📖 #منفورترین_موجود
خدا به حضرت موسی علیه السلام فرمود: بار دیگر که برای مناجات آمدی ، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور! حضرت موسی علیه السلام هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟ به هرکس که فکر می کرد با خود میگفت: شاید خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسی علیه السلام سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت شاید این منفورترین موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. هنگامی که به میقات رفت ، ندا آمد ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟ موسی علیه السلام پاسخ داد به هرچه نگاه کردم ، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم. ندا رسید: ای موسی! اگر آن سگ را به همراه آورده بودی ، از چشم ما می افتادی! و یا در جای دیگر آمده است ای موسی به عزت و جلالم قسم ، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کرددم
📖 #تعبیر_شگرف_حکیم
مریدی لرزان نزد حکیم آمد و عارض گشت که ای حکیم خوابی بسیار ترسناک بدیدم. حکیم گفت بگو بدانم خواب چه دیده ای که بیقراری؟ مرد گفت در خواب دیدم سه گرگ گرسنه مرا دنبال می کردند و گاهی به قدر یک مایل و گاهی دو مایل از من فاصله گرفته اما ناگه از تاریکی بیرون جسته و پاچه مرا به دندان گرفتندی. در این میان کسی اندک گوشتی مرا بدادی که به آنها دهم و آنان را سیر نموده و خود را رهایی بخشم لیک آن تکه گوشت به قدری اندک بوده که دندان نیش آنان را نیز چرب نمی کرد. حکیم دستی بر سر کچلش کشید و لختی آن را خاراند و سپس گفت: آن سه گرگ قبوض آب و برق و گاز بوده که پس از هر ماه و گاهی دو ماه بر تو حمله ور می گردند و آن تکه گوشت یارانه توست که به دستت داده اند. مرد چون این تعبیر شگرف را بشنید، گریبان خویش دریده و دعاهایی نثار مسولین کرده که به دلیل شورانگیز بودن در این مقال نمی گنجد ...
📖 #حواله_اميرالمومنين
علامه امینی میفرمود: روزی برای خرید گوشت به بازار رفتم. در کنار مغازه قصابی، دکان یکی از سادات بود. وقتی سید ، مرا دید پیشم آمد و گفت غیر از این عبا لباس دیگری ندارم و دخترانم نیز فقط یک چادر دارند و لباس دیگری ندارند. سخن آن سید را که شنیدم ، گفتم کجایند سرمایه داران و صاحبان حقوق شرعی؟ سپس دست او را گرفتم تا او را حرم ، به خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ببرم و از کسانی که حقوق شرعی را نمی پردازند ، شکایت کنم. هنوز به نزدیک صحن نرسیده بودم که یک نفر آمد و سی دینار به من داد که در آن زمان برای زندگی یک سال یک خانواده کافی بود گفت این را یکی از عشایر داده تا به شما بدهم. من آن مبلغ را به سید دادم و گفتم بگیر ، این حواله از جدت امیرالمؤمنین علیه السلام است. سید هم آن مبلغ را گرفت و خوشحال از آنجا رفت
📖 #أَنْتَ_حیدرةٌ_حیدره
فاطمه بنت اسد دست های کوچک کودکش را با طنابِ قنداق بسته بود و خود برای کاری از فرزند دلبندش فاصله گرفته و به سویی رفته بود. وقتی به پیش پسرش برگشت با صحنه شگفت انگیزی روبه رو شد که بی اختیار در جا خشکش زد و چنان فریادی کشید که مردم جمع شدند. مادر در حالی که انگشت حیرت به دندان گرفته بود مولود کعبه را دید که طناب قنداش را پاره کرده است و با دست هایش که در عین ظرافت و کودکانه بودن ، ستبر و مردانه بودنش هم هویدا بود دارد گلوی مار بزرگی را در مشت می فشارد. مادر که لحظه ای مسحورِ لبخندِ نجیبانه دلبندش شده بود، زود به خود آمد و لحظه ای با خود اندیشید که نکند مار نمرده باشد، امّا با یک نگاه دیگر مطمئن شد که مار در مشت علی مچاله شده و مرده است. وقتی که خیالش آسوده شد، لبخند خوشنودی به صورتش نشست و در حالی که داشت نفس راحتی می کشید چشم در چشم پسرش گفت: أَنْتَ حیدرةٌ، حیدره ، پسرم تو بچّه شیری؛ بچّه شیر. منبع: سایت اطلاع رسانی حوزه علمیه به نقل از ابنشهر آشوب مناقب آل ابی طالب ۲، ۲۸۷ -
📖 #واجبات_خداوند
این روزها خانم های زیادی رو می بینیم که ماسک میزنند ، نه کسی از گرمای زیاد گله می کنه، نه میگه برام محدودیت میاره ، نه میگه زشتمون کرده، اگه کسی هم ماسک نزنه نمیگن آزاده و باید به انتخابش احترام گذاشت بلکه میگن داره سلامت بقیه رو به خطر میندازه و دست آخر هم مجبور میشن برای اینجور افراد که به سلامت خودشون و بقیه افراد جامعه از روی ناآگاهی و یا بی خیالی اهمیت نمیدن قانون وضع کنن ، این شما رو یاد چیزی نمیندازه؟ قانون حجاب هم مگه برای سلامت روحی فرد و جامعه از طرف خداوند وضع نشده؟ خداوند در آیه ۵۹ سوره احزاب میفرماید اى پیامبر به همسران و دختران و زنان مؤمنان بگو: جلباب ها 'روسرى هاى بلند' خود را بر خویش فرو افکنند ، این کار براى اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و اگر تا کنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده توبه کنند خداوند همواره آمرزنده رحیم است. پس چرا تا این اندازه به قانون الهی حجاب حمله میشه؟ شاید اگه برای حرف های خدا به اندازه دکترها ارزش قائل بودیم و به علم خدا ایمان داشتیم و می دونستیم واجبات خدا اهمیت زیادی برای سلامت روح و جسم دارن، جور دیگه رفتار می کردیم
📖 #الکساندر_فلمینگ
کشاورز اسکاتلندی فقیری برای تهیه معیشت خانواده ی خود از منزل خارج شد، صدای فریاد کمک شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد وسایلش را زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید در آنجا ، پسر وحشت زده ای را دید که تا کمر داخل لجن فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسر بچه رو از مرگ وحشتناک نجات داد. روز بعد، یک کالسکه شیک در مقابل کشاورز ایستاد. نجیب زاده ای با لباس های فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هستم که شما نجاتش دادی . نجیب زاده گفت می خواهم از تو تشکر کنم ، شما زندگی پسرم را نجات دادید. من پیشنهادی دارم اجازه بده پسرت را با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم. اگر این پسر بچه، مثل پدرش باشه، در آینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین. و کشاورز قبول کرد. بعدها ، پسر فلمینگ کشاورز ، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در کل جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد. سال ها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد و چه چیزی او را از این بیماری نجات داد؟ پنی سیلین...
📖 #قَطّاره_امام_علی
حدود بیست وپنج كيلومتری جنوب غربی كربلا ، چشمه آبی وجود دارد كه به قَطّاره امام علی عليه السلام شناخته میشود و آن را محل معجزه امام علی علیه السلام در مسير جنگ صفين مینامند. در اطراف اين محل، ديواره های صخره ای نسبتاً مرتفعی وجود دارد. اخيراً بر روی چشمه ، گنبد كوچكی بنا كرده اند. اصحاب امیرالمومنین علیه السلام در مسير جنگ صفين دچار تشنگی شدند و نياز به آب آشاميدنی پيدا كردند. حضرت در مسير جنگ صفين از راهبی كه در آن مکان بود سوال كردند در اينجا آب برای آشاميدن وجود دارد؟ آن فرد جواب داد در اين مكان آب وجود ندارد. حضرت به اصحاب اشاره كردند اينجا را حفر كنند. اصحاب قسمتی از زمين را حفر نمودند و به سنگ بزرگی رسيدند. حضرت با پای مبارك خود سنگ را حركت دادند و در آن هنگام آب زيادی از زير سنگ جاری شد. فرد راهب از امیرالمومنین علیه السلام پرسید: شما وصی يا پيامبر هستيد؟ آقا فرمودند: من پيامبر نيستم ، امام هستم. راهب مسيحی با ديدن اين معجزه مسلمان شد و با امیرالمومنین در جنگ صفين شركت کرد و به شهادت رسید.
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #فرشته_و_شیطان
حاکم ماهرترین نقاش را مامور کرد که در مقابل مبلغی زیاد ، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش جستجو کرد که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته برایش قابل رویت نبود، کودکی خوش سیما و معصوم را پیدا کرد و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف کردند. نقاش به جاهای بسیاری میرفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهرهی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را پیدا نمی کرد چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند. سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، زمانی رسید که حاکم احساس کرد دیگر عمرش نزدیک است به نقاش گفت هر طور که شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش دوباره گشت تا یک مجرم زشت چهره با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از شهر یافت. در مقابل مبلغی ناچیز اجازہ گرفت نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند ، او هم قبول نمود. نقاش متوجه شد که اشک از چشمان او می چکد. از او علت را پرسید؟ گفت من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی ، امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده. دعا کنیم عاقبت ما ختم به خیر شود. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
📖 #دُنیا_سَرایِ_گُذَرا
وقتی قصد داریم وارد یک مکان تاریک بشویم ، نیاز به یک روشنایی مثل شمع داریم و زمانی که این نور پاسخگو برای نیازمان نباشد از یک چراغ قوه استفاده می کنیم. زمانی هم هست نه شمع و نه چراغ قوه نمی تواند در مکان تاریکی که دنبال چیزی هستیم پاسخگوی ما باشد. اینجا اگر در آن مکان برق باشد لامپ را روشن می کنیم. اگر خوب دقت کنید شمع مقداری روشنایی داشت ، چراغ قوه کمی بیشتر و لامپ فضای تاریک را برایمان روشن می کرد. در قیامت ما نیاز به نوری برابر تاریکیِ راهمان نیاز داریم که به راحتی بتوانیم از موقف های قیامت عبور کنیم و این نور ؛ نورِ تقوا ، ایمان و اعمال صالحِ ما انسان ها هستند که اگر تهی از این نور باشیم ، پیمودن راه در تاریکی مطلق امکان پذیر نخواهد بود. پس: إتّقوا أللّه، در این سرایِ گذرا تقوای إلهی پیشه کنیم
📖 #نوک_بینی_و_بهشت
نقل است که روزی معاویه برای نماز در مسجد آماده شد و به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. عمروعاص که در نزدیکی او ایستاده بود ، در گوشش نجوا کرد که بی دلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی آمدند و علی را انتخاب می کردند. معاویه عصبانی شد عمروعاص قول داد که حماقت نمازگزاران را به او ثابت می کند. پس از نماز ، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینی اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می نماید و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش می کنند نوک زبانِ شان را به نوک بینی شان برسانند تا ببینند بهشتی اند یا جهنمی؟ عمروعاص می خواست حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد ، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می کند و سعی می کند کسی متوجه تلاش او برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش معاویه گفت این جماعت نادان و ساده لوح خلیفه احمقی چون تو می خواهند ، علی برای این جماعت حیف است
📖 #نبی_خدا_و_اصحاب
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمود: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب گفتند یا رسول الله اینجا هیچگونه هیزمی وجود ندارد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت هیزم جمع کردند و با خود آوردند همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه وآله روی هم ریختند ، مقدار زیادی هیزم جمع شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند گناهان کوچک هم مانند این هیزم های کوچک است اول به چشم نمی آید ، ولی وقتی که روی هم جمع میگردند ، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند. آنگاه فرمود از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند، هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بینید که همان گناهان کوچک ، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. بحارالانوار ، جلد ۷۳، ص ۳۴۶
📋 #ماستِ_مختارالسلطنه
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهـران خیلی گران شـده است. فرمان داد تا ارزان کنند. بعد ازمدتی شخصا ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و مـاست خواست. مـاست فروش کـه او را نشناخته بود پرسیـد: چطور ماستی می خواهی ؟ ماست خوب یا مـاست #مختارالسلطنه؟ وی شـگفت زده از این دو گونه ماست پرسید
ماست فروش در جواب گفت: ماست خوب همان است که از شیـر میگیرند و بـدون آب هست و با بهـای دلخـواه میفروشیم. اما ماست مختارالسلطنه همین تغـار دوغ است که درجلو دکان میبینی کـه یک سوم آن ماست و دو سـوم دیگـر آن #آب است و آن را بـه بهـایی که مختـارالسلطنه گـفته است میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختـارالسلطنه دستـور داد فـروشنده راجلو دکان خودش وارونه از درخت آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندنـد. بعد تغـار دوغ را از بالا در لنگه های تنبـانش بریزند و آن قدر آویزان نگهش دارنـد تا همه آب هایی کهبه ماستها افزوده از تنبان بیرون بچکد!
زمانی که #خبر به دیگر فروشنده ها رسیـد و از این موضوع مطلع شدند، همگی ماست هایشان را کیسه کردند وقتى می گـویند فـلانى مـاستش رو كيسه كرده يعنى اين