داستانهای کوتاه و آموزنده
💗رمان #نم_نم_عشق 💗 #مهسو +چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه _نه دخترم شوخی نیست.. به قیافه جدی بابا نگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نم نم عشق💗
قسمت اول
روزهایم راورق میزنم..
در لابلای ورق های هزار رنگ این دفتر هرازگاهی بوی خوشتری به مشامم میرسد..
گاهی رنگهایم زیباترند..
من،دخترسرسخت سرنوشت خودم..
روایتگر روزهای خوشبوی زندگی هستم...
روایتگر
#نمنمعشق
____
_وااای خدا..یکی نیس بگه دختر،آخه آبت نبود،نونت نبود جامعه شناسی خوندنت چی بود؟؟
+چقدغرمیزننننی تو آخه...
_همش تقصیرتوعه..تو منو آوردی این رشته
+ای خدا تاوان کدوم گناهم همنشینی بااین معیوب العقله؟؟
_برو بابا...اخه تو برامن توضیح...
+واااای،طنازدودقیقه برای رضایت خدا سکوت کن...
اه حتما باید ضایعش کنم...خب آخه دختر تو که میدونی دوساله داری میخونی این رشته رو پس دیگ دردت چیه هی غرمیزنی...
سرهرامتحانی اوضاع همینه...
پاشدم رفتم تو اشپزخونه اون پلانکتون هم با گوشیش سرگرم بود انگار نه انگار امتحان داریم..
یهوبانیشخند داد زدم
+چی میخوری بیارم پلانکتون؟
جیغش رفت هوا..میشناختمش..😜
_پلانکتون خواهرشوهر نداشتته
+فحشای جدیدیادگرفتی عمووویی😂
_کوفت
+عخی چ بددهن
ی نگاه چپ چپ بم انداخت ک شلیک خندم رفت هوا..
دختره ی لوس..
میوه های اسلایس شده رو توبشقاب چیدم و کنارشم دوتا ساندویچ ژامبون باسس گذاشتم دوتا لیوان نوشابه تگری هم ریختم...
مشغول خوردن شدم..دوردهنم سسی شده بود درهمون حال گفتم
+بیابخوردیگ نفله..چیه هی منودیدمیزنی
_نیس خعلی جذابی
+تاچشات دراد
_پرو
+رودایره لغاتت کار کن..
_میگما خوبه ماه رمضونه ها..فک کن مهیارتون الان بیاد خونه...
+اهههه باز ضدحال زدی؟؟بزاردولقمه کوفت کنم خب..
دیگ ب خوردن ادامه ندادم...
مهیار برادر بزرگترمه...توخونواده ما که همه مسیحی ان فقط مهیار شیعه است...
وقتی هجده سالش بود شیعه شد..
اونم تحت تاثیر اون رفقای رومخ املش..
اصلا ذره ای نمیتونم درکش کنم...
من ب جای بابابودم طردش میکردم..
پسره ی خیره سرو..
ولی خب..ازونجایی که بابام دریایی از محبت و منطقه،متاسفانه دست مهیارو تو انتخاب راه و رسمش بازگذاشت...
البته خب ی چن وقتیوباش سرسنگین بود..
مهیارم خداروشکر جدازندگی میکنه...
البته تاقبل ازشیعه شدنش رابطه ی من و اون عالی بود ولی خب...
لابدازنظراون ما نجسیم..والا..پسره ی...
اه چندش ولش کن...
طنازرو راهی خونه اشون کردم و بعدش با خیال راحت ولوشدم روی تخت خواب نازنیم
🍁محیا موسوی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👈🔻جای شما تو کانال داستان های واقــعـــی خالیه🔻👉
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ معجزه علمی قرآن که ازش بی خبر بودیم‼️
تا آخر ببینید، شگفت زده خواهید شد‼️
#شاید_بلاخره_ایمان_بیاریم 😔
➖➖➖➖➖➖➖
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم نم عشق💗 قسمت اول روزهایم راورق میزنم.. در لابلای ورق های هزار رنگ این دفتر هرازگ
💗 #نم_نم_عشق. 💗
قسمت دوم
وسطای خواب شیرینم بودم
که صدای آیفون بلند شد...
تف به من که خوابم سبکه
ایفونو ورداشتم یه پسر بود که پشتش به آیفون بود و من دیدی بش نداشتم...
+کیه؟؟
پسرکه صدای بمی داش همونجورپشت به من گف
_سلام،میشه چن لحظه تشریف بیارید دم در؟
+اوکی
اِشارپ پاییزیمو انداختم روی دوشم ویه شالم رهاکردم روموهام..
از وسط باغ گذشتم و رسیدم به در...
بازش کردم و بازم اقاپسرمحترمو پشت ب در دیدم...
یــاسر:
برگشتم سمت در...ولی با دیدن صحنه روبه روم یه قدم رفتم عقب و سرموانداختم پایین...
استغفرالله...
_سلام خواهرم
+ایووول بابا،بزار بگم،حدسش کارسختی نیس..رفیق اون مهیار املی.درسته؟
_مهیارامل؟؟؟؟
اینوباتعجب فراوون گفتم
باصدای پوزخندی سرمو بالااوردم که با دیدن وضعیت دخترک روبه روم دوباره به حالت قبل برگشتم
+اوووپس،مای گاد..باشه بابا فهمیدیم چشمت پاکه.خونه مهیاراینجانیس.من موندم اون داداش خل و چل من به شماهانگفته اینو؟
چی می گفت این؟؟؟مهیار کیه؟داداش؟
_خانم محترم انگاری اشتباهی پیش اومده من با اقای مهندس مهرداد امیدیان کاردارم...
به وضوح دیدم که دختره جاخورد..
+با پدرم؟؟پدرمن باامثال شماها چکارداره؟
چه دختربددهنی اه...نچسب
هوی یاسر مگه قراره بچسب باشه؟؟پرو
_خانم محترم من بامهندس قراردارم به من گفتن خونه منتظرشون باشم..اصا یه چن لحظه..
گوشی اپلمو از جیبم دراوردم روی اسم مهندس ضربه زدم تماس برقرار شد...پشتمو به دخترک کردم ومنتظرپاسخگویی شدم..
مهندس:بلهجانمپسرم
_سلام مهندس.خسته نباشید
مهندس:سلام ممنونم.جانم؟؟؟
_مهندس من طبق قرارمون دمدر هستمتشریف نداریدانگار؟؟دخترخانمتون گفتن البته
مهندس:اوه شرمنده یاسرجان برو داخل بشین تا بیس دقیقهدیگ رسیدم ..بازم متاسفم
_ممنون منتظرم پس.خدا نگهدار
و تلفنوقط کردم..من از بدقولی متنفرررم
🍁محیا موسوی 🍁
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
زیباترین و حساب شده ترین تحلیل روحانی و زن هتاک مکشفه در قم
و معرفی مقصر اصلی
🇮🇷ملت ایران، اگر امنیت میخواهید
اگر میخواهید ناموستان حفظ شود
واجب است مطالبه گری کنید
و قوه قضائیه را از اشتباه محاسباتی ای که درگیر آن شده است نجات دهید.
داستان زیر را بخوانید تا همه چیز برایتان شفاف شود.
🔹️اولا که برای ارائه مستندات حق گرفتن عکس دارد.
همانگونه که دوربین های مدار بسته امروزه تصاویر همهی ما مردم را دارند، اما هیچ کاسبی حق نداره تصاویری منتشر کند که سبب ضایع شدن حق یا آبرویی بشود.
در بیمارستان نکویی در قم همین اتفاق برای بنده افتاد.
داد و بیداد کرد گوشی رو بده، چرا عکس گرفتی!؟ عین همین رفتار این خانم با این روحانی محترم.
دو برابر او داد زدم، گفتم بله، عکس نگرفتم، #فیلم گرفتم، تو حق نداری کشف حجاب کنی، فیلم گرفتم که سند داشته باشم، داد زدم سرش گفتم تخلف کردی بی ادبی هم میکنی، باصدای رسا و بلند داد زدم حرااااااااااست؟
سریع مأمور اومد.
رفتیم حراست، حراست گفت شما چرا عکس گرفتی (زن هتاک جون گرفت) منم گفتم شما چرا دوربین مدار بسته نسب کردید و فیلم همه مردم میگیرید، گفت ما برا مستندات و امنیت، گفتم، منم برا مستندات!
گفتم شما قبل اینکه به من بگی فیلم نگیر باید به ایشون میگفتی اینجوری وارد بیمارستان نشود.
من خلاف نکردم کاری که شما ها انجام ندادید وظیفش افتاده گردن من، من حق امر به معروف و نهی از منکر دارم، خلاف هم نکردم.
الان اگه بگم این خانم بی حجابی کرده که قبول نمیکنید اما این فیلمش، که فحش هم میده، من حق انتشار ندارم،
از این خانم به خاطر فحش و آبرو ریزی شکایت دارم، از بیمارستان هم به خاطر عدم نظارت.
حراست گفت «ایشون حق نهی از منکر داره» (زن ترسید و میلرزید)
زنه به حراست گفت بگو حذف کنه.
گفتم باید مستند داشته باشم چرا حذف کنم؟ همه دوربین های شهر فیلم شما رو گرفتن برو به همه بگو حذف کنند!
بعد از اینکه ابراز پشیمانی کرد و حراست قول داد نظارت کنه، فیلم حذف کردم.
🔹به زن هتاک گفتم
اینو بدون من دشمنت نیستم و گرنه تشویقت میکردم بیحیا تر بشی و فاسق تا ازت استفاده ابزاری کنم.
لذا مردم آگاه باشید این آخوند، غیرتمند و مسئولیت پذیر بوده احسنت بر ایشان نه این مردم اهل سکووووووووت.
در قم البته همه جا چون طرف بیحجاب رو میگیرند، و از دروغ میگن این که حجابش خوبه گرفتن عکس برا مستندات لازم نیز هست.
❌ اما چی شد زن هتاک مکشفه، ۳تا زن رفیق طرفدار پیدا کرد و یکیشون گوشی برد؟
چی شد تنها بود و گفت خانم بچمو بگیر، اما داد میزد مامان؟
یه جورایی یه تیم نشدند؟
چی شد غش کرد و میگفتن به دادش برسید، اما ظاهراً فرار کرده!
آیا کسی که فیلم مدار بسته رو پخش کرده باهاشون هم دست نبوده؟
🔸چی شده حراست درمانگاه نمیتونه تذکر بده، اما دوربین هاشون میتونن فیلم رو آزاد کنن برا دشمن های خارجی؟
🔸به حراست گفتم اگه فرضاً من تخلف کردم، شما مقصر هستی که اجازه ورود به ایشون دادی.
توجیه کرد، ما تذکر میدم و حواسمون هست، گفتم پس این چیه،
(جالب اونجاست اگه همون فیلم نبود ممکن بود من توسط حراست و زن هتاک محکوم میشدم)
گفتم برا کرونا جلو همه مردم رو میگرفتید که باید ماسک بزنن اینا که همه مردم نیستند، چرا ترک فعل میکنید، چرا وظیفتون انجام نمیدید؟
🔸یه قاعده
چون گستاخ شدند و سازماندهی از این کارها انجام میدهند،
به راحتی میتوانند امنیت را هم نابود کنند. باید مقتدرانه برخورد کرد تا اونا بترسند نه مردم، نه آمر به معروف.
دختر افغانستانی از ترس ناامنی از افغانستان هجرت کرده اومده قم ، کشف حجاب میکنه، بهش میگی حجاب؟
میگه برو گم شو هیچ غلطی نمیکنید!
🔸آیا این قانون شکن خارجی نمیتواند همان تروریست در شاه چراغ و گلزار شهدای کرمان باشد؟
آیا نمیتواند ابزار نفوذی آمریکا و اسرائیل و جاسوس آنها شود؟
ضعف اقتدار سبب ناامنی هم خواهد شد.
حال مطالبه گری نکنید نتیجه اش را خواهید دید.
واقعا دل آدم گرفته نمیشه که
🔻چرا مجرم نمیترسد!
🔻چرا دزد نمیترسد!
🔻چرا خانم کشف حجاب کننده که کار او حرام شرعی و سیاسی و حرام قانونی است نمی ترسد؟
🔻در خونه و وطن خودت یه بی وطن به دین و قانونت توهین میکنه و تو مجبور باشی سکوت کنی؟
و دشمنت برای رسیدن به نتیجه ها و آرزوهایش ذهن مسئولین را بشورد، که مصلحت در سکوت است. آری دشمن میخواهد با سکوتت تو را ببلعد.
وقتی ارزش ها عوض شوند عوضی ها با ارزش میشوند.
✍ نود سیاسی
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آمار عجیبی از چشمودلسیرهای انگلیسی!
🔹یکسوم زنان متروسوار انگلیس آزار جنسی دیدهاند!
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
💗 #نم_نم_عشق. 💗 قسمت دوم وسطای خواب شیرینم بودم که صدای آیفون بلند شد... تف به من که خوابم سبکه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نم نم عشق 💗
قسمت3
مهســو
پسره همونجور که سرش پایین بود گف:پدرتون فرمودن داخل منتظرباشم چن دقیقه دیگ میرسن...
+اوکی بیاتو
اومد داخل درو پشت سرش بستم...راستش ترسیدم ببرمش داخل خونه..درسته مسیحی بودیم ولی منم یه دخترم...
ترجیح دادم بزارم توی حیاط منتظرباشه...
بادست به آلاچیق اشاره کردم و گفتم
+میتونید اینجامنتظرباشید..
با گفتن لفظ متشکرم به سمت الاچیق رفت و نشست...
ازش دور شدم..
رفتم توی آشپزخونه تا براش قهوه دم کنم...
ازپشت پنجره شروع کردم دیدزدنش...
قدبلند چارشونه بود و هیکل ورزشکاری قشنگی داشت...ازون قلمبه ها نبود شیک بود..
موهای مشکی که حالت خاصی شونه کرده بود مثل مهیار...
صورت کشیده و گندمگونی داشت و چشایی که فقط برای یه لحظه دیده بودمشون...
ابی یا سورمه ای حتی...
و یه شکستگی بالای ابروی راستش که چهره اشو خشن جلوه میداد
ولبایی که برجسته وقلوه ای بودنش ازدورهم معلوم بود.
یه پیرهن یقه دیپلمات مشکی که دکمه هاشم تااخر بسته بود و شلوار کتون نوک مدادی و یه کیف سامسونت شیکم دستش بود..
وااای مهسو کارت به جایی کشیده که این بچه بسیجیارو انالیزمیکنی؟؟؟
قهوه اماده شد و ریختمش تو یه فنجون و با ی برش کیک خونگی بردم براش..
گذاشتم جلوش که با حرفی که زد حسابی از دست خودم و خنگ بازیام کفری شدم...
_لطف کردید خانم.ولی من روزه ام
+عه چیزه...شرمنده حواسم نبود..
و سریع سینی رو برداشتم و ازونجادورشدم
خاااک توسرت مهسو..ببینم شرف باباتو به باد میدی یا ن؟؟؟
توهمین فکرابودم که صدای جیغ لاستیکای ماشین بابااومد...
چه عجب بعد از دوروز به خونه برگشت..اونم لابدبخاطر این پسره اس...
رفتم توی اتاقم و روی تخت ولوشدم و فکرمو رها کردم..
هه..مسخرس..
زندگیمونومیگم..
ازوقتی یادمه همین بوده وضعمون..
پدرم مدیرعامل بزرگترین شرکت داروسازی ایران بود.و مادرمم جراح قلب
هیچکدومشون هیچوقت خونه نبودن..
همه کسم شده بود مهیار از بچگی که اونم ازهجده سالگیش ازینجارفت...
منم دیگ باش ارتباط انچنانی نداشتم.مگه هرازگاهی ک میاد یه سر به بابامامان میزنه.
خودمم که..
دختر همیشه تنها..مغرور..سرکش..جذاب وپولداربین رفقا
رفقایی که مگسن دورشیرینی..
هیچوقت دور و ور پسرجماعت نرفتم حوصله دردسر نداشتم..
بااینکه دینمون اسلام نیس ولی بابا روی ارتباطم با جنس مخالف حساسه...
ولی خب نوع پوششم...
ازفکر و خیال رهاشدم ودوباره خوابیدم...
🍁محیا موسوی 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم نم عشق 💗 قسمت3 مهســو پسره همونجور که سرش پایین بود گف:پدرتون فرمودن داخل منتظرب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نم نم عشق💗
قسمت4
یـاســر
بعدازتموم شدن حرفامون بامهندس ازخونشون خارج شدم...خونه ای که قراربود...
هوووف
سوار پرادو عزیزم شدم..
به سمت خونه روندم...
_ماماننننن
_حاجخااانمممم
_الهامجووونم
باصدای مامان که از پشت سرم میومد دومتر پریدم هوا
+مامان و یامان،صدبارنگفتم به من نگو الهام جون؟خجالتم نمیکشه پسره صدکیلویی
_عههه واااا الی جون من کجا صدکیلوام؟من همش هشتادوهفتام
+اگه جرعت داری وایسا تا الهامونشونت بدم
با خنده از پله ها میدوییدم بالا و گفتم
_نامردم اگه وایسم
و خودمو شوت کردم تواتاقم
صداش میومد که می گفت:
+خدایاایشالاهمیشه پسرم بخنده
خنده ای رو لبم نشست ولی با یاداوری مهندس و حرفاش اخمی نشست رو صورتم..
چته یاسر؟مگه تو نمیدونستی قراره با کی روبه رو بشی؟مگه ازقبل درجریان نبودی ؟
بودم وجدان جان بودم ولی...
ولی نداره دیگ...شغلته..مجبوری...
باهمین افکار سرمو گذاشتم رو بالش تا ی چرت بزنم...
مهسو
+چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه
_نه دخترم شوخی نیست..
به قیافه جدی بابا نگاه کردم..چی میگفت؟؟؟من؟شیعه بشم؟؟؟اونم برای ازدواج بااون پسرک؟
عمممممرا
_بابا اخه شمارو به مسیح قسم چیشده؟
+قسم نده دختر...خودت میفهمی..حالا هم برو خودتو برااخرهفته اماده کن...درضمن..یاسر پسر مذهبی هست و نفوذشم همه جا زیاده..دلم نمیخاد با سرتق بازیات زندگی و جون چندین هزارادمو به بازی بگیری
بابا چرااینقدمبهم حرف میزد؟؟مگه یاسر کیه؟؟
وای عیسی مسیح خودت کمکم کن..
میدونم بنده خوبی نبودم ولی دستموبگیر...
رفتم تواتاقم..
باباگفته بود اخرهفته ینی پس فردا برای خواستگاری رسمی میان...
رفتم جلوی اینه به خودم نگاه کردم..
صورت سفید و موهای لخت طلایی که خیلی بلندبود و بابا اجازه نمیدادکوتاشون کنم..
چشمای خمارخاکستری و لبای قلوه ای سرخ که هیچوقت جز برق لب چیزی بهشون نمیزدم
و بینی قلمی که خدادادی عمل شده بود..
و هیکلی که به لطف کلاس های مختلف و باشگاه بی نقص بود...
خنده داربود که قراره من مهسو امیدیان دخترسرسخت روزگار بخاطر اهداف دیگران زندگیم که سهله..دینم رو هم عوض کنم...
یا عیسی مسیح
🍁محیا موسوی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
🌸داستان هاومطالب پندآموز🌸
🐚دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه دو مرد در مدرسه :
📇مرد اول میگفت:
چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم⚡
@dastan9
🔺آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم!!
💫روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مدادبرداشته بودم.
🔺ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و ازنقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
🐚بعد از مدتی این کار برایم عادی شد، تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم، خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!
@dastan9
📇مرد دوم میگفت:
«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم.
⚡مادرم گفت خوب بدون مداد چکار کردی؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم،مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟
خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه.
🐚چیزی از من نخواست، مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است.
🌸پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود.
✏آن مداد را به کسی که مدادش گم ميشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری.
📌خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.
📝با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
🐚حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
📇به نظر شما، چقدر تربیت کودکی در آینده انسان نقش دارد؟
☝🏻پس بیاییم اشتباهات فرزندان را از راه صحیح بررسی کنیم
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
19.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 داستان عجیب نوجوان محکوم به قصاص
✨ نوجوانی که منجر به قتل شده بود و قرآن نجاتش داد
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed