eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
792 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤درسوگ نبی (ص) 🕯جهان سیه میپوشد 🖤درسینه، دل از 🕯داغ حسن (ع) میجوشد 🖤از ماتم هشتمین 🕯امام معصوم (ع) 🖤هر شیعه ز درد 🕯جام غم می نوشد 🖤ایام شهادت وسوگواری 🕯نبی اکرم و امام حسن مجتبی 🖤و امام رضا علیهم السلام تسلیت
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 مـحـمـد(ص) ، حسابش از بقیه انبیاء جدا بود. برای خدا مخاطب خاص بود. شرایط که سخت می‌شد، خدا برایش به شب و روز قسم میخورد که تنهایش نگذاشته است: وَالضُّحَىٰ ، وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ (ضحیٰ/۱تا۳) پروردگارت تو را رها نكرده و مورد خشم و كینه قرار نداده است برای خدا عزیز بود. نازش را میخرید. می‌گفت آنقدر به تو عطا کنیم تا راضی شوی: وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ (ضحیٰ/۵) و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد كرد تا خشنود شوی. بعضی وقت ها هم نگرانش می شد: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ(شعرا/۳) شاید تو می‌خواهی برای اینكه آنان ایمان نمی‌آورند، خود را از شدت اندوه هلاك كنی! محمد(ص)، تنها رسول خدا نبود او حبیب خدا بود .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌•┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🌻خداوند متعال در قرآن می فرماید: 🌺«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا»[1] مال و فرزند، زینت زندگی دنیاست آینه: 🌻روزی دو شخص محترم که ساکن بمبئی بودند، حضور مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی می رسند و بخاطر علاقه ای که به این استاد بزرگوار داشتند اظهار تمایل می کنند هر ماه مبلغ 75 روپیه به ایشان تقدیم نمایند تا ایشان زندگی راحتی داشته باشند و بهتر به امور علمی و دینی رسیدگی کنند. 🌺اما شیخ عباس قمی از پذیرفتن آن خودداری کرده و آن را نپذیزفت و در مقابل اعتراض یکی از فرزندان خود که از این کار پدر ناراحت بود، می گوید: آرام باش، من همین مقداری را هم که الان در زندگی خرج می کنم، نمی دانم فردای قیامت چگونه جواب خداوند متعال و امام زمان سلام الله علیه را بدهم در جواب این مقدار هم معطل هستم، چگونه توقع داری که بارم را سنگین تر کنم؟ [2] 🌻[1] کهف/46 •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 💠 آزردن کودک ✍ یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: فرزند دو ساله ام که اکنون حدود چهل سال دارد، در منزل ادرار کرده بود. مادر چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت، تب شدیدی کرد. به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد. ولی تب قطع نشد. بلکه شدیدتر شد. مجددا به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود. شب هنگام جناب شیخ را سوار ماشین کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچه هاست. تب کرده است. دکتر هم بردیم، ولی تب او قطع نمی شود. شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود: بچه را که آن طور نمی زنند. استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می شود. چنین کردیم تب او قطع شد. 📚 منبع: کتاب بهشت و جهنم •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🌹هرکس در آخرین چهارشنبه ماه صفر سوره « الم نشرح، تین، نصر، توحید» را هر کدام هفت مرتبه بخواند پس به حول و قوه‌ی الهی قبل از تمام شدن سال بی نیاز می شود. ♦️ در مفاتیح الجنان شیخ مستحب است خواندن نمازی چهار رکعتی با دو سلام در هر رکعت بعد از حمد 17 مرتبه «سوره مبارکه کوثر» و پنج مرتبه «توحید» و یک مرتبه «سوره ناس» و«فلق» و بعد از سلام این دعا را بخواند. 1- در این روز خواندن دو رکعت نماز به شرح زیر مستحب است: رکعت اول بعد از حمد آیات 26 و 27 آل عمران خوانده شود «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (26) تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (27)» و در رکعت دوم بعد از حمد آیه‌ی 110 سوره مبارکه کهف خوانده شود. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)» و بعد از سلام گفته شود: « اللهم اصْرِفْ عَنِّی بَلیتَهُ و شُؤْمَهُ وَ ارْزُقْنِی رَحْمَتَهُ و بَرَکَتَهُ وَ جَنِّبْنِی مِمَّا أَخافُ مِن نُحُوساتِهِ و کُرُباتِهِ بِفَضْلِکَ یا دافعَ الشرورِ یا مالکَ یومِ النُشُورِ برحمتک یا أرحم الراحمین» 2- مستحب است خواندن نمازی چهار رکعتی با دو سلام در هر رکعت بعد از حمد 17 مرتبه «سوره مبارکه کوثر» و پنج مرتبه «توحید» و یک مرتبه «سوره ناس» و«فلق» و بعد از سلام این دعا را بخواند: « اللهم یا شدیدَ القوى یا شدیدَ المِحالِ یا عزیزُ ذَلَّتْ لِعِزَّتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شرَّ جمیعِ خَلْقِک یا مُحسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُتِفَضلُ یا مُنْعِمُ یا مُتِکَرِّمُ یا کافیُ یا وافیُ یا حافظُ یا حَفیظُ ، یا مَن بِیَدِهِ مقادیرُ کلِّ شیء ، إلیکَ ألجَأُ و بِکَ اَلُوُذُ وعلیک أَتَوَکَّلُ فَاحْرُسْنِی بِحَراسِ حِفْظِک وحُلْ بَینِی و بَینَ مَن ناوانِی أَدْرَأُ بِکَ فی نحرِهِ وأَعُوذُ بِکَ مِن شَرِّهِ فَاکْفِنِی یا ربِّ بِلا إله إلا أنت برحمتک یا أرحم الراحمین وصَلِّ على سَیّدِی محمدٍ و على آله الطاهرین» 3- هرکس در آخرین چهارشنبه ماه صفر بخواند سوره « الم نشرح، تین، نصر، توحید» هر کدام هفت مرتبه پس به حول و قوه‌ی الهی بی‌نیاز می‌شود قبل از تمام شدن سال. 4- روایت شده هرکس بخواند این دعا را در آخرین چهارشنبه ماه صفر نمی‌میرد در آن سال به طوریکه عزرائیل به خداوند می‌گوید: یا رب! عمر فلانی تمام شده و شما امر به قبض روح او نکردید خداوند می‌فرماید: راست می‌گویی ولیکن عمر او را به سبب قرائت این دعا طولانی کردم و تا اخر صفر آینده او را از جمیع آفات و بلایا حفظ کردم. ♦️«بسم الله الرحمن الرحیم اللهم یا ذا العَرشِ العظیم و العطاءِ الکریم عَلیکَ اِعتمادِی یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ الصمدُ الرحمنُ الرحیمُ، یا فردُ یا وترُ یا حیُّ یا قَیُّوم ، اِمْنَعْ عَنِّی کُلَّ بلاءٍ و بلیّةٍ و فرقةٍ و هامةٍ ، وامنع عَنِّی شَرَّ کُلِّ ظالمٍ و جبارٍ یا قدوسُ یا رحمنُ یا رحیمُ.» 📚منبع:کتاب مرقاة الجنان، فی اعمال الشهور الاثنی عشر صفحه 66 و 67 •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏»(۲) بر پیامبر نازل شد و اعلام شد آن‌ها که به ادیان حق ایمان حقیقى داشته‏اند و پیغمبر اسلام را درک نکرده‏اند، داراى اجر و پاداش مؤمنان خواهند بود. *پی‌نوشت‌ها: ۱- تفسیر نمونه، جلد یک، صفحه ۲۸۸ https://chat.whatsapp.com/FIMCAEo8UjS1y4ZQUpHIZM https://eitaa.com/darolsadeghiyon
سرگذشت جالب سلمان آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی ذیل تفسیر آیه ۶۲ سوره بقره درباره سرگذشت سراسر حقیقت‌جویانه سلمان محمدی این چنین می‌گوید: «سلمان» اهل جندی ‌شاپور بود، با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستى محکم و ناگسستنى داشت، روزى با هم براى صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آن‌ها به راهبى افتاد که به خواندن کتابى مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سؤالاتى کردند، راهب در پاسخ آن‌ها گفت: کتابى است که از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصیت و نافرمانى او کرده است، در این کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است، این همان «انجیل» است که بر عیسى مسیح نازل شده است. گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر به دین او گرویدند، به آن‌ها دستور داد که گوشت گوسفندانى که مردم این سرزمین ذبح مى‏کنند، حرام است از آن نخورند. سلمان و فرزند حاکم وقت روزها هم چنان از او مطالب مذهبى می‌آموختند، روز عیدى پیش آمد، حاکم مجلس میهمانى ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانى شرکت کند، ولى او نپذیرفت. در این باره به او زیاد اصرار کردند، اما پسر اعلام کرد که غذاى آن‌ها بر او حرام است، پرسیدند این دستور را چه کسى به تو داده است؟ راهب مزبور را معرفى کرد. حاکم راهب را احضار کرد و به او گفت: چون اعدام در نظر ما گران و کار بسیار بدى است، تو را نمى‏کشیم، ولى از محیط ما بیرون برو!  سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در «دیر موصل» گذاشتند. پس از حرکت راهب، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفایش بود تا آماده حرکت شود، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود، ولى سلمان بالاخره طاقت نیاورده تنها به راه افتاد. در دیر موصل سلمان بسیار عبادت مى‏کرد، راهب که سرپرست این دیر بود، او را از عبادت زیاد بر حذر داشت، مبادا از کار بیفتد، ولى سلمان پرسید : آیا عبادت فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن؟ در پاسخ گفت: البته عبادت بیشتر اجر بیشتر دارد. عالم دیر پس از مدتى به قصد بیت‌المقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه برد، در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علماى نصارى که در آن مسجد برپا می‌شود، حضور یابد و کسب دانش کند. روزى سلمان را محزون یافت، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت: تمام خوبی‌ها نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بوده‏اند، عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبرى ظهور خواهد کرد که از تمام انبیا برتر است. عالم گفت: من پیر شده‏ام، خیال نمى‏کنم او را درک کنم، ولى تو جوانى امیدوارم او را درک کنى، ولى این را نیز بدان که این پیامبر نشانه‏هایى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است، او صدقه نمى‏گیرد، اما هدیه را قبول مى‏کند. در بازگشت آن‌ها به سوى موصل در اثر جریان ناگوارى که پیش آمد سلمان عالم دیر را در بیابان گم کرد. دو مرد عرب از قبیله بنى‌کلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار کردند و به مدینه آوردند و او را به زنى از قبیله «جهینه» فروختند! سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى‏بردند، سلمان در این مدت مبلغى پول جمع‏آورى کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام(ص) را مى‏کشید، در یکى از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت: خبر دارى امروز شخصى وارد مدینه شده و تصور مى‏کند پیامبر و فرستاده خدا است؟! ماجرای سه امتحانی که سلمان از پیامبر(ص) گرفت سلمان به رفیقش گفت: تو اینجا باش تا من بازگردم، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پیامبر حضور پیدا کرد، اطراف پیامبر اسلام مى‏چرخید و منتظر بود پیراهن پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند. پیامبر(ص) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد، سلمان نشانه مزبور یعنى اولین نشانه را یافت، سپس به بازار رفت، گوسفند و مقدارى نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است، پیامبر فرمود: من به آن‌ها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا مصرف کنند. سلمان بار دیگر به بازار رفت، مقدارى گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد، پیامبر پرسید این چیست؟ سلمان پاسخ داد: هدیه است، پیامبر فرمود: بنشین، پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکارشد، زیرا هر سه نشانه خود را یافته بود. در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان آورد و نماز، روزه و ایمان آن‌ها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وى را شرح داد، کسى از حاضران به سلمان گفت: آن‌ها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد، زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک می‌کردند از او پیروى می‌کردند. در اینجا بود که‏ آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَ
🔆 ✍ آبرو، آب جوی نیست 🔹زمانی در بچگی باغ انار بزرگی داشتيم. 🔸اواخر شهريور بود و همه فاميل اونجا جمع بودن. 🔹اون روز تعداد زيادی از كارگران بومی برای برداشت انار به باغ ما آمده بودند. 🔸ما بچه‌ها هم طبق معمول مشغول بازی كردن و خوش گذروندن بوديم! 🔹بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازی گرگم به هوا بود، اونم به‌خاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه‌ها و بوته‌ای انگوری كه در اين باغ وجود داشت. بعضی وقتا می‌تونستی، ساعت‌ها پنهان بشی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!   🔸بعد از نهار بود كه تصميم به بازی گرفتيم. من زير يكی از اين درختان پنهان شده بودم كه ديدم يكی از كارگرای جوون‌تر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله‌ای كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره چاله رو با خاک پوشوند. 🔹دهاتی‌ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناک بود و با همين چند تا انار دزدی هم دلشون خوش بود! 🔸با خودم گفتم، انارهای ما رو می‌دزدی! صبر كن بلايی سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی. 🔹بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم. به هيچ‌كس هم چيزی در اين مورد نگفتم! 🔸غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و می‌خواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم. 🔹نوبت رسيد به كارگری كه انارها رو زير خاک پنهان كرده بود. پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد و با صدای بلند گفتم: بابا من ديدم كه علی‌اصغر، انارها رو دزديد و زير خاک پنهان كرد! جاشم می‌تونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! 🔸پدر خدا بيامرز ما، هيچ‌وقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرفم و نگاهی به من كرد. همه منتظر عكس‌العمل پدر بودن. 🔹بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی تو صورتم زد و گفت: برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی‌اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! 🔸بعدشم رفت پيش علی‌اصغر و گفت: شما ببخشش، بچه است، اشتباه كرد. 🔹پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم روش گذاشت و گفت: اينم به‌خاطر زحمت اضافه‌ات! 🔸من گريه‌كنان رفتم تو اتاق، ديگه هم بيرون نيومدم! 🔹وقتی كارگرا رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد و گفت: می‌خواستم ازت عذرخواهی كنم! اما اين تو زندگيت هيچ‌وقت يادت نره كه هرگز با آبروی كسی بازی نكنی، علی‌اصغر كار بسيار ناشايستی كرده اما بردن آبروی انسانی جلوی فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت‌تره! 🔸شب علی‌اصغر اومد، سرشو پايين انداخته بود و پشت در وایستاده بود، كيسه‌ای دستش بود و گفت: اينو بده به حاج آقا و بگو از گناه من بگذره. 🔹وقتی بابام كيسه رو باز كرد، ديديم كيسه‌ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايی كه بابا بهش داده بود.  •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🏴گدای کوی رضا شو که این امام رئوف 🏴به سیـنه‌ی احـدی دست رد نخواهد زد ▪️شهادت غمبار امام عاشقی و مهربانی امام رضا(علیه السلام)به پیشگاه امام زمان (عج) ونایب برحقشان وشما عزیزان تسلیت باد 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ع جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم حسرت بوسه بابا به دلت می ماند تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم جگر سوخته را نیست دوایی پسرم بسکه در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم هی زمین خوردم و هی ناله زدم وااماه دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین برده ام ارث غریب الغربایی پسرم آب هم گر بدهی باز دلم میسوزد شده این حجره عجب کرببلایی پسرم جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد کس نزد بر سر من سنگ جفایی پسرم دست و پا میزنم و سینه من نیست دگر زیر پا و لگد بی سر و پایی پسرم گریه بر بی کفن کرببلا کن در قبر چونکه بند کفنم را بگشایی پسرم 🔸شاعر: •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 مهمون امام رضا (ع) ♥️ خادم حرم امام رضا(ع) میگفت: وقتی ماها يه حاجتی رو از آقا طلب می کنيم غذای خودمونو ميدیم به يکی از زوار. اومدم تو صحن. لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تو دستم. ديدم يه پيرزنی داره ميره داخل حرم. دويدم ولی بهش نرسيدم. نگاه کردم سمت در. ديدم يه آقايی با بچه اش داره ميره بيرون از حرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش. خودمو رسوندم بهش. سلام کردم. جواب داد. گفتم اين غذای امام رضاست. مال شما. همون جا روی زمين نشست و بلند بلند گريه ميکرد. گفتم چي شده؟ گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه میخوندم. بچه ام گفت من گرسنمه. گفتم صبرکن ميريم هتل غذا می خوريم. ديدم خيلی بی تابی می کنه... گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم. اينجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه. بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا می خوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به اين بچه... اگه با خوندن این متن کبوتر دل شما هم مثل من پر زده سمت امام رضا(ع) و حرمش، شک نکنید شما هم الان، تو همین ثانیه، مهمون امام رضا هستید... شاید دوریم...اما دلمون که نزدیکه. همین که گیر کنیم اول میگیم خدایا بعد امام رضا را صداش میکنیم! امام رضا، تو مهربونی... ضامن آهویی... ضامن دل ما هم باش🤲 •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 🔴پیمودن ره صد ساله در یک شب! ✍مرحوم آیت الله العظمی شفتی در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بالا بود.حتی مشهور است که او شبها دیوانه میشد از شدت عشق و خوف به ذات احدیت... حتّی ایشان در اصفهان مسجدی ساخته به نام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد. خودشان در جواب اینکه از کجا به این درجه رسیده اند فرمودند که: دعای یک سگ مرا به اینجا رسانده.‌‌.. من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برایم پول نیامده بود. کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم. اما یک وقت احتیاج شدیدی برایم پیش آمد. از رفیقم مقداری پول قرض گرفتم و نان و مقداری آبگوشت کله تهیه کردم. هنگامی که به منزل برگشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و توله هایش به او چسبیده اند و او شیر ندارد و خود سگ از شدت گرسنگی رو به مرگ است.با خودم گفتم من که تا حالا گرسنگی کشیده‌ام باز هم گرسنگی را تحمل می کنم.نان‌ها را در آبگوشت ترید کرده و آنها را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن غذا را خورد و هم بلند شدم و ظرف را تمیز کردم وبعد از شستن به صاحبش برگرداندم. بعد از آن پروردگار برایم پولی فرستاد طولی نکشید که از شفت که یکی از شهرستانهای گیلان است شخصی آمد و گفت فلان حاجی مرده و یک سوم از مال خود را برای شما وصیت کرده...من متعجبانه حساب کردم دیدم همون موقعی که آن آبگوشت کله را به سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده. از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیدا شد اگر من توانستم به اسلام خدمتی کنم مدیون این است که توانستم دل سگی را به دست بیاورم ... تعجب نکنید زیرا برای آن که شخصی مشمول رحمت خدا شود زمینه می‌خواهد و زمینه نیز مختلف است گاهی انسان می‌تواند راه صد ساله را در یک شب بپیماید... 📚گفتار نراقی ج ۱ ص ۳۴۰ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://chat.whatsapp.com/FIMCAEo8UjS1y4ZQUpHIZM https://eitaa.com/darolsadeghiyon