شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
#ڪتـابدا💗 #فـصـلیڪم #قـسـمـتاول1⃣ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چند ماه بود که از بابا خبری نداشتیم به خاطر فعا
#ڪتـابدا💗
#فـصـلیڪم
#قـسـمـتدوّم2⃣
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زندگی در بصره شهری که مردمش عرب زبان بودند باعث شده بود ما زبان عربی را خوب و روان صحبت کنیم ولی با این حال توی خانه و در برخورد با همشهری هایی که مثل ما مهاجر بودند کُردی حرف میزدیم لباسهایمان هم مثل مردم عرب منطقه بود ، پیراهن های بلند میپوشیدیم که به آن در دشداشه میگفتند.
مادرم که ما به لهجه کُردی اورا (دا) صدا میکردیم از نوجوانی در بصره زندگی کرده و با آداب و رسوم آنجا خو گرفته بود ، چنان عربی را روان تلفظ میکرد که کسی باور نمیکرد او کُرد است ، حتی پوشِشَش هم مثل زنان عرب بود #شلہعربی¹ مثل روسری دور سرش می پیچید و #عبا² سرش می کرد.
بیشتر مخارجمان از اجاره خانه تأمین می شد ، دا هم برای کمک خرج از بازار الیاف گونی میخرید و در حالی که با عمه اش ، می می ، درد دل میکرد ، آنها را می ریسیدند.
لیف میبافتند و میفروختند ، البته بابا هم موقع آمدنش به (دا) پول میداد.
مزاحمتهای مأموران استخبارات همیشه از در کوفتن هایشان معلوم بود ، درِ خانه که اینطور صدا میکرد میدویدیم طرفِ (دا) با آمدن آنها حال روز (دا) عوض میشد و رنگ از رویش می پرید ،
ترس و اضطراب (دا) روی ما هم تاثیر میگذاشت و مثل بید میلرزیدیم.
از قبل بهمان سفارش کرده بود اینجور موقع ها لب از لب باز نکنیم و تو اتاق بمانیم ، ما هم حرفش را جدی میگرفتیم هرچند دلیل این کارها را نمی فهمیدیم ولی همین که میدیدیم امنیت و آسایشمان در معرض خطر قرار گرفته برایمان کافی بود دست از پا خطا نکنیم تا مبادا وضع بدتر شود.
مأمورها بعد از سؤالپیچ کردن و ترساندن مردم وقتی چیزی دستگیرشان نمیشد در را به هم میکوبیدند و می رفتند و ما مطمئن بودیم که برمیگردند.
۱#شلهعربی:شال بلند عربی
۲#عبا:چادر عربی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پـایانقـسمـتدوّم(فـصلیڪم)❤️🍃
#طـرحڪتابـخـوانـے📚
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
#ڪتـابدا💗 #فـصـلیڪم #قـسـمـتدوّم2⃣ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زندگی در بصره شهری که مردمش عرب زبان بودند باع
#ڪتـابدا💗
#فـصـلیڪم
#قـسـمـتسوّم3⃣
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رفت و آمدها و فعالیتهای بابا ادامه داشت تا اینکه مردی با زن و تنها دخترش اتفاقی از خانه ما اجاره کردند.
این مرد عادی به نظر نمیرسید ، چند روز خانه بود و چند روز غیبش میزد ، همیشه ما را زیر نظر داشت ، خیلی وقتها ما بچه ها را کنار می کشید و درباره بابا چیزهایی می پرسید ، تلاش میکرد از مستأجر دیگرمان #ننهپاپی¹ حرف بکشد ، بیچاره پیرزن همیشه اظهار بی اطلاعی می کرد.
(دا) از این مرد وحشت داشت و چون اسمش علی بود دائم نفرینش میکرد و میگفت (علی به کمرش بزنه این مرد با شیعهها ضدّیت داره این جاسوس استخباراته ، اسم علی رو برای گول زدن مردم روی خودش گذاشته) ، به ماهم سپرده بود جلوی این آدم حرفی نزنیم.
ظاهراً وحشت (دا) خیلی هم بی جا نبود در همان روزها بود که غیبت طولانی بابا شروع شد و مأموران استخبارات میآمدند و میرفتند و دنبالش می گشتند.
چند وقت بعد به سراغ عمویم آمدند و او را با خود بردند خانه عمو دیوار به دیوار خانه ما بود به خاطر همین او را دستگیر کرده بودند تا بلکه بتوانند اطلاعاتی درباره بابا به دست بیاورند ، اما عمو به مأموران گفته بود(من هیچ ارتباطی با کارای برادرم ندارم) آن ها هم گفته بودند (شما همسایه دیوار به دیوارید ، برادرید ، اون وقت چطور ممکنه تو از کارای اون بی اطلاع باشی.
بعد از چند روز مأموران فهمیدند که عمو در جریان فعالیتهای بابا نیست و آزادش کردند ، اما غیبت بابا همچنان ادامه داشت ، ما چند ماه از او بی خبر بودیم تا اینکه بالاخره از طریق حاجی خبردار شدیم استخبارات رژیم بعث بابا را به جرم جاسوسی برای ایران گرفته و در خانقین زندانی کرده است.
طولی نکشید که مستاجر عربزبان اتاق را تخلیه کرد و رفت.
#ننهپاپی¹:ننه پیپی از همشهریهای کرد زبانمان بود و اسم تنها پسرش پاپی بود به خاطر همین اورا ننه پاپی صدا میکردیم.
#پـایانقـسمـتدوّم(فـصلیڪم)❤️🍃
#قـسمتآخـر(فـصلیڪم)❤️🍃
#طـرحڪتابـخـوانـے📚
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞