eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
ارسال شده از سروش+: «علی صیاد شیرازی» به سال 1323 در روستای «کبود گنبد» از توابع «درگز» متولد شد. پس از دریافت دیپلم ریاضی در تهران به سال 1342 در آزمون دانشکده افسری پذیرفته شد و سه سال بعد در آزمون دانشکده افسری پذیرفته شد و سه سال بعد در رسته توپخانه فارغ التحصیل گردید. از سال 1348 در لشکر زرهی تبریز خدمت رسمی خود را در نیروی زمینی آغاز کرد. 10 خاطره کوتاه از فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در زمان جنگ (شهید صیاد شیرازی) در سال 1350 با دختر عمویش ازدواج کرد و در سال 1351 برای دوره تخصصی توپخانه به آمریکا اعزام شد. او دوره سه ماهه تخصص «هواسنجی بالستیک» را در شهر «فورت سیل» ایالت «اوکلاهما» با احراز رتبه نخست از میان 20 افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند. صیادشیرازی از ابتدای پیروزی انقلاب تا مهرماه 1358 در اصفهان با تشکیل گروهی 30 نفره، به حراست از پادگان خود پرداخت. از مهم ترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، می توان به تهیه طرح های عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگان های مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد. پس از آن با 2 درجه ارتقاء، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد. وی در آخرین ماههای ریاست جمهوری بنی صدر توسط او عزل شد و به دعوت [شهید] یوسف کلاهدوز در ستاد مرکزی سپاه به خدمت پرداخت. پس از خلع بنی صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه در آن دوران، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی کرد و به عنوان فرمانده ارشد آن، مشغول به فعالیت شد. او در مهرماه سال 1360، به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد و در 23 تیر 1365 از سمت خود استعفا داد و به سمت نمایندگی حضرت امام در شورای عالی دفاع منصوب شد. وی در 18 اردیبهشت 1366 به درجه سرتیپی رسید و در مهر 1368 به سمت معاونت بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح منصوب شد. در شهریور 1372 با حکم فرماندهی کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد و سپس در 16 فروردین 1378 با حکم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشکری ارتقاء یافت. ۲۱ فروردین سال ۱۳۷۸ در حالی که به قصد عزیمت به محل کار خود از منزل خارج شده بود مورد سوء قصد یکی از اعضای گروهک تروریستی منافقین قرار گرفت و به شدت مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان بر اثر شدت جراحات وارده به فیض عظیم شهادت نایل آمد. ❤️امربه معروف استادانه❤️ یک روز در یکی از قرارگاه های صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» ایشان گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این کار را کردم. صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 🍃از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ..... اگر ....... واگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود  از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم  خداوند گفت باز هم بخواه  گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم  گفت بخواه که دوست بداری  بخواه که دیگران را کمک کنی  بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی  و او دوست داشت و کمک کرد  و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند  و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد  رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست  در نگاه و لبخند دیگران ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: . 📚 💎جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید: - "پشت پنجره چه می بینی؟" - "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد." بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: - "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی." - "خودم را می بینم." - "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
سلام این سوتی مال خواهرمه این خواهر من دانشجوعه و البته شاغل زنگ میزنه به خواهر بزرگم و میگه انگار حقوق بابا رو ریختن، بیا بریم فروشگاه رفاه یکم وسایل بخریم این دو تا هم با هم میرن خیلی شیک و باکلاس کلی وسایل میخرن و میارن حساب میکنن و کارگرای فروشگاه که میبینن دوتا خانم اینهمه خرید کردن خودشون همه ی کیسه هارو میذارن تو ماشین خواهرمم کارت و میده حساب کنه صندوق دار میگه موجودی کمه اونم میگه ن دو ملیون و خرده ای توش دارم😌 بعد که موجودی میگیرن متوجه میشن دویست و خرده ای پوله نه دو میلیون که اونم یارانه ریختن اونقد شده 😥 اینا که بدجور ضایع میشن میگه خواهر کوچیکم میگه بیا بقیه پولشونو تا اخر ماه براشون اینجا تی بکشیم😂 ک اخر سر زنگ میزنن دامادمون کارت به کارت میکنه بقیشو نتیجه اخلاقی :صفرا رو درست بشمارید😆😜 شما دوستان عزیز اگه ای دارید خوشحال میشم تو برای ما بفرستید دیگران هم استفاده کنن یا لذت ببرن و لبخندی تو این شرایط جامعه رو لباسشون بذارید 🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
سلام این سوتی مال خواهرمه این خواهر من دانشجوعه و البته شاغل زنگ میزنه به خواهر بزرگم و میگه انگار حقوق بابا رو ریختن، بیا بریم فروشگاه رفاه یکم وسایل بخریم این دو تا هم با هم میرن خیلی شیک و باکلاس کلی وسایل میخرن و میارن حساب میکنن و کارگرای فروشگاه که میبینن دوتا خانم اینهمه خرید کردن خودشون همه ی کیسه هارو میذارن تو ماشین خواهرمم کارت و میده حساب کنه صندوق دار میگه موجودی کمه اونم میگه ن دو ملیون و خرده ای توش دارم😌 بعد که موجودی میگیرن متوجه میشن دویست و خرده ای پوله نه دو میلیون که اونم یارانه ریختن اونقد شده 😥 اینا که بدجور ضایع میشن میگه خواهر کوچیکم میگه بیا بقیه پولشونو تا اخر ماه براشون اینجا تی بکشیم😂 ک اخر سر زنگ میزنن دامادمون کارت به کارت میکنه بقیشو نتیجه اخلاقی :صفرا رو درست بشمارید😆😜 شما دوستان عزیز اگه ای دارید خوشحال میشم تو برای ما بفرستید دیگران هم استفاده کنن یا لذت ببرن و لبخندی تو این شرایط جامعه رو لباسشون بذارید 🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و یکم * ع
3 دقیقه در قیامت.... 022.mp3
46.34M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و دوم * شباهت بین پرونده اعمال و کارنامه تحصیلی * نظام بارم‌گذاری خدا بر اعمال ما * قبولی اعمال ما با چه چیزی سنجیده می‌شود؟ * اگر مرگ ترس ندارد، پس چرا اولیا خدا از مرگ می‌ترسیدند؟ * چه طور متوجه بشویم که نمازمان قبول شده است؟ * معصیت را ترک کنیم، هم به صورت اعتقادی و هم عملی * قربانی کردن اثری در دفع بلا دارد؟ * رابطه بین نماز و دیگر اعمال ما * چرا خدا فقط اعمال متقین را قبول می‌کند؟ * گاهی حاجت برآورده می‌شود اما دعا پذیرفته نمی‌شود ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
"پرهیز از مجالس اهل بِطالت" 🔹 مجالسی که به امام زمان علیه‌السلام ایراد بگیرند یا وجودش را انکار کنند، یا منتظران حضرت را مسخره کنند. ❤️ امام صادق میفرمایند : هر کس به خداوند ایمان دارد، در جایی ننشیند که امامی در آن مَذَمّت (نِکوهش) شود، یا به مومنی اهانت گردد. 📚 کتاب مکیال المکارم جلد۲ 🔸 متاسفانه کم نیستن اینطور افراد و اینطور مکان‌ها، گاهی در جمعی دوستانه‌، گاهی در کلیپ، آهنگ و همچنین برخی شبکه های ماهواره‌ای... ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 20 April 2020 قمری: الإثنين، 26 شعبان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️13 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️18 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️21 روز تا اولین شب قدر ▪️22 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: . 📚حضرت علی ع و سلمان فارسی امیرالمؤمنین علی (ع) بالای بام خانه، خرما تناول می کرد، حضرت در سنین جوانی بودند، سلمان فارسی در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت. حضرت علی (ع) دانه خرمایی از باب مزاح به سمت سلمان رها کرد. سلمان گفت: یا امیر المؤمنین (ع) با من شوخی می کنید در حالیکه من پیرمرد و شما جوان کم و سن و سال هستید؟ حضرت فرمودند: ای سلمان من را از نظر سن و سال کوچک و خود را بزرگ می بینی. قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای؟ چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجات داد؟ سلمان با شنیدن این کلمات با تعجب از امیرالمؤمنین (ع) کیفیت جریان را خواست.  حضرت علی فرمودند: در وسط آب ایستاده بودی و از شیر بزرگی که آنجا بود می ترسیدی. دستهایت را به دعا بلند کردی و از خدا کمک خواستی. و خداوند اجابت فرمود.  من همان اسب سوار هستم که زره به روی شانه اش و شمشیری به دستش بود که با یک ضربه شمشیر آن شیر را به دو نیم کرد و شما را خلاص کرد. سلمان عرض کرد: نشانه دیگری در آنجا بود، برایم بیان فرمایید.  امام علی (ع) دست به آستین برد و یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود: این همان هدیه شماست که به آن اسب سوار دادید. سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد، با عجله خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و عرض کرد: ای رسول خدا، من اوصاف شما را در انجیل خوانده ام. محبت شما در دلم جای گرفت، دینم را رها کرده و دین شما را قبول کردم، ولی از پدرم مخفی نمودم و وقتی پدرم فهمید نقشه بر قتل من کشید ولی بخاطر مادرم از من گذشت و من را به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد تا من فرار کردم.  به محلی به نام دشت ارژن رسیدم ، در حال استراحت بودم وقتی احتیاج به آب پیدا کردم لباسهای خود را در آورده و داخل رودخانه شدم، ناگهان شیر بزرگی آمد و روی لباسهای من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند کمک خواستم که ناگاه اسب سواری پیدا شد و با یک ضربه شیر را دو نیم کرد، من از آب بیرون دویدم و لباس به تن کردم و خودم را به رکابش انداختم و آن را بوسیدم. از همان اطراف گلی کندم و به ایشان هدیه دادم، بعد از نظرم ناپدید شد و رفت، از این اتفاق بیش از صد سال می گذرد و این قصه را برای کسی تعریف نکرده ام. امروز امام علی (ع) تمام قضیه را برای من بیان فرمودند و همان شاخه گل را به من نشان دادند.  رسول خدا فرمودند: ای سلمان، هنگامیکه مرا به آسمان بردند تا جایی که جبرئیل توقف نمود و من تا کنار عرش بالا رفتم، درحالیکه پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت. وقتی سفر معراج تمام شد و به زمین برگشتم علی بن ابی طالب (ع) بر من وارد شد و تمام گفتگوهای من با پروردگارم را خبر داد. بدان ای سلمان هرکدام از انبیاء و اولیاء از زمان آدم تاکنون که گرفتار شده اند علی بن ابی طالب (ع) آنها را نجات داده است.   📜القطره، جلد۱، صفحه ۲۸۲ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 🌀🌀🌀این متن را بخوانید تأمل برانگیزه 👇 🔹آیا در منزل قرنطینه هستید ؟چند روز ؟حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده ؟ خیلی خسته شدید؟ لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند... ✍ آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود... او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود... وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود . حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم. بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم. این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... 📚کتاب خاطرات دردناک" ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
پست امروز و خوندم یاد خاطره ای افتادم اخر بهمن رفتیم مشهد الرضا با دوستام ، بعد از همه ی خریدهام ، دوباره رفتیم برای خرید لباس ۴۶۰ هزار خرید کردم و با کلی کلاس کارت دادم دست مغازه دار چند بار کشید گفت پول کم داره گفتم نه بابا ۱۲۰۰ پول داخل کارت هست ، شک کردیم دوتایی موجودی گرفت ۱۲۰ بود ، خواستم پیش دوستام کم نیارم گفتم ببخشید کارت اشتباهی اوردم تو هتل مونده خرید ها را گذاشتم امانت اومدم بیرون زنگ زدم آقامون کار به کارت کرد برام و رفتم هتل عصری رفتم گرفتم بسته ی امانت را ، یعنی تا پست و خوندم یادم افتاد ،ببخشید وقتت را گرفتم بزرگوار 🌺 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷