داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت46 صبح با نوازش دستی روی موهام بیدار شدم باورم نمیشد ،سجاد موهامو ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت47
از ماشین پیاده شدیم رفتم سمت محوطه دانشگاه دست سجاد و گرفتم و یه لبخندی زدمو حرکت کردیم توی کلاس کنار هم نشستیم
سر کلاس فقط داخل دفترم مینوشتم دوستت دارم سجاد بعد یه قلب میکشیدم...
وبه سجاد نشون میدادم
سجادم یه لبخند میزد
با لبخندش جون میگرفتم
نزدیکای ظهر بود که با هم رفتیم سمت نماز خونه نمازمونو خوندیم
بعد رفتیم سمت کافه دانشگاه
رفتیم یه جا نشستیم
یه دفعه مریم و سهیلا اومدن سمت ما
مریم: سلام بهار خانم ،پارسال دوست ،امسال اشنا...
- سلام ،خوبین؟
سجاد: بهار جان من میرم کلاس تو هم بعدن بیا - باشه
سهیلا: وااا چرا رفت، مگه میخواستیم بخوریمش...
- بیچاره حق داره بره، این چه سرو ریختیه که درست کردین...
مریم: وااا ،چشه مگه تیپمون...
- هیچی ،فقط دسته کمی از زامبی ندارین...
سهیلا: همین زامبیااا این اقا سجاد و بهت معرفی کردنااا...
- بله ،واقعنم ممنونم ازشما
مریم: سهیلا بریم دیگه، دیر میشه...
- کجا به سلامتی
سهیلا: تور جدید پهن کردیم ،میریم ببینم چه ماهی گرفتیم
- فقط مواظب باشین یه موقع ماهی کوسه نشه هااا...
مریم: نترس هر چی باشه از پس زامبیا بر نمیان ...
سهیلا: فعلن ،تو هم پاشو برو تا شوهرت و ترور نکردن ....
نزدیکای غروب کلاسامون تمام شد
بعد باهم رفتیم سمت خونه سجاد اینا
سجاد در حیاط و باز کرد وارد حیاط شدیم
وارد خونه شدیم صدای غر غر فاطمه رو میشنیدم ....
سجاد:چه خبرته دختر ،صدات تا سر کوچه میاد
فاطمه از آشپز خونه اومد بیرون
-سلام
فاطمه:واااییی ،بهار خوبی؟
مامااااااااااااااان بهار اومده
-آروووم چه خبرته!
مادر جونم اومد پیشمون، رفتم بغلش کردم
- سلام
مادر جون: سلام عزیز دلم خسته نباشی
فاطمه: واااییی بهار بیا که خدا تو رو رسوند -
چی شده ؟
فاطمه:من هر چی میگم امتحان دارم باز مامان خانم میگه غذا درست کن ،آخه انصافه
سجاد:منظورت چیه،الان بهار غذا درست کنه !
فاطمه:چی میشه مگه ،فقط امشب ،خواهش
-باشه ،برو درستو بخون
فاطمه:الهی قربونت برم
سجاد دستمو گرفت
سجاد :لازم نکرده، بهار خسته اس ،خودت برو یه چیزی درست کن
مادر جونم میخندید:
ول کنین بابا، خودم درست میکنم
فاطمه:ای زن زلیل از الان دیگه
با حرف فاطمه خندم گرفت وارد اتاق شدیم ،لباسامونو عوض کردیم،وضو گرفتیم نمازمونو خوندیم....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⤵️ رحمی از آسمان...
🔻 با موضوع: به اهل زمین #رحم کن تا اهل آسمان به تو رحم کنند
🔹 فیلم کوتاه👆
#روایت_زندگی
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت47 از ماشین پیاده شدیم رفتم سمت محوطه دانشگاه دست سجاد و گرفتم و یه ل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت48
بعد از خوندن نماز رفتم روی تخت دراز کشیدم
ولی سجاد هنوز داشت نماز میخوند،بعد از نمازم شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا
و من مثل دیوانه ها نگاهش میکردم
چشمم به عکسای دور و برم افتاد
چرا تا حالا دقت نکردم ببینم ژست های مختلف سجاد،که هیچ سنخیتی با حال الانش نداره
پسری که عاشق تیپ زدن باشه و درحالی که عاشق نماز و شهادت باشه
یاد خودمون افتادم ،که هیچ عکسی از عقدمون نداریم،یعنی هیچ عکس دونفره ای نداریم
سجاد:به چی فکر میکنی؟
-چی؟
سجاد:نخود چی
،میگم داری کجاها سیر میکنی بانوو
-داشتم فکر میکردم که هیچ عکسی نداریم از عقدمون
سجاد:شرمندم نکن دیگه میخواستم هیچکس
نداشته باشیم که راحت تر بتونی فراموش کنی.
-ببخشید ،منظوری نداشتم
سجاده شو جمع کرد اومد کنارم
سجاد:گوشیت کو
-گوشیم؟
سجاد:اره ،گوشیت و بیار
گوشیمو از داخل کیفم برداشتم
-میخوای چیکار
سجاد:بشین چند تا عکس بگیریم
- خوب چرا باگوشی خودت نمیگیری
سجاد:گوشی من شاید یه موقع دست دوستام باشه،بعضی موقع ها دوست ندارم کسی عکس تو رو ببینه تو گوشیم...
از حرفش خوشم اومد ،بعد نشستیم با هم یه چند تایی عکس گرفتیم روزها در حال سپری شدن بودن و من هر لحظه عاشق تر از روز قبل میشدم حتی یه لحظه بدون سجاد نمیتونستم زندگی کنم ترس از دست دادنش دیونم میکرد
حتی جرأت پرسیدن اینکه ،چند وقت دیگه باید بره رو نداشتم دوست داشتم هیچ وقت نمیرفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
🔴تلنگری به خودمون... (واقعا عااالی بود عااالی بود)
🔻لیلا تا به حال ازدواج نکرده! تنهاست و دلش میخواد با یه مرد باشه. برای فرار از تنهاییش به تقاضای اون مرد زن دار که یه بچه هم داره پاسخ مثبت داده... نمیخواد تا آخر عمر با اون مرد باشه ولی حالا یه مدت که ایرادی نداره
🔻سحر میگه آخه زنش با بچه هاش خارج زندگی می کنن و خودش اینجا تنهاست. من که آسیبی به زندگی اون زن نمی زنم! تازه اینقدر پولداره که خانواده ش هیچی کم ندارن! منم که ازش پول نمیخوام.
🔻سودابه از شوهر معتادش طلاق گرفته! باباش هم آدم حسابی نیست. دو تا پسر نوجوان داره و درآمدش به مخارج زندگی خودش و بچه هاش نمی رسه. برای همین به تقاضای اون مرد زن دار پاسخ مثبت داده... نمیخواد آسیبی به زندگی اون زن بزنه ولی خوب خودش لیاقت یه مسافرت و یه زندگی خوب را نداره؟؟؟؟
🔻مدیر شرکت به منشیش میگه زنم مشکل روحی داره. افسرده اس. سال هاست با هم رابطه ندارن. منشی میگه منم که کاری به زنش ندارم. کمک خرج زندگی من شده. مگه من باعث شدم زنش افسردگی بگیره؟ من به کمک مالیش نیاز دارم. منو سفر میبره. میگه تو شاد هستی و به من انرژی میدی. ترجیح میدم همش با تو باشم. تازه برای خانمم که کم نمیذارم. همه چی براش فراهم می کنم!
🔻بنفشه 27 سالشه و دانشجوئه. برای شهریه اش به پول نیاز داره... عادت داره که با مردهای متاهل سن بالا و پول دار دوست بشه. بنفشه حتی خیلی وقت ها به عمد لباسش را خونه ی معشوقش جا می گذاره تا یه جوری به زنش بفهمونه که شوهرش خیانتکار است! مواقعی که مرد تو خونه اس، روزای تعطیل، اس ام اس میده. که به همسر اون مرد بفهمونه.... ولی زنش عکس العمل نشون نمیده!!!!
🔻خوب چیکار کنم؟ درآمدم کمه! من جوانم و دلم میخواد خوب بپوشم و خوب بگردم! منم دلم دبی میخواد....
🔻معصومه چند ساله که از شوهرش جدا شده. درآمدش خوبه ولی خوب نیاز به یک مرد داره.
🔻 میگه زنش بد اخلاقه! همش با هم دعوا دارن. میگه به یه هم صحبت نیاز داره. خیلی هم خوب برام خرج میکنه. منو به رستوران های گرون قیمت میبره. کنسرت میبره. ماشینش بنزه. برام عطرای گرون میخره! من که نمیخوام زندگیش رو خراب کنم!
🔻عاطفه دو ساله که از همسرش جدا شده. از نظر مالی استقلال داره... لیسانس هم داره. با اون مرد فقط به خاطر رابطه داشتن دوست شده، وگرنه نه نیاز مالی داره نه نیاز عاطفی!
🔻 میگه هیکل تو حرف نداره. با این سن چه اندام خوبی داری. تو برام رویا بودی. بیچاره زنش رفته چربی شکمش رو ساکشن کرده! من که به زندگیش آسیبی نمی زنم!
👈این ها داستان های غریب اما واقعی زنانی هست که متاسفانه شاید در اطراف ما کم نباشن.... همه ی این زن ها خودشون را کاملا محق میدونن. شاید باور نکنید اما این نمونه ها اطراف ما زیادن. اونها برای رابطه جنسی یا حمایت مالی یا حمایت عاطفی و یا پر کردن تنهایی، به مرد نیاز دارند. همه اطمینان دارند که به همسر آن مردان آسیبی وارد نمیکنند!
در حال حاضر به درستی یا نادرستی رفتار این گونه مردها کاری نداریم. اما پرسش اینه که آیا ما زنان با این نوع رابطه ها در اصل به هم جنس خود خیانت نمیکنیم؟
آیا ما حاضریم که خود را جای همسران این مردها بگذاریم؟
آیا راه چاره ی ما برای پر کردن تنهایی، برطرف کردن نیاز عاطفی، داشتن رابطه جنسی و تامین مالی، آوار شدن بر زندگی یک زن دیگرانه؟
🔴این مطلب را خواهشا برای دیگران ارسال کنید شاید تلنگری باشه برای همه. شاید یک زندگی فقط یک زندگی با این تلنگر خراب نشه👌
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت48 بعد از خوندن نماز رفتم روی تخت دراز کشیدم ولی سجاد هنوز داشت نماز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت49
۷۲ روز از عقدمون میگذشت نیمه شعبان بود
آماده شده بودم ، منتظر سجاد بودم که باهم بریم جمکران گوشیم زنگ خورد
سجاد بود
-سلام عزیزم
سجاد:سلام بهار جان -رسیدی بیام پایین؟
سجاد:نزدیکم ولی پایین نیا ،میام بالا کارت دارم -باشه
سجاد:فعلن یا علی
-با گفتن این حرفش
،ترس وجودمو گرفت، نکنه...
بعد چند دقیقه، صدای زنگ آیفون و شنیدم ،از پنجره اتاق نگاه کردم ،سجاد کت و شلوار روز عقدمونو پوشیده بود ،وارد خونه شد
منتظرش شدم تا وارد اتاقم شد
سجاد:سلام
-سلام،چه خوش تیپ شدی...
سجاد:چشماتون خوش تیپ میبینه خانوم
-جایی میخوای بری؟
سجاد:میخوای نه میخوایم
،اره میخوایم بریم جشن آقا دیگه
-خوب چرا این لباس و پوشیدی؟
سجاد:بعدن بهت میگم...
-باشه،بریم حالا؟
سجاد:نه ،میشه تو هم لباس عقدت و بپوشی؟
- چرا
سجاد:بپوش دیگه...
-آخه زشته ،با این لباس بیام
سجاد: کجاش زشته ،خیلی هم خوشگل بود
-مگه شما اصلا منو دیدی که بخوای لباس منم ببینی
سجاد:اختیار دارین ،پس شوهرت و دست کم گرفتی
-واایی از دست تو
سجاد: حالا برو لباست و بپوش
- باشه
لباسمو پیدا کردم و پوشیدم روسریمو هم لبنانی بستم برگشتم سمت سجاد سجاد اومد سمتم دستامو گرفت
سجاد: تو بهترین اتفاق زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتن تو...
- منم خوشحالم که عاشقت شدم ،ای کاش زودتر عاشق و دلبسته ات میشدم...
سجاد : گوشیت و بیار چند تا عکس بگیریم
- باشه بعد از گرفتن چند تا عکس
سجاد از داخل یه نایلکسی یه چادر عربی بیرون آورد و گذاشت روی سرم
سجاد: اینجوری بهتره...
رفتم کنار آینه ایستادم و خودمو نگاه میکردم ،حجاب و دوست داشتم ولی چادر یه کم سخت بود ،ولی امروز سجاد، با گذاشتن چادر روی سرم ،فهمیدم که دوستش دارم
نگاهش کردم
- بریم؟
سجاد : بریم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان هلیا خانم دختر ۱۵ ساله دختری که #حجاب نداشت
دختری که خدا را قبول نداشت...
و در عین اینکه تو خانواده ی مسلمان بود
ولی دین اسلام رو قبول نداشت...
و مسلمانم نبود...
و حتی از سر اجبار دروس دینی تو مدرسه میخوند...تا نمره ی بالا بگیره...
بعد همه رو فراموش میکرد...
میگفت: میخواستم مسیحی و زرتشتی بشم...
که تا قبل از اینکه دیر بشه...خدا نجاتم داد و بنابر اذعان خودشون یک سالی هست که تحقیق کردند و اسلام رو قبول کردند...
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
هدایت شده از محصولات ارگانیک آسمان
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ دروغی به نام مرگ مغزی
#مرگ_مغزی
#اهداء_عضو
#پیوند
🍀🍀🍀🍀
آدرس محصولات ارگانیک آسمان:ورامین ، مسجد جامع،شهرک مخابرات ،خیابان شهید فخاری ،نبش لاله ۵
روز کاری :همه روز به جز جمعه ها
ساعت:۱۶ الی ۱۹:۳۰
محصولات ارگانیک آسمان
https://eitaa.com/asemanorganik
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 16 April 2024
قمری: الثلاثاء، 7 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹جنگ حمراء الأسد، 3ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع
▪️8 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️18 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️23 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️33 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠