🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🛑احسان و بزرگوارى
🦋عبدالله جعفر از افراد كريم النفس و بزرگوار عصر خود بود. او در ايام زندگى خويش خدمات بزرگى نسبت به افراد تهيدست و آبرومند انجام داد. او به اندازه اى در بذل و بخشش كوشا و بلندنظر بود كه بعضى از افراد، وى را در اين كار ملامت مى كردند و به او مى گفتند كه تو در احسان به ديگران راه افراط در پيش گرفته اى .
🦋روزى براى سركشى به باغى كه داشت با بعضى از كسان خود راه سفر در پيش گرفت . نيمه راه در هواى گرم به نخلستان سرسبز و خرم رسيد. تصميم گرفت چند ساعتى در آن باغ استراحت نمايد. غلام سياهى باغبان آن باغ بود. با اجازه غلام وارد باغ شد. كسان او وسايل استراحت او را در نقطه مناسبى فراهم آوردند.
🦋ظهر شد غلام بسته اى را در نزديكى جعفر آورد و روى زمين نشست و آن را گشود. جعفر ديد سه قرص نان در آن است . هنوز غلام لقمه اى نخورده بود كه سگى وارد باغ شد، مقابل غلام آمد. گرسنه بود و از غلام درخواست غذا داشت . او يكى از قرص هاى نان را به سويش انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون اين كه خودش غذا خورده باشد، برچيد.
🦋عبدالله كه ناظر جريان بود، از غلام پرسيد: جيره غذايى تو در روز چقدر است ؟
🦋او جواب داد: همين سه قرص نان كه ديدى .
🦋گفت : پس چرا اين سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاى شبانه روزت را به او خوراندى ؟
🦋غلام در پاسخ گفت : آبادى ما سگ ندارد، مى دانستم اين حيوان از راه دور به اين جا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود.
🦋عبدالله از اين عمل بسيار تعجب كرد و گفت : پس به خودت چه خواهى كرد؟
🦋جواب داد: امروز را به گرسنگى مى گذرانم تا فردا سه قرص نان را برايم بياورند.
🦋جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود مى گفت : مردم مرا ملامت مى كنند كه در احسان به ديگران تندروى مى كنى ، در حاليكه اين غلام از من به مراتب در احسان و بزرگوارى پيش تر و مقدم تر است .
🦋عبدالله سخت تحت تاثير بزرگوارى غلام سياه قرار گرفت . مصمم شد او را در اين راه تشويق نمايد. از غلام پرسيد: صاحب باغ كيست ؟
🦋او پاسخ داد: فلانى كه در روستا منزل دارد.
🦋گفت : تو مملوكى يا آزادى ؟
گفت : من مملوك صاحب باغم .
او را فرستاد كه صاحب باغ را بياورد. وقتى صاحب باغ آمد، عبدالله از او درخواست نمود كه با با تمام لوازمش و همچنين غلام سياه را به او بفروشد.
🦋مرد خواسته عبدالله جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فروخت و بعد عبدالله ، غلام را در راه خدا آزاد كرد و باغ را هم به او بخشيد. جالب آن كه وقتى باغ را به غلام بخشيد،
🦋 غلام بلندهمت گفت :
ان كان هذا لى فهو فى سبيل الله ؛
🦋اگر اين باغ متعلق به من شده است ، آن را در راه خدا و براى رفاه و استفاده مردم قرار دادم .
📚المستطرف ، ج 1، ص 159.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌸 داستان تشرف جناب
شیخ علی حلاوی در شهر حله 🌸
💠 حکایت 💠
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔆هديهاى براى يوسف (ع)
🍃✨اگر انسان در طول زندگى خود، صدها دوست بيابد و بهترين دوستان و ياران را داشته باشد، هيچ يك جاى دوستان دوران كودكى را نمىگيرد . دوستىهاى كودكانه و رفيقان آن ايام، هميشه در خاطر انسان باقى مىمانند و ياد و خاطره آنان، نشاط آفرين و شادى بخش است .
💫يوسف (ع) آن گاه كه به فرمانروايى مصر رسيد و بر مسند حكومت و نبوت تكيه زد،
💫روزى يكى از دوستان قديمى و دوران كودكىاش را كه از راه دور آمده بود، ديد و بسى خوشحال شد . آن دوست، يوسف را به ياد كنعان و آن روزهاى مهر و مهربانى مىانداخت. سالها بود كه همديگر را نديده بودند . يار ديرين، شنيده بود كه يوسف به فرمانروايى مصر رسيده است . او نيز براى تجديد خاطرات و ديدار دوست خوبش، راهى مصر شد .
💫يوسف، او را در كنار خود نشاند و با او مهربانىها كرد . او نيز آنچه از دوستى و محبت در دل داشت، نثار يوسف كرد و گفت: از راهى دور آمدهام و شكر خدا را كه توفيق يافتم و تو را ديدم . يوسف از آن روزها مىگفت و او درباره حوادث زندگى يوسف مىپرسيد . از ماجراى برادرانش، دوران بردگىاش، سالهايى كه در زندان بود و رويدادهايى كه منجر به حكومت يوسف بر مصر شد و ...
💫پس از چندى گفت و گو و احوالپرسى، يوسف (ع) به دوست ديرينش روى كرد و گفت: اكنون كه پس از سالها نزد من آمدهاى و راهى دراز را تا اينجا پيمودهاى، بگو آيا براى من هديهاى نيز آوردهاى ؟
💫دوست قديمى، شرمنده و خجل سر خود را پايين انداخت .درنگى كرد .سپس سر برداشت و گفت: (( از آن هنگام كه عزم ديدارت را كردم، در همين انديشه بودم كه تو را چه آورم كه در خور تو باشد. هر چه بيشتر فكر مىكردم، كمتر چيزى را مىيافتم كه سزاوار تو باشد . مىدانستم كه از مال دنيا بىنيازى و رغبتى به عطاياى دنيوى ندارى. همين سان در انديشه بودم كه ناگاه دانستم كه چه بايد بياورم.)) اين جملات شوقانگيز را گفت و دست در كيسهاى كرد كه همراهش بود. از ميان آن كيسه، آيينهاى را بيرون كشيد و با دو دست خود، آن را به يوسف تقديم كرد . در همان حال افزود: پيش خود گفتم تو را جز تو لايق نيست . پس آيينهاى آوردم تا در خود بنگرى و جمال و جلالى را كه خداوند عطايت كرده، ببينى . اين آينه، تو را به تو مىنماياند و اين بهترين هديه به تو است؛ زيرا ديدن روى تو، ارزندهترين ارمغان است و آينه، روى تو را به تو مىنماياند .
💫تا ببينى روى خوب خود در آن - - اى تو چون خورشيد، شمع آسمان
آينه آوردمت اى روشنى - - تا چو بينى روى خود، يادم كنى
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
قرار معنوی هر روز
به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم قرائت این زیارت نامه جهت رد مظالم تاثیر بسزایی دارد این زیارت را برای طلب کردن کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان و ادای رد مظالمی که به گردنمان است قرائت میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ (الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفاتِقُ الرّاتِقُ) ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الخَيْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ الباهرات، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا نَاشِرَ حُكْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الكُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا خَلفَ الخائِفِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یاکَهْفُ المؤمنین، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، اَشْهَدُ يامَوْلايَ اَنَّكَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَةُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَكَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاَْعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، وَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جعفر بـْنُ مـُحـَمَّد وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَولَادکِ الْمَعْصُومین الْمُطَهَّرِین.
@darolsadeghiyon
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
روبیکا:::::
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
﷽
💟 پاداش صبر در روایات:
⚡️ امام صادق (ع) فرمود: "هركس از مؤمنان به بلايى گرفتار شود و صبر كند، داراى پاداش هزار شهيد است.
⚡️ رسول خدا (ص) در گفتارى، بعد از تقسيم صبر به سه قسم يعنى صبر در برابر مصيبت، صبر در راه اطاعت و صبر در برابر گناه، فرمود:
هركسى در برابر مصيبت، صبر كند تا آن را با تسلّى خوبى رد نمايد، خداوند براى او سيصد درجه مقرّر مىكند كه ميان هر درجه تا درجه ديگر به اندازه فاصله بين آسمان و زمين است.
و هركس بر اطاعت خدا صبر كند، خداوند براى او ششصد درجه مقرّر فرمايد، كه فاصله هر درجه با درجه ديگر به اندازه فاصله بين قعر زمين تا عرش باشد.
و هركس در برابر گناه، صبر و استقامت كند، خداوند براى او نهصد درجه مقرّر فرمايد كه فاصله هر درجه با درجه ديگر به اندازه فاصله قعر زمين تا پايان عرش باشد".
⚡️ عبد اللّه بن ابى يعفور مىگويد: به خاطر ابتلاى شديد به بيماريها، در محضر امام صادق (ع) گله كردم.
امام صادق (ع) به من فرمود: اگر مؤمن عظمت پاداش مصائب (در صورت صبر) را بداند، آرزو مىكند كه با قيچيها قطعهقطعه گردد.
⚡️ امير مؤمنان (ع) در وصف پرهيزكاران فرمود: آنها چند روز اندك دنيا صبر كردند و به دنبالش در آخرت به آسايش طولانى نايل شدند.
⚡️ امام صادق فرمود: چه بسيار صبر يك ساعت، باعث شادى طولانى خواهد شد.
💟 (بيست و پنج اصل از اصول اخلاقى امامان عليهمالسلام، ص: 327 - 325).
......................................
......................................
💥 «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً».
(یعنی: "و هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر پيروز شوند، و هرگاه صد نفر باشند بر هزار نفر غلبه مىكنند").
(انفال/ ۶۵)
✨✨✨✨✨✨✨
یک_داستان_یک_پند
✍عارفی با شاگرد خود زندگی میکرد. روزی شاگرد با اجازۀ استادِ خود بجای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.
🕌چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.
🌌مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد! چرا عیبهای بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آنها را بگویی، آن هم بعد از این که مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالیکه مردم بعد از منبر از تو تعریف میکنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟!!
🍀🍂عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریدهای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریفهایی که از تو میکردند درست بود و عیبهای من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر بجای این که سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید.
✅اما آنچه مردم از من ستایش میکنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافتهام. من مانند پرندهای هستم که پَر درآوردهام و روزی اگر مردم بر شاخهای که نشستهام آن را ببُرند، به زمین نمیافتم و پرواز میکنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است.
🌴این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی مینشانند؛ اما ناگاه و بیدلیل شاخۀ زیر پای تو را میبُرند و سرنگونات میکنند. این مردم امروز ستایشات میکنند و تو را نوش میآید و فردا ستایش نمیکنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت میکنند.
🥀به ناگاه شاگرد دست استاد بوسید و گفت: استاد! الحق که نادانِ نادانم.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨
عجایب هفتگانه جهان
🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند،
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند .
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و ....
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد :
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم .
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از....لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن .
☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری ،عجایب واقعی همین نعمت هایی هستند که ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#
☘☘☘☘☘☘☘
🔴وسوسه شيطان
🌳وقتي شب هشتم ذي حجه شد، در خواب به ابراهيم (ع) امر شد كهبايد اسماعيل را ذبح نمائي. تا سه شب اين امر به او شد.
🌳روز دهم بههاجر گفت كه لباس خوبي براي اسماعيل بياور . كه ميخواهم اورا بهمهماني دوست ببرم. سپس كارد وريسمان هم برداشت وباتفاقاسماعيل به طرف مِني' روانه شد.
🌳 شيطان به شكل پيرمردي نزد هاجررفت وگفت ابراهيم (ع) پسرت را كجابُرد؟
🌳گفت به مهماني دوست. گفتنه بلكه چون ساره فرزندي ندارد ابراهيم (ع) را وادار كرده تا فرزندشمارا بكشد.
🌳هاجر فهميد كه اين شيطان است، چند تا سنگ بطرفشپرتاب نمود.
🌳شيطان نزد اسماعيل رفت وگفت پدرت تورا كجاميبرد؟
🌳گفت به مهماني دوست. گفت اشتباه ميكني بلكه تورا برايقرباني كردن ميبرد. اسماعيل فهميد كه او شيطان است اورا با چندسنگ دور نمود.
🌳شيطان سر راه ابراهيم (ع) گرفت وگفت اي ابراهيم!اينپسر توست نكند اورا از دست بدهي؟
🌳ابراهيم (ع) متوجه شد كه شيطاناست چندتا سنگ بطرف او پرتاب نمود.
👈 كه اين سه محل بعنوان رميجمرات محل سنگ انداختن حاجيان است. و هيچ چيزي نتوانست مانعكار ابراهيم (ع) شود.
☘☘☘☘☘☘
🔅 #پندانه
✍ قایق زندگیات را به کدام ساحل بستهای؟
🔹نیمهشبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
🔸وقتی سپیده زد، گفتند:
چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!
🔹اما دیدند درست در همانجایی هستند که شب پیش بودند!
🔸آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
🔹در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد، هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!
🔸قایق تو به کجا بسته شده است؟
آیا به بدنت بسته شده؟
به افکارت؟
به ناامیدیهایت؟
به ترسها و نگرانیهایت؟
به گذشتهات؟
یا به عواطفت؟
🔹اینها ساحلهای تو هستند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود ڪه دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود.
پسر بہ اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفته بالای ڪوهے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد.
مادر پیر خود را بالای ڪوه رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت.
بہ موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوه مهر مادر را نگاه ڪن.
مادر با چشمانی اشڪبار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و میگفت: خدایا! ای خالق هستے! من عمر خود را ڪردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهداماد، تو را بہ بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانهاش، از شر گرگ در امان دار. ڪه او تنهاست.
ندا آمد: ای موسے(ع)! مهر مادر را میبینے؟ با اینڪه جفا دیده ولی وفا میڪند.
بدان من نسبت بہ بندگانم از این پیرزن نسبت بہ پسرش مهربانترم.
✨✨✨✨✨✨
🔴 قابل تامل
مغازهدار محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.
سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.
کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند، یا به ناهار و نماز میرود و یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور میبیند، لولهها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است.
کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد!
استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام میکند جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند.
دانشجو پول میدهد، تحقیق و پایان نامه را کپی شده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود.
پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
همه اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند.
همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند.
جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄