی آنکه جرمی و یا عمل ناپسندی مرتکب شده باشیم" "با ما چنین کردند، چنین رفتاری را در مورد نیاکان بزرگوار خود هم نشنیده ایم، و این بجز تزویر نیست." "به خدا سوگند اگر رسول الله به جای آن سفارشها که در حق ما کرد، به جنگ با ما فرمان می داد بیش از این نمی توانستند کاری کنند." 💠"إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون."💠 "چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراشی، و چه اندوه تلخ بنیان کنی!" "اجر این مصیبت که به ما روی آورده از خدا خواهانم، که اوست پیروز و منتقم." ● ۱۲ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 نهم صفر 📜 🔘 ••• 🔰دست در اطراف درب حرم گذاشت، زُل زد به سنگ قبر••• 🔰این همه توان و صبر را از مادر مهربان ارث برده بود••• 🔰اما دیگر، توان و قدرتی نداشت••• ••• نفسی تازه کرد ••• 🔹اما نگاه از سنگ قبر بر نداشت🔹 •••یکباره گریست••• 🔸تمام درد و غم و اندوه را گُداخت و از دیده برون داد به اشک🔸 🔺اما تمامی نداشت🔻 •••بیشتر گریست••• 🔹با تمام توان صیحه زد🔹 + گفت: "یا جَدّاه إنّی ناعیهٌ إلیک أخِی الحُسین." "یا جدا! خبر مرگ برادرم حسین را آورده ام." "یا جدا! حسین را در سرزمین کربلا کشتند" "یا جدا! اُمّت را وصیت کردی با خویشانت به نیکی رفتار کنند" "نه تنها نیکی نکردند" "اهل بیت ترا لب تشنه کشتند ..." 🔹زینب آنچه را که برای حسین روی داده بود برای جدّش بازگو کرد🔹 🔸بی امان گریه می کرد و آه می کشید🔸 •••عاقبت قبر ناله سر داد و با او نالید••• ● ۱۱ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 نهم صفر 📜 🔘 🔰مدینه دیگر در سکوت نبود••• 🔰مدینه اشک و ماتم بود در عزای خامس آل کسا••• - محمد حنفیه گفت: "نور چشمم کجاست، حسین نازنین برادرم کجاست؟" + سیدالساجدین گفت: "عمو جان! یتیم باز گشتم به مدینه!" 🔹ام سلمه، ام المومنین، با تربت به خون نشستۀ حسین، در شهر گذر می کرد و تاب غمِ حسین را نداشت.🔹 •••ام البنین، هراسان سوی بشیر شتافت••• ~ بشیر گفت: "ام البنین، پسرت عبدالله شهید شد." ^ گفت: "مرا از حسین آگاه کن." ~ گفت: "دیگر پسرانت، عثمان و جعفر، در کنارش شهید شدند." ^ گفت: "از حسین بگو." ~ گفت: "دستان عباس را قطع کردند و او هم شهید شد." ^ گفت: "رگهای قلبم را ریش کردی، پسران من و هر کس زیر این آسمان بلند، فدای حسین، از حسین برایم بگو." ~ گفت: "حسین، بخون غلتید." 🔺ام البنین صیحه ای کشید و بی‌هوش شد.🔻 🔹زینب در سکوت، با فاصله از حرم ایستاده بود••• 🔹اشک می ریخت و در دلش غوغا بود••• 🔹با تمام توان، نگاه به حرم جدّش دوخته بود••• •••آرام آرام حرکت کرد به سوی حرم••• 🔸با رنجی که بر دوش می کشید، افتان و خیزان به حرم رسید🔸 •••تمام رمق را بخشیده بود در این سفر••• 🔹حتی فرصت نکرده بود، که برای شهادت فرزندان اش محمد و عون مویه کند••• 🔵هَمُّ و غمَّش همه حسین بود و راه حسین.🔵 ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۱ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━
📜 دهم صفر 📜 🔘 🔰در مصیبت خامس آل کسا مدینه ماتم کده بود••• 🔰مانده بودم تنها، در هراس و التهاب، تکیه دادم به دیوار خانه ای گلین، وسیع‌تر از زمین••• 🔰در گسترۀ زمین، و در همیشۀ تاریخ، از آسمان بر زمین می بارد، جز این خانه که همه چیز از اینجا به آسمان پَر می کشد••• 🔰گذشته و حال و آیندۀ تاریخ را اهل این خانه رغم زده اند، و ملائک، ذکر و تسبیح و تقدیس، از این خانه آموخته اند••• 🔹در و دیوار این این خانه پُر از خاطره بود🔹 •••خاطراتی تلخ، خاطراتی شیرین••• 🔸گِرد آمدن اهل خانه در زیر کسا، خاطره ای شیرین بود🔸 •••اهل این خانه، همان پنج تن آل عبا بودند••• 🔸محمّد و علی و فاطمه، حسن و حسین.🔸 * محمّد در زیر کسا گفت: "خدایا! اینان اهل بیت من اند،" "گوشتشان گوشت من و خونشان از خون من است،" "رنجشان رنج من و اندوهشان اندوه من است،" "در صلح ام، با هر که با اینان در صلح است،" "دشمن ام، با هر که با اینان دشمن است،" "اینها از من، و من از اینهایم." 🔹خدا آنها را که در زیر عَبا با هم دید، به خود بالید🔹 ✨ گفت: "ای ملائک من، ای ساکنان آسمانهای من" "آسمان بنا شده و زمین گسترده و ماه تابان و خورشید درخشان، و کهکشانهای چرخان و دریای روان و کشتی در جریان را، نیافریدم مگر بخاطر دوستی این پنج تن زیر کسا." 🔹جبرییل از خدا خواست تا ششمین نفر باشد، جبرییل به آنان پیوست🔹 ••• و خدا برای اهل کسا به جبرییل پیغام داد ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۰ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━