eitaa logo
درونیـ ـات...🌱
221 دنبال‌کننده
473 عکس
22 ویدیو
0 فایل
• نمی‌دانم، اطلاعی ندارم! • @F_Tohidy
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سه نفری ریختند سرش،چشمم بین امین الله و جا‌مهری سبزِ حرم می‌‌چرخید یکی که قدش از همه کوتاه‌تر بود کلاهش را پایین تر کشید و در حالت آماده‌باش انگشت وسط و اشاره اش را نشانه رفت سمت علی. کتاب را گذاشتم روی پایم رئیس لباسش سبز بود و موهایش هیچ به جاذبه اعتقاد نداشت،دست ها را در هوا تاب می‌داد و حرف می‌زد،پسرم سر به بالا تکان داد و مهر‌ها را ریخت در بیل لودرش،کتاب را گرفتم جلوی صورتم،دنبال خط بودم که رئیس چنگ انداخت به لاستیک‌ها،علی دو دستی چسبید به ماشین و هرکدام به سمتی می‌کشیدند،آن وسط ها یکی دو تیر هم از انگشت های آقای کلاهی شلیک شد. پسرکِ ساکت،سیاه و سفید پوشیده بود،رنگی شد و هم تیمی هایش را به آرامش دعوت کرد،با جدا شدن دست ها از لودر نفس راحتی کشیدم،بسم الله گفتم و از اول خواندم. نرسیده به خط چهارم گوش هایم سوت کشید: _مُهرا واسه خدااااست نباید دست بزنی رگ ها و چشم‌هایش زده بود بیرون _ناراحت میشه میندازتت تو آتیشااا بغض از گلوی علی موج برداشت تا دل من _هوووووووی آقا پسر حسنا را بغل گرفتم و رفتم سمتشان. _چه خدای بداخلاقی داری،خدا خیلی مهربونه،اجازه داده با مهرا بازی کنیم زیر نگاه گِردشان مشتم را پر مهر کردم و گذاشتم جلوی علی‌جانم،نزدیک نشستم و صفحه‌ی هفتاد و چهار را آوردم. خواندم و خواندم تا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرِ آخر دعا،سر که بالا گرفتم،پسرک سیاه و سفید آتش نشانی اش را به کمک لودر آورده بود،کلاهی تفنگ غلاف کرده،مهر می‌رساند،رئیس‌هم خودش دور بود و دلش لابلای مهرها. .
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 | وطن | که تو باشی غریب آن است که دور از | تو | افتاده ! رحم کن به حالِ غربتم ... | ارحم فی هذه الدنیا غربتی | .
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بی‌نهایت
پرده، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت. رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان؛ رازی به اسم هر چه که می‌دانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد. و آدمی این‌سوی پرده ماند با بهت عظیمی به نام زندگی، که هر سنگ‌ریزه‌اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه‌ای رازی می‌چکید. در این سوی رازناک پرده، آدمیان سه دسته شدند؛ گروهی گفتند «هرگز رازی نبوده، هرگز رازی نیست» و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند. خدا نام آن‌ها را گم‌شدگان گذاشت. ‌و گروهی دیگر گفتند «رازی هست، اما عقل و توان نیز هست؛ ما رازها را می‌گشاییم.» و مغرورانه رفتند تا گره‌ی راز و زندگی را بگشایند. خدا گفت «توفیق با شما باد. به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وابمانید.» گروه سوم اما، سرمایه‌ای جز حیرت نداشتند و گفتند «در پس هر راز، رازی‌ست و در دل هر راز، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت.» خدا گفت «نام شما را مؤمن می‌گذارم. خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید!» آن‌ها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابه‌لای رازها عبور داد و در هر عبور، رازی گشوده شد. و روزی فرشته‌ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید. و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد؛ گروه دوم در گشودن راز اولین واماند؛ و تنها آنان که دست در دست خدا دادند، از هستی رازناک به سلامت گذشتند. ✍ عرفان نظرآهاری ♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👦🏻_تِباکاتو هوشل کردم _🙄🤷🏻‍♀😊 تباک=کتاب هوشل=خوشگل .
هدایت شده از [ هُرنو ]
دندان دادی؛ نان دادی؛ جان دادی؛ جانان بده... سحر پنجم @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا