۱۱ دی...
تولد یکی از بهترین هاست...
شهادت همون عزیز هم هست.
شهید سید مجتبی علمدار
یه صلوات بفرستید تا شروع کنم
هر کسی هم حاجت داره، امشب از خود شهید علمدار بخواد...
داستان اول:
یکبار سید مشغول شستن خودش بود
یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم
سید متوجه شد و جای خالی داد
اما
انگشتر سید که کنار حوض حمام بود داخل چاه افتاد
انگشتر هدیه ازدواج سید بود
میگفت هدیه همسرم بود
همین اول زندگی هدیهاش را گم کنم خیلی ناراحت میشود
ناراحتی در چهرهاش بود
سید به ساری رفت و من عازم بابلسر شدم
بعد دو روز سید را دیدم
ناگهان دیدم انگشتر در دستان سید است
بهم گفت آروم باش
گفتم تو رو خدا بگو چی شده...؟
هرچی اصرار کردم نگفت
راهش را بلد بودم
سید رو به حق مادرش قسم دادم
مکث کرد
گفت تا زنده هستم جایی نقل نکن
گفت: آن شب با ناراحتی به خانه رفتم
مراقب بودم همسرم دستم را نبیند
قبل از خواب به مادرم متوسل شدم
گفتم مادرجان بیا و آبروی مرا بخر
نیمه شب که برای نماز شب بیدار شدم
رفتم سمت مفاتیح
دیدم انگشترم روی مفاتیح است
@darrahbandgi
#کلام_فرمانده
اگـــر از دسـت کـسی نـاراحت هستید
دو رکـعت #نــماز بــخونید و بـــگویید:
#خـــدایا!
این بــنده تـو حـواسش نـــــبود
مـن ازش گـذشتم
تـو هـم بـگذر...🌹🍃
#شهید_حسن_باقری
@darrahbandgi
رفقای الهی
شادی روح شهدای صدر اسلام،شهدای دفاع مقدس،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس صلواتی بفرستید
🌹اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹
4_5863852191336367921.mp3
4.32M
▫️یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا صاحب الزمان، ادرکنی و لا تهلکنی.
#داستان_تشرف ملاقاسم علی رشتی محضر امام عصر علیه السلام.
#حتماگوش_کنیدرفقای_الهی
@darrahbandgi
شور شیرین
.
او گمشده دیگری دارد و نمی تواند تنها دل به درس و بحث خوش کند و آتش التهابی را که روز به روز در وجودش رو به فزونی است نادیده بگیرد. پس به دنبال راهنمایی می گردد تا چاره درد خود را بیابد اما هربار دست خالیتر از پیش بازمی گردد. حیرانی و سرگردانی اش با گذشت زمان رو به ازدیداد می گذارد و کسی هم پیدا نمی شود تا لااقل بتواند با وی همدردی کند
.
کم کم از مردم و علمای همدان کناره گیری می کند و از مقام و موقعیت اجتماعی خود نیز می گذرد و تدریس را رها می کند. مردم تکفیرش می کنند و او تازه روزی را به یاد می آورد که مردم دور شخصی جمع شده و او را صوفی می خواندند، و او نیز از آنها حمایت می کرد
.
بی قرار و تنها و با بار ملامت بر دوش به حرم امن حضرت معصومه سلام الله علیها و بیابان های اطراف پناهنده می شود تا دور از چشم مردم ولی از معشوقش دور نشود
.
او در بیابان ها با محبوب ازلی به خلوت می نشیند. او در آن شب های سرد و روزهای گرم و در آن کویر تفتیده بارها سر به زمین گذارده و می گوید:
.
« خدایا تو خود می دانی که بیقراریم با تو قرار می یابد و افسردگی ام با تو به روح و ریحان تبدیل می شود: تو خود می دانی که طبیب دردهایم هستی جوابم را بده و تنهایم مپسند »
.
پس چون اهنمایی نمی یابد اضطرار و افتقار و درماندگیش به اوج می رسد و و با این همه از پا نمی شیند و مضطرانه می گوید:
.
خانه خود را همی سوزی بسوز / کیست آن کس کو بگوید لایجوز
.
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست / خانه عاشق چنین اولی تر است
.
بعد از این من سوز را قبله کنم / زانکه من شمعم به سوزش روشنم
کانال"درراه بندگی"
@darrahbandgi