آیا امام زمان عج صدای منو میشنوند؟
✍آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت (ره) : بين دهان تا گوش شما کمتر از يک وجب است، قبل از اينکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسيده است. او نزديک است، درد و دلها را میشنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
در زمان حضرت امام هادی(ع) شخصی نامهای نوشت از يکی از شهرهای دور. نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟
💥حضرت در جواب ايشان نوشتند:
«إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از
شما دور نيستيم.
📚بحارالانوار ج۵۳ ص۳۰۶
#یاصاحب_الزمان_عج
⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۰۱ اسفند ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 19 February 2021
قمری: الجمعة، 7 رجب 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ارسال نامه مامون به امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی، 200ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام
▪️6 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️8 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️18 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️19 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
⭕️ @dastan9 🇮🇷
#داستانک
📝غیبت غیرموجه
نشسته بود توی نماز خانه ی مدرسه
نمازش تمام شده بود و داشت با تسبیح کریستالی سبز رنگش ذکر میگفت.📿💚
میخواستم درباره ی نمرات ماهانه و موجه کردن غیبت جلسه ی پیش با او صحبت کنم.
اما چادر سفید با گل های ریز سبزش را که دیدم انگار در دنیای عارفانه اش غرق شدم.🤭
نور خورشید ، عاشقانه روی جانماز سبزرنگش میخندید ؛سکوت نفس گیر اما آرام بخشی همه جا پخش شده بود.✨
سمتش رفتم...
دلم نیامد فضای عاشقانه ی دوست داشتنی خدایی اش را بر هم بزنم.
یادم آمد خیلی وقت است طعم نماز را نچشیده ام.😞
آن قدر طولانی که گویا کلمات اسرار آمیز هدایت کننده اش را فراموش کرده ام...✨‼️
سرم را سمت سجاده های سفید و خاک خورده ی سرد نمازخانه چرخاندم؛ برای صحبت با معلم هنوز وقت بود.
اما خدا چه؟
چادر نداشتم. موهایم را با دستان لرزان پوشاندم و ایستادم:((خدایا من فراموش کرده ام راه و رسم حرف زدن با تورا، اما آمدم تا بگویم قهر نیستم! فقط کمی تنبلم!! الله اکبر))✋🏻😔
چه میخواندم؟؟ حواسم نبود. انگار قلبم به مغزم میگفت چه بگویم و زبانم ادایش میکرد.🌠
حین نماز خانم معلم چادر سفید گل ریز سبزش را روی سرم انداخت و گفت:((فعلا امانت است! اما کرایه اش فقط یک التماس دعاست...))😉
و چه اشکی که از چشمم روان می شد و چه خدایی که با آفتاب محبتش آن را پاک میکرد...😔😭💚💚
"من" دختری حیران و سرگردان روی ابر سوالات ذهنم قدم میزدم و دنبال کلید پاسخ حس عجیب امروزم میگشتم...
✍️نویسنده: سایه ی بی نشان
#یاصاحب_الزمان_عج
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
«در سفری به مصر، آهنگری را دید كه با دست خود آهن گداخته را از كوره آهنگری بیرون میآورد و روی سندان میگذاشت در حالی که حرارت آهن به دست وی اثر نمیكرد. با خود گفت این شخص، مردی صالح است كه آتش به دست او كارگر نیست. ازاینرو، نزد آن مرد رفت، سلام كرد و گفت: «تو را به آن خدایی كه این كرامت را به تو لطف كرده است، در حقّ من دعایی كن.»
مرد آهنگر كه سخن مرد را شنید، گفت: «ای برادر! من آنگونه نیستم كه تو گمان كردهای.»
گفتم: «ای برادر! این كاری كه تو میكنی، جز از مردمان صالح سر نمیزند.»
گفت: «گوش كن تا داستان عجیبی را دراینباره برای تو شرح دهم:
روزی در همین دكان نشسته بودم. ناگاه زنی بسیار زیبا كه تا آن روز كسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت:«برادر! چیزی داری كه در راه خدا به من بدهی؟»
من كه شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: «اگر حاضر باشی با من به خانهام بیایی و خواسته مرا اجابت كنی، هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتی گفت: «به خدا سوگند، من زنی نیستم كه تن به این كارها بدهم.»
گفتم: «پس برخیز و از پیش من برو.»
زن برخاست و رفت تا این كه از چشم ناپدید شد. پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: «نیاز و تنگدستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار كرد.» من برخاستم و دكان را بستم و وی را به خانه بردم. چون به خانه رسیدیم، گفت: «ای مرد! من كودكانی خردسال دارم كه آن ها را گرسنه در خانه گذاشتهام و بدین جا آمدهام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آن ها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبّت كردهای.» من از او پیمان گرفتم كه باز گردد. سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم.
زن گفت: «چرا چنین میكنی؟»
من گفتم: «از ترس مردم.»
زن گفت: «پس چرا از خدای مردم نمیترسی؟»
گفتم: «خداوند، آمرزنده و مهربان است.»
این سخن را گفتم و به طرف او رفتم. دیدم كه وی چون شاخه بیدی میلرزد و سیلاب اشك بر رخسارش روان است. به او گفتم: «از چه وحشت داری و چرا اینگونه میلرزی؟» زن گفت: «از ترس خدای عزوجل.» سپس ادامه داد: «ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم كنی، ضمانت میكنم كه خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند.» من كه وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: «ای زن! این اموال را بردار و به دنبال كار خود برو كه من تو را به خاطر خداوند متعال رها كردم.» زن برخاست و رفت. اندكی بعد به خواب رفتم و در خواب بانوی محترمی كه تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما كیستید؟ فرمود: «من مادر همان زنی هستم كه نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.» پرسیدم: «آن زن از كدام خاندان بود؟» فرمود: «از ذريّه و نسل رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم).» من كه این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شكر كردم كه مرا موفق داشت و از گناه حفظم كرد و به یاد این آیه افتادم كه خداوند میفرماید: «إِنَّما يُریدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» خدا میخواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاك و منزه گرداند.» (احزاب: 33) سپس از خواب بیدار شدم و از آن روز تاكنون آتش دنیا مرا نمیسوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند».
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
📚داستان زیبای زیر رو از دست ندید
🌹▪️#هيچ_زمينى_خالى_از_قبر_نيست
#امام_هادی_علیه_السلام
يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند:
روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور.
من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم.
چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است :
هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم
حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!!
حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند.
هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ،
حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛
و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند...
گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛
من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم
📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام)
نویسنده عبدالله صالحی
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
💫🍀💫🍀💫🍀💫🍀💫
♻️آیت الله مجتهدے تهرانے:
🌷این فرشته دست راست ما حقوق بازنشستگی می خورد و راست راست راه می رود
🌷بیکار است چون کار خوبی نداریم که بنویسد
🌷ولی دست چپی باید یک کمک هم بگیرد و اعمال بد ما را بنویسد
🌷تا انسان غیبت می کند و ملک دست چپ تا میخواهد بنویسد دروغ هم میگوید و در همان حال به نامحرم هم نگاه می کند از طرف دیگر هم صدای نامحرم را می شنود
🌷این فرشته نمی داند کدام را بنویسد و شب و روز در کار و فعالیت است
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
خدا تو تمام شرایط آدمهایی رو میذاره و امتحان میکنه که حجت بر ما تموم بشه فردا نتونیم بگیم من جام بد بود من شرایط مناسبی نداشتم
نمونه سادش #حضرت_یوسف
⭕️ @dastan9 🇮🇷
📌 همین داغ بس است
🔹 توی سربازی رُسَش را میکشیدند. به آسایشگاه که میرسید، دیگر نمیفهمید کِی خوابش میبرد. آن روز قبل از این که برای نماز مغرب و عشا وضو بگیرد از هوش رفته بود. سَحر که از خواب پریده بود، فهمیده بود کار از کار گذشته و نمازش قضا شده...
🔸 صبح با هزار افسوس توی دفترش نوشته بود: «دیشب متاسفانه بدون این که وضو بگیرم، روی تخت خوابیدم. خاک بر سرم شد و از لطفِ امام عصر دور ماندم. حالا چرا؟ خدا میداند! در اینجا، پاک ماندن مشکل است و خیلی چیزها قاطی میشود... همین داغ برای یک نفر که خودش را نوکرِ حضرت میداند بس است.»
👤 شهید حسن باقری
📚 کتاب چشم جبههها
🌷 #مهدویت_و_شهدا
#یاصاحب_الزمان_عج
⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۲ اسفند ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 20 February 2021
قمری: السبت، 8 رجب 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام
▪️5 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️7 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️17 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️18 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
⭕️ @dastan9 🇮🇷
سه توصیه ویژه #آیت_الله_کوهستانی
در روزهای آخر زندگی
💚💚میفرمود : سه چیز را سرلوحه کارتان قرار دهید:
💟1⃣ همراه با #قرآن باشید و از قرآن جدا نشوید.
💟2⃣ #نماز_شب را ترک نکنید.
💟3⃣ نماز را #اول_وقت بخوانید.
آن مرد الهی در ادامه فرمودند:
✖️ مواظب شیطان باشید که برای فریب دادن هر انسانی آماده است.
📚 هزار و یک حکایت عرفانی، ص۱۴۰
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
.
🌿حكايت شنيدني مرد خدايي كه يك شبه حافظ كل قران شد
📖 کربلایی کاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراک بدنیا آمد و در همان روستا هم زندگی میکرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت که داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانیش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول کار کشاورزی بود، در آن سال یک روحانی جهت تبلیغ و بیان احکام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زکات، مسائلی را گفت و توضیح داد که کسانی که گندم و جو و... آنها به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زکات نداده، خانه یا لباس تهیه کنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه کند و اهمیت دهد و زکات مالش را بدهد.
(کربلایی) کاظم چون میدانست، صاحب زمینی که در آن کار میکند، مقید به پرداخت زکات و حق فقرا نیست، به این فکر فرو رفت که پس مال او مخلوط به حرام و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبههناک است. این مسئله را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زکات مالش را پرداخت کند ولی او زیر بار نرفت.
از این رو کاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت کرده و درجای دیگر مشغول کار شود که اجرت او حلال و پاک باشد. چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت تا این که از او خواستند به روستای خود برگردد.
به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به حدی که بیش از معمول برداشت کرد و از همان سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.
یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود.
نزدیک ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به کار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد. در راه یکی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی!
کاظم به او میگوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما کاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میکند تا برای آن فقیر ببرد.
قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهکده میشود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چند امامزاده است، میرسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فکر فرو میرود.
چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند که به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند، میگویند: کاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم!
کاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم.
آنها از جلو و کاظم دنبال آنها به سوی امامزاده روانه میشوند، ابتدا به امامزاده نزدیکتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند. آن دو نفر مشغول خواندن ذکرهایی میشوند که کاظم نمیفهمد، ناگهان کاظم متوجه میشود که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده است و یکی از آن دو به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه کاظم میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان. کاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید:اینطور بخوان!
کاظم آیه را میخواند تا تمام میشود بعد برمیگردد که به آن آقا حرفی بزند یا چیزی بپرسد که میبیند کسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی میشود و بیهوش روی زمین میافتد.
هنگامی که به هوش میآید، احساس خستگی شدید میکند و به این فکر فرو میرود، که اینجا کجاست و او در این جا چه میکند؟
آنگاه از امامزاده بیرون میآید و بار علوفه و گندم را برمیدارد و روانه دهکده میشود ولی در میان راه متوجه میشود که چیزهایی را میخواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر میآورد و خود را حافظ تمام قرآن مییابد
*مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری که از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است، از کربلایی کاظم آزمون مفصلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اول به طورمعکوس بخواندو او براحتي خواند
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮