✅مقام حضرت علی اکبر علیه السلام
🔻آیت الله کشمیری مي فرمودند: مرحوم آقای حداد يك روز ناهار منزل ما بودند سفره پهن شد و غذا را كشيدند، هنوز مشغول به غذا نشده بوديم كه صحبت از ولايت و مقام حضرت علي اكبر عليه السلام شد و مرحوم حداد شروع كردند در این زمینه صحبت كردند؛
به قدري صحبت ها بلند، بالا و جذاب بود كه همه ما از غذا خوردن غافل شديم.
🔹به نقل از استاد شیخ جعفر ناصری
🔴 کانال معرفتی"درراه بندگب"
@darrahbandgi
✅مقام حضرت علی اکبر علیه السلام
🔻آیت الله کشمیری مي فرمودند: مرحوم آقای حداد يك روز ناهار منزل ما بودند سفره پهن شد و غذا را كشيدند، هنوز مشغول به غذا نشده بوديم كه صحبت از ولايت و مقام حضرت علي اكبر عليه السلام شد و مرحوم حداد شروع كردند در این زمینه صحبت كردند؛
به قدري صحبت ها بلند، بالا و جذاب بود كه همه ما از غذا خوردن غافل شديم.
🔹به نقل از استاد شیخ جعفر ناصری
🔴 کانال معرفتی"درراه بندگی"
@darrahbandgi
شیخ حسین انصاریان در کتاب نفس، ماجرای کتک خوردن یکی از فقهای برجسته شیعه را روایت کرده است.
🌸🌸🌸🌸🌸
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیع بوده است، در حدی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کردهاند که فرموده بود: اگر تمام کتابهای فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینهام دارم، همه را بیرون میدهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی میکند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جستوجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر گاهی که به داخل خانه میرود، همسرش حسابی او را کتک میزند.
یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند و گفتند: آقا ما داستانی شنیدهایم از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را میزند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد. گفتند: او را طلاق بدهید. گفت: نمیدهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم. گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست چون وقتی بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد. همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود! این چوب الهی است، این باید باشد.
#غرور
#پیشنهاد_خواندن
#کانال"درراه بندگی"
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@darrahbandgi
🍀 رسیدم،
محضر علامهٔ طباطبایی «ره»،
و عرض کردم آقا!
من عجول و بي صبرم، در يک جمله،
برايم «عصارهٔ همه معارف» را بيان کنيد،
خندهٔ مليحی کرد،
و فرمود «با همه مهربان باش»،
خلاصهٔ دين و قرآن بسم الله الرحمن الرحيم است،
رحمان باش با همه خلق خدا و رحيم باش با مؤمنان. 🍀
@darrahbandgi
درراه بندگی
✅مدد از اميرالمؤمنين عليه السلام
♦️ مرحوم محبّ صادق ، كربلايى احمد تهرانى مى فرمود:
((من در جوانى شبى در خواب ديدم كه در صحنه جنگ خيبر در ركاب آقا اميرالمؤمنين عليه السلام هستم، آنگاه آن حضرت شمشيرى به من دادند و فرمودند به جنگ مَرحَب (پهلوان يهوديان كه اميرالمؤمنين او را كشت) بروم.
من هم سريع شمشير را از دستان مباركش گرفتم و به طرف مرحب حمله ور شدم. در همان لحظه، حضرت دو بار مرا صدا زدند و فرمود: (باز گرد). من برگشتم.
فرمود: ((زور و قدرت تو هيچگاه به مرحب نمى رسد. پس برو و از خود ما مدد بگير.))
♦️ يعنى در مبارزه با نفس بايد مدام از اميرالمؤمنين عليه السلام استمداد گرفت.
📚کشکول کشمیری ؛ استادسید علی اکبر صداقت
🔴 کانال معرفتی"درراه بندگی"
@darrahbandgi
🌸✨🌸✨🌸
گفتم: در دلم امید نیست ؟
گفت: هرگز از رحمتم نا امید نباش (زمر ۵۳ )
گفتم: احساس تنهایی میکنم ؟
گفت: از رگ گردن به تو نزدیک ترم (قاف ۱۶ )
گفتم: انگار مرا از یاد برده ای ؟
گفت: مرا یاد کن (بقره ۱۵۲ )
گفتم: در دلم شادی نیست ؟
گفت: باید به فضل رحمتم شادمان گردی (یونس ۵۸ )
گفتم: تا کی باید صبر کنم ؟
گفت: همانا یاریم نزدیک است (بقره ۲۱۴ )
و …
چه کسی از او راستگو تر …
@darrahbandgi
💢 زلیخا و محبت #پیامبر_اکرم_(ص)
🔅 #امام_صادق_علیه_السلام :
زليخا از يوسف(ع) اجازه [ى ملاقات] خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.
زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مى ترسد، نمى ترسم.
وقتى بر يوسف(ع)وارد شد، يوسف(ع) به وى گفت: «زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مى بينم؟».
زليخا گفت: سپاس، خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيد و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه گردانيد.
يوسف(ع) به وى گفت: «چه چيزى تو را بدان رفتار، وا داشت؟».
گفت: زيبايىِ چهره ات، اى يوسف!
يوسف(ع) گفت: «چه مى كردى كه اگر پيامبرى را به نام محمّد مى ديدى كه در آخر زمان، خواهد بود و او از من، زيباروتر، خوش خُلق تر و دست و دل بازتر است؟».
زليخا گفت: راست مى گويى.
يوسف(ع) گفت: «چگونه دانستى كه من راست مى گويم؟».
زليخا گفت: زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه، خداوند عز و جل به يوسف(ع) وحى كرد كه: «زليخا راست مى گويد و من هم او را دوست مى دارم، چون محمّد(ص) را دوست دارد.»
پس از آن، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به يوسف(ع) دستور داد با زليخا ازدواج كند.
📚 علل الشرائع ص 55 ح 1، حكمت نامه جوان ص 326.
@darrahbandgi
کانال توحیدی (اللهُ نُورُالسَّمَاوَاتِ وَالاَرض)
❤️"السلام علیک یاامیرالمومنین"❤️
📖مطالب سلوکیهازعلماواولیاء دین
📝مطالب کوتاه زیبا ومفیدازروایات
🎥ویدیوهای معنوی،مداحی وصوتی
📚گلستان حدیث
💚طب سنتی واسلامی
آدرس جدید ما در تلگرام تازمانی که فیلترنشده👇👇👇👇
@darrahbandgii