17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقت سلام🌹🌤️✨
عشق است اینکه یک نفر آغاز میکند
هر روز صبح را به هوای سلام شما...💐
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَینَ اللّهِ فِی أَرْضِهِ✋🏻
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
اعمال :
روتین روزانه رجب🌸
البته بعضی هاش فقط یه بار در کل ماه هست.
.
.
.
در تمام روزهاى ماه رجب این دعا را بخواند
روایت از حضرت زین العابدین علیه السّلام
یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِکُلِّ مَسْأَلَهٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادقَهُ وَ أَیَادیکَ الْفَاضِلَهُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَهُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِیَ حَوَائِجِی لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ
.
.
.
در هر روز از رجب در صبح و شام پس از نمازهاى روز و شب بگو:
یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ [مِنْ] کُلِّ شَرٍّ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بالْقَلِیلِ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّنا مِنْهُ وَ رَحْمَهً أَعْطِنِی بمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ جَمِیعَ خَیْرِ الْآخِرَهِ وَ اصْرِفْ عَنِّی بمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْیَا وَ [جَمِیعَ] شَرِّ الْآخِرَهِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ وَ زدْنِی مِنْ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ .
.
.
.
از پیامبر روایت شده: هرکهیکبار در رجبصد
مرتبه بگوید:« أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذی لا إِلَهَ إِلا هُوَ
وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ »
و آن را با صدقه به انجام رساند،
حق تعالى پایان کارش را ختم به رحمت و
آمرزش کند.
و هرکه چهارصد مرتبه بگوید:
ثواب شهادت صد شهید را براى او بنویسد.
.
.
.
پیامبراکرم : هرکه در ماه رجب هزار مرتبه
بگوید: «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» خداى عزّتمند صد هزار
کار نیک براى او ثبت کند و برایش صد شهر
- در بهشت بنا کند.
.
.
.
درهمهاینماه هزار مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ
ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوب وَ الْآثَامِ »
.
.
.
از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله براى
خواندن سوره «قل هو اللّه احد» در ماه رجب
هزار مرتبه، یا صد مرتبه فضیلت بسیار نقل
کرده و نیز روایت کرده: هرکه در روز جمعه
ماه رجب صد مرتبه سوره توحید را بخواند،
در قیامت برایش نورى پدید مىآید که او را
- به بهشت راهنمایى کند.
.
.
.
سه روز این ماه را که پنجشنبه و جمعه و
شنبه باشد روزه بدارد،زیرا روایت شده :
هرکه در یکى از ماه هاى حرام این سه روز را
روزه بدارد، حق تعالى براى او ثواب نهصد سال
- عبادت را می نویسد
.
#حتیاگر_شده_یکیاز_اینها_رو_انجامبدید
برکات باورنکردنی داره که شاید هیچ وقت
متوجهش نشید🦋...
ما با برنامه ریزی میتونیم همه این توفیقات رو
انجام بدیم که بهمون و فشار نیاد....
.
هدف چیه؟ فقط خوشحال کردن خدا...
حالا ثواب هم اون گوشه کنارا خودش میاد
بغلمون میکنه!!!😎🍃
.
#نشرحداکثری👇🏻
ثوابش برای خودتون.
|•🌻•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
☀️﷽ #نکات_معرفتی ۱۲ باید محبت به امام زمان علیه السلام پیدا کنی. هیچ گنجی، هیچ ذکر و وردی، هیچ طلس
☀️﷽ #نکات_معرفتی ۱۳
همانطور که در کربلا امام حسین علیهالسلام به مردم زمانشان فرمودند:«هل من ناصر ینصرنی !!» و تعداد قلیلی اجابت کردند و حاضر شدند جانشان را فدا کنند.
در این زمان هم امام زمان ارواحنافداه همین ندای "هل من ناصر ینصرنی" را سر دادهاند و فرمودهاند:«اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج»!!
چند نفر این نداء را اجابت کردند ؟؟
نه دعا بلکه کثرت دعا ..
نه فرج بلکه تعجیل فرج ..
خدا به ما رحم کرده است که از ما نخواستهاند جانمان را فدا کنیم و الّا اکثرمان رفوزه بودیم ...
در هر فرصتی و اوقات مهمی با آه و ناله التماس کنیم خدایا در فرج ولی خود تعجیل فرما😭
🔸أللَّھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ ألْفَرَج 🔸
|•🌻•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
#نه_به_مرده_خواری ✨اگه فکر میکنین زنا با محارم که کار خیلی زشتی هم هست رو امکان نداره روزی تو کارن
#غیبت از بیکاریه!
بیائیم یه برنامهای برای خودمون بریزیم که اصلا بیکار نباشیم که غیبت کنیم.
و توی جمعهایی که میدونیم غیبت میشه شرکت نکنیم چون طبق گفتهی آقا امیرالمؤمنین، بین کسی که غیبت میکند و غیبت میشنود تفاوتی نیست.
پس #بیکار نباشیم
بعد اینکه #یادآوری کنیم که غیبت نکنیم امام خمینی وقتی که میخواستند جایی با دوستان تشریف ببرن، میگفتند که با دو شرط من با شما همراهی میکنم؛ اول اینکه غیبت نکنیم، دوم نماز اول وقت.
#دوری از افراد اهل غیبت
#مراقبه و محاسبه نفس ، خودسازی .
#نپرسیدن سوالی که باعث غیبت میشود.
#نه_به_مرده_خواری
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
🪴چگونه شهید شویم(۹) پذیرفتی گناه هاتو!؟پذیرفتی که خطا داری رفیق؟ حالا برو از توی کتاب یا اینترنت د
🪴چگونه شهید شویم(۱۰)
حالا که اشتباهاتتو پذیرفتی،حالا که فهمیدی
واقعا گاهی اوقات گناه کردی،از امام زمان(عج)
کمک بگیر بگو آقا جان دیگه نمیخوام گناه کنم !
دیگه نمیخوام مثل قبل باشم کمکم کن💚و باید
بهت بگم در این مرحله تو دوباره متولد شدی...
پس تولدت مبارک تو پاکی مثل یه بچه حالا که
توبهکردی و میخوای راهِشهدا رو بری باید حواست
باشه که شیطان از همیشه بهت نزدیک تره مثلاً
موقع نماز اول وقت یه کاری رو برات پیش میاره
که نمازت دیر شه یا تو رو تو موقعیت گناه قرار
میده! خلاصه حواست زیادی بهش باشه🕊
#ادامه_دارد....
#وصآلنویس✍🏻
🍃| @shahid_dehghan
|•🌻•| @darolmahdi313
زمین
بهار را بهانه میکند،
و زنده می شود...
و من؛
برای زندگی تو را بهانه می کنم!
و چشمانم را؛ که هر صبح
برای زودتر دیدنت، بیدار می شوند.
#سلام مهمانِ در راهِ من...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
پسرم اونجا قبلا یه طویله بوده به اسم اسرائیل
(به زودی ان شاء الله)
|•🌻•| @darolmahdi313
⁃⁃ ليلة الرغائب
رغبت يعنی ميل، نه آرزو. ليلة الرغائب به معنایِ شبِ آرزوها نيست بلکه شبِ رغبتها، گرايشها و مَجذوبشدنهاست. ميل و شوق در برابر مهرِ خدا را میگويند رغبت، در مقابلِ رهبت یعنی هراس از قَهر و جلالِ خدا. خدایِ سبحان جَنّاتی دارد كه ما را به آنها تَرغيب كرده و برای روحِ ما هم بهشتی دارد كه ما را به آن هم تَرغيب كرده. امیدواریم در این شب، رغبتِ ما با رهبتِ ما هماهنگ باشد.
آیتالله جوادیآملی
˹@hob_313 | حـُبّ˼
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
#قسمت_پنجاه_وپنجم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب⭐️
رفتم پیشش و در آغوش گرفتمش.... خودم توان ایستادن نداشتم، #اما باید تکیه گاه مریم میشدم.مریم رو شانه من گریه میکرد.حالشو میتونستم درک کنم.
مدتی گذشت...
✨گفتم خدایا...بعد ساکت شدم. گفتم از خدا چی بخوام؟ سلامتی محمد رو میخواستم ولی آیا این خواسته ی محمد هم بود؟
#یادحرفم به حانیه افتادم.به خودم گفتم اونقدر خودخواه هستی که بخوای داداشت بخاطر تو از فیض شهادت محروم بشه؟
رفتم پیش امین.یه گوشه تنها ایستاده بود.
-امین
نگاهم کرد.گفتم:
_به نظرت برای سلامتی محمد دعا کنم؟
سؤالی نگاهم کرد.گفت:
_چرا دعا نکنی؟؟!!
-چون محمد دوست داشت شهید بشه.
امین چشمهاشو بست و روشو برگردوند. گفتم:
_امین چکار کنم؟چه دعایی بکنم؟
با مکث گفتم:
_ #خودخواه نیستم که بخوام بخاطر من بمونه ولی اونقدر هم #سخاوتمند نیستم که برای شهادتش دعا کنم.
امین ساکت بود و نگاهم نمیکرد.یه کم ایستادم دیدم جواب نمیده رفتم سرجام نشستم.دعا کردم هر چی خیره پیش بیاد.گفتم خدایا*هر چی تو بخوای*. ولی اگه شهید شد صبرشو هم بهمون بده.خدایا به من رحم کن.
اصلا حالم خوب نبود،ولی حواسم به باباومامان و مریم هم بود.علی هم حالش خوب نبود.تو خودش بود.امین هم مراقب همه بود تا اگه کاری لازم باشه، انجام بده...
ساعت های سختی رو میگذروندم.سخت ترین ساعت های عمرم.میدونستم بقیه هم مثل من هستن.ساعت ها میگذشت ولی برای ما به اندازه یه عمر بود.
یه دفعه پرستارها و دکتر کنار تخت محمد جمع شدن.بابا و مامان و مریم و علی و امین سریع رفتن پشت شیشه.
من هم میخواستم برم ولی پاهام توان نداشت.بقیه امیدوار بودن دعاشون مستجاب بشه ولی من میترسیدم از اینکه دعام مستجاب بشه.سرم تو دستهام بود و هیچی نمیخواستم ببینم و بشنوم.فقط آروم ذکر میگفتم. احساس کردم کسی کنارم نشست.از صمیم قلبم میخواستم که محمد باشه.سرمو آوردم بالا.امین بود.فقط نگاهم میکرد.از نگاهش نمیشد فهمید که چه اتفاقی افتاده.به بقیه که پشت شیشه بودن نگاه کردم.همه چشمشون به محمد بود.فقط بابا به من نگاه میکرد.وقتی دید امین چیزی نمیگه،اومد پیشم و گفت:
_محمد به هوش اومده.
نمیدونم اون موقع چکار کردم.نمیدونم چه حالی داشتم.خوشحال بودم یا ناراحت. نگران بودم یا امیدوار.حال خودمو نمیفهمیدم.بلند شدم و رفتم.امین بدون هیچ حرفی پشت سرم میومد ولی من حتی حالم طوری نبود که برگردم و نگاهش کنم.رفتم سمت نمازخانه.رو به قبله ایستادم و #باتمام_وجودم از خدا تشکر کردم که #امتحان_سخت_تری ازم نگرفت.
حدود یک ماه گذشت تا محمد کاملا خوب شد....
حال و هوای خونه داشت کم کم عادی میشد.ولی حال من مثل سابق نمیشد. گرچه #به_ظاهر مثل سابق شاد و شوخ طبع بودم ولی فقط خودم میدونستم که حال روحی م تعریفی نداره.
حال امین خیلی ذهنمو مشغول کرده بود پر درآوردنش داشت کامل میشد.وقت پروازش داشت نزدیک میشد...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
#قسمت_پنجاه_وششم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب⭐️
وقت پروازش داشت نزدیک میشد.قلب من تنگ تر میشد...
دلم زیارت امام رضا(ع) میخواست. با بابا صحبت کردم.موافقت کرد با امین برم مشهد.یه سفر سه روزه... اولین سفر من با امین.
وقتی وارد حرم شدم نمیدونستم چی بخوام.
سلامتی امین یا شهادتش.نمیخواستم خودخواه باشم ولی شهادتش برام سخت بود.حتی جرأت نداشتم بگم خدایاو هرچی صلاحه.
میترسیدم صلاح شهادتش باشه.تنها دعایی که به ذهنم رسید آرامش و صبر برای خودم بود.
حال و هوای عجیبی داشتیم؛هم من،هم امین.
روز دوم تو صحن آزادی نشسته بودیم. هوا سرد بود.صحن خلوت بود.هردو به ایوان و گنبد نگاه میکردیم.
امین گفت:_زهرا
نگاهش کردم.نگاهم نمیکرد.فهمیدم وقتشه؛وقت گفتن.گفت:
_برم؟
منم به ایوان حرم نگاه کردم.
-یعنی الان داری اجازه میگیری؟!!
-آره.
تعجب کردم.نگاهش کردم.فهمید از اون وقتهاست که باید صداقتشو از چشمهاش بفهمم.نگاهم میکرد.راست میگفت.داشت اجازه میگرفت ولی اینکه اینجا، پیش امام رضا(ع) اجازه میگیره،حتما دلیلی داره.به رو به رو نگاه کردم. گفتم:
_اگه راضی نباشم نمیری؟
-نه
-ناراحت میشی؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت:
_اگه بگم نه دروغه..ولی نمیخوام بخاطر ناراحتی من راضی باشی.
-کی میخوای بری؟
-هنوز درخواست ندادم.اگه تو راضی باشی،درخواست میدم.حدود یک ماه طول میکشه تا اعزام بشم.
-عروسی چی میشه؟
قرار بود سالگرد جشن عقدمون یعنی پنج فروردین مراسم عروسی بگیریم.
-تا اون موقع برمیگردم.
تو دلم گفتم اینبار بری دیگه برنمیگردی، زنده برنمیگردی...زهرا! شهدا زنده اند..خب آره،زنده برمیگردی ولی شهید میشی.
-برو.من قول دادم مانعت نشم.
-اینجوری نمیخوام.چون ناراحت میشی، چون قول دادم.اینجوری نه.رضایت کامل میخوام.
تو دلم گفتم رضایت کامل داشته باشم،به شهادتت؟!..نمیتونم.
دوباره یاد حرف محمد افتادم.نگو نمیتونم،بگو خدایا کمکم کن.
بلند شدم.به امین گفتم:
_میرم تو حرم،یک ساعت دیگه میام همینجا.
داخل حرم تلفن همراه آنتن نمیدادبا ساعت قرار میذاشتیم.رفتم تو حرم.یه گوشه پیدا کردم و حسابی گریه کردم.با خدا و امام رضا(ع) حرف میزدم.اصلا نمیدونستم چی میگم.
هر جمله ای با خودم میگفتم بعدش سریع استغفار میکردم.خیلی گذشت.خیلی گریه کردم.آخرش گفتم..
خدایا اصل تویی.مهم تویی.نبودن امین برام خیلی سخته ولی..*هرچی تو بخوای*خیلی کمکم کن.دوباره حسابی گریه کردم. حالم که بهتر شد،رفتم تو صحن که ببینم امین اومده یا نه.همون جایی که نشسته بودیم،نشسته بود.معلوم بود خیلی وقته اومده. صورتش از سرما سرخ شده بود.تا منو دید اومد طرفم.
گفت:...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313