✨🌙✨
♨️#تلنگر
#سبک_زندگی گوسفندی یا سگی؟!؟🐑🍀 🐕🏃♂
🪴 مردی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام پرسید:
چرا با وجود اینکه سگها هفت قلو میزایند و گوسفندها یکی یا دوتا،
ولی جمعیت گوسفندها از سگها همیشه بیشتر است؟!
در حالی که همیشه از گوسفندها قربانی میکنند،
ولی بازهم جمعیتشان کم نمیشود؟
💚امیرالمؤمنین ع فرمودند:
✅بخاطر برکت آنهاست.
مرد گفت:
چه برکتیست که شامل گوسفند شده و سگ از آن محروم است؟
💚امیرالمؤمنین فرمودند:
گوسفندها اول شب میخوابند
و قبل از فجر و طلوع آفتاب،
هنگام نزول برکت و رحمت الهی بیدار میشوند،
ولی سگها تا پاسی از شب بیدارند،
هنگام فجر و طلوع آفتاب میخوابند؛
👌پس زمان رحمت و برکت الهی را از دست میدهند.
👈 پس شما را توصیه میکنم
که شبنشینی را ترک کنید
و نماز صبح را ترک نکنید،
"اگر دنبال رزق و برکت هستید."
📚 به نقل از مجمعالبیان:
ذیل تفسیر سوره مبارکه کوثر
و بحارالانوار، ج۱، ص ۱۲۷
🔊#نشر==#صدقه جاریه 🔊
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨
☘☘☘☘☘
*قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری*
روزی طلبه جوانی که در زمان شاهعباس در اصفهان درس میخواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت:
من دیگر از درسخواندن خسته شدهام و میخواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درسخواندن برای آدم، آب و نانث نمیشود و کسی از طلبگی به جایی نمیرسد و بهجز بیپولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت:
بسیار خب! حالا که میروی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا میخواهی برو، من مانع کسبوکار و تجارتت نمیشوم.
جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت:
مرا مسخره کردهای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت:
اشکالی ندارد. پس به بازار علوفهفروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسبهایمان بخری.
او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آنها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد.
شیخ بهایی گفت:
خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم.
طلبه جوان گفت:
با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول میدهند؟
شیخ گفت:
امتحان آن که ضرر ندارد.
طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بیمیلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت:
این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو میسپارم.
مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت:
قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم.
سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و میخواستند او را با خود ببرند.
او با تعجب گفت:
مگر من چه کردهام؟
مرد زرگر گفت:
میدانی این سنگ چیست و چقدر میارزد؟
پسر گفت:
نه، مگر چقدر میارزد؟
زرگر گفت:
ارزش این گوهر، بیش از ۱۰هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یکجا ندیدهای، چنین سنگ گرانقیمتی را از کجا آوردهای؟
پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمیکرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنتزبان گفت:
به خدا من دزدی نکردهام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وامگرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمیکنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند.
او ماموران را مرخص کرد و گفت:
آری این مرد راست میگوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت:
ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردهای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ۱۰هزار سکه میپردازد.
شیخ بهایی گفت:
مرد جوان! این سنگ قیمتی که میبینی، گوهر شبچراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ میدرخشد و نور میدهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر میشناسد و قدر گوهر را گوهری میداند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمیدهند و همگان ارزش آن را نمیدانند.
وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسانهای عاقل و فرزانه میدانند و هر بقال و عطاری نمیداند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز.
پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
☘☘☘☘☘☘
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌹 چاهی عمیق در دوزخ 🌹
در روايت صحيح بسيار مهمى از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود :
روزى امين وحى براى اداى وحى به نزد من آمد . هنوز آنچه را كه بايد بر من بخواند تمامش را نخوانده بود كه ناگهان آوازى سخت و صدايى هولناك برآمد . وضع فرشته وحى تغيير كرد ، پرسيدم : اين چه آوازى بود ؟ گفت : اى محمد ! خداى تعالى در دوزخ چاهى قرار داده ، سنگ سياهى در آن انداختند ، اكنون پس از سيزده هزار سال آن سنگ به زمين آن چاه رسيد . پرسيدم : آن چاه جايگاه چه كسانى است ؟ گفت : از آنِ بى نمازان و شرابخواران !
🌷کتاب عبرت آموز / استاد انصاریان
🍁🍁🍁🍁🍁
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆شب تاريك و راه محرمانه
تاريكى شب فضاى مدينه را فرا گرفته بود، حضرت صادق عليه السلام به تنهايى و محرمانه از خانه خويش با بار سنگينى بيرون آمد و راه (ظله بنى ساعده ) كه محل تجمع فقراء بود پيش كشيد.
فقط (معلى بن خنيس ) كه از صحابه نزديك آن حضرت بود متوجه شد، او با خود چنين مى گفت مگر سزاوار است حضرت را در اين ظلمت و تاريكى شب تنها بگذرم ، چند قدم دورتر از امام آهسته آهسته بدنبال حضرت مى رفت ، در اين حال متوجه شد كه چيزى از دوش حضرت بر زمين افتاد، زمزمه اى شنيد كه آقا مى گويد خدايا اين را به ما برگردان .
(معلى بن خنيس ) ناچار شد خود را آشكار كند، جلو رفت و سلام كرد، امام عليه السلام او را شناخت و فرمود: اين نان ها كه بر روى زمين ريخته جمع كن و به من بده ، او كم كم نان ها را از روى زمين برداشته و به حضرت مى داد و امام عليه السلام تمام آن ها را در انبان مى ريخت ، انبان هم آن قدر سنگين بود كه يك نفر به سختى مى توانست حمل كند، معلى عرض ادب كرد و عرضه داشت آقا اگر اجازه بفرمائيد من خودم به دوش كشيده و به هركجا كه بفرمائيد بياورم .
حضرت اجازه نداد و فرمود: من از او سزاوارترم ، به دوش كشيد و هر دو به راه افتادند، وقتى كه به محل مذكور رسيدند همه فقرا در خواب بودند، حضرت امام صادق عليه السلام كليه نان ها را يكى يكى ، دوتا دوتا، كنار سر آن ها گذاشت و برگشت.
واعظ اجتماع ، ص 324.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌙✨
⭕️آقای پزشکیان نکن! خستمون کردی😡
#ظریف #نفوذی #غده_سرطانی
#فتنه_هایِ_آخرالزمان
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨
✨🌙✨
♨️ موشک های حزب الله خسارات سنگینی را به چندین نقطه در تل آویو وارد کرد.
#حزب_الله #پیروز_جنگ
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨
✨🌙✨
🔅سه بار برایش درجه تشویقی آمد، نگرفت.
✍ته دلش این بود که کار برای خدا این حرف ها را ندارد
🌱 بی هیچ ادعایی میگفت:
اگر برای همه بچه های لشکر تشویقی آمد،
چشم من هم میگیرم...
#شهید_محمود_رادمهر 🕊🌱
#یادشهداباصلوات
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌙✨
✍️یک روزی میفهمیم دنیا همش بازی بود...
📝ای کاش زودتر بفهمیم...
#دنیا_محلِ_گذره
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌙✨
📺#نماهنگ
یکمی حرف بزن...
علی نمیره ... 💔
🎙مهدی رسولی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨
✨🌙✨
🔹چقدر این جمله زیباست؛
#انسانهای_ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند...
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد...
اما #انسانهای_عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند...
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " #فهم و #شعور " ؛
مگر به " #درک و #ادب " ؛
آدمی فقط در یک صورت حق دارد
به دیگران از بالا نگاه کند و آن
هنگامی است که بخواهد دست
کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد
و او را بلند کند !
واین قدرت تو نیست ؛
این " #انسانیت " است...!!
🌸🕊
#انسان
#انسانیت
#جملات_ناب
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲
➖➖➖➖➖➖
@darolsadeghiyon✍️
✨