حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
از گناه ما و به خاطر اعمال ماست که آن حضرت (امام زمان(عج))، هزار سال در بیابانها دربهدر و خائف است!
در محضر بهجت، ج٢، ص۴۴
@darrahbandgi
بارقه مهر
.
در آغاز ماجرا طلابی که برای درس و بحث نزد وی می آمدندبرایش خبر می آورند عارفی شوریده حال در لباس اهل علم به همدان آمده و علماء و فضلا به جلسه وی حاضر شده، به دورش حلقه زده اند. او که این اخبار را می شنودوظیفه خود می بیندکه برود و آن جمع را ارشاد کند
.
پس چون وارد مجلس می شودنزدیک به دوساعت برای آنها صحبت می کند و دلیل می آورد تا آنها را راضی کند که غیر از راه شرع راه دیگری وجود ندارد و بقیه راه ها انحراف محض است اما در همین اثنا و در پایان صحبت های وی، آن پیر روشن ضمیر سر بلند می کند و نگاهی نافذ به وی می نماید و با زبان قال تنها و تنها یک جمله به او می گوید:
.
« عن قریب باشد که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد »
.
این جمله چون تیری در جانش می نشیند، پای چوبین عقل از رفتن باز می ماند و تحولی عمیق در او ایجاد می شود. سر به زیر می اندازد و از آن جمع بیرون می آید در حالی که در وجودش گرمای آتشی سوزان اما لطیف را احساس می کند
.
شیخ جواد که دیگر در خود احساس گرسنگی و تشنگی نمی کند شب هنگام آشفته و حیران به بستر می رود و همان شب در خواب می بیند در جامی شرابی سرخ به رنگ عشق به او می نوشانند که اطراف آن ظرف نوشته شده است:
.
« شخص عارف نزد ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان »
.
کانال"درراه بندگی"
@darrahbandgi
۱۱ دی...
تولد یکی از بهترین هاست...
شهادت همون عزیز هم هست.
شهید سید مجتبی علمدار
یه صلوات بفرستید تا شروع کنم
هر کسی هم حاجت داره، امشب از خود شهید علمدار بخواد...
داستان اول:
یکبار سید مشغول شستن خودش بود
یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم
سید متوجه شد و جای خالی داد
اما
انگشتر سید که کنار حوض حمام بود داخل چاه افتاد
انگشتر هدیه ازدواج سید بود
میگفت هدیه همسرم بود
همین اول زندگی هدیهاش را گم کنم خیلی ناراحت میشود
ناراحتی در چهرهاش بود
سید به ساری رفت و من عازم بابلسر شدم
بعد دو روز سید را دیدم
ناگهان دیدم انگشتر در دستان سید است
بهم گفت آروم باش
گفتم تو رو خدا بگو چی شده...؟
هرچی اصرار کردم نگفت
راهش را بلد بودم
سید رو به حق مادرش قسم دادم
مکث کرد
گفت تا زنده هستم جایی نقل نکن
گفت: آن شب با ناراحتی به خانه رفتم
مراقب بودم همسرم دستم را نبیند
قبل از خواب به مادرم متوسل شدم
گفتم مادرجان بیا و آبروی مرا بخر
نیمه شب که برای نماز شب بیدار شدم
رفتم سمت مفاتیح
دیدم انگشترم روی مفاتیح است
@darrahbandgi
#کلام_فرمانده
اگـــر از دسـت کـسی نـاراحت هستید
دو رکـعت #نــماز بــخونید و بـــگویید:
#خـــدایا!
این بــنده تـو حـواسش نـــــبود
مـن ازش گـذشتم
تـو هـم بـگذر...🌹🍃
#شهید_حسن_باقری
@darrahbandgi