eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌋فردی که بیشتر از همه وقتتان را با او می گذرانید، خود شما هستید پس سعی کنیدبرای خودتان، دوست داشتنی باشید نه فقط برای دیگران ... ⭕️ @dastan9 🇮🇷
در آخرین لحظات، سوار اتوبوس شد و روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود… اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیم رخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد… به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتماً ادکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش میآد… یعنی داره به چی فکر می کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه!!! لابد داره به نامزدش فکر می کنه… آره حتماً همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… می دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار میزاره که با هم برن شام بیرون.کلی با هم می خندن و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛ میرن کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می‌شد!!! ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قدبلند و خوش تیپ بود… پسر با گام‌های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار… لوله‌های استوانه‌ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند… ⭐ از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد… ⭕️ @dastan9 🇮🇷
در زمانی که نصرت الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای به مجلس آورد که به موجب آن، دولت ایران یکصد قلاده سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی در باره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت:این سگ‌ها شناسنامه‌دارند،پدر و مادر دارند،نژادشان معلوم است به محض آن که دزد را ببینند، او را می‌گیرند. ، پس از شنیدن توضیحات شاهزاده نصرت الدوله، دست را بر روی میز کوبید و گفت: مخالفم! وزیر دارایی گفت: آخر چرا هر چه لایحه می‌آوریم شما مخالفت می‌کنید; دلیلش چیست؟ مدرس که تبسمی بر لبانش نقش بسته بود، پاسخ داد: مخالفت من، هم دلیل دارد و هم به سود شماست. ✅ مگر نگفتید این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند، خوب، آقای وزیر دارایی! با ورود این سگ‌ها به ایران اول کسی که گرفتار آنها می‌شود خود شما هستید. پس مخالفت من به نفع شماست! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز گفت: پسرجان! برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را یک به یک آزاد می‌کنم، اگر توانستی دُم یکی از این سه گاو ‌را بگیری، می‌توانی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان به انتظار اولین گاو ایستاد. 🐂وقتی در طویله باز شد، بزرگ‌ترین و خشمگین‌ترین گاوی که تا حالا دیده بود، بیرون دوید. مرد با خودش فکر کرد حتما گاوهای بعدی گزینه‌های بهتری خواهند بود. پس کناری دوید تا گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود. 🐃دوباره در طویله باز شد. باور نکردنی بود! در تمام عمر گاوی به این بزرگی و خشمگینی ندیده بود. گاو با سُم به زمین می‌کوبید و خُرخُر می‌کرد. جوان بار دیگر با خود فکر کرد گاو بعدی هر چیزی که باشد، از این بهتر خواهد بود، باز به سمت حصارها دوید و گذاشت گاو دوم نیز از مرتع عبور کند. 🐄برای بار سوم، در طویله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف‌ترین، کوچک‌ترین و لاغرترین گاوی بود که در عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک می‌شد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع روی گاو پرید. دستش را دراز کرد... اما اصلاً ! ✍ دوست خوبم، زندگی پر از فرصت‌های دست‌یافتنی است. فرصت های زندگی چون ابرها در گذرند و اگر به آنها اجازه رد شدن بدهيم ، معلوم نیست که باز هم فرصتی دوباره بيابيم! پس دوستان بیائید از فرصت های زندگی مان آگاه باشیم و آن ها را دریابيم. امام علی (علیه‌السلام) فرمود: 🌼 الفُرصَة تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیر🌼 فرصت مانند ابر از افق زندگی می‌گذرد، مواقعی که فرصت‌های خیری پیش می‌آید غنیمت بشمارید و از آن‌ها استفاده کنید.[نهج البلاغة حكمت ۲۱] بهره‌گیری از بعضی فرصت‌ها ساده است و بعضی‌ها مشکل؛ اما زمانی که به آن‌ها اجازه دهیم بگذرند تا شاید فرصت‌های بهتری در آینده نصیبمان شود، این موقعیت‌ها شاید هیچ وقت دیگر پیدا نشوند. چقدر از فرصتهایی که در زندگی بدست می‌آوریم استفاده‌ی بهینه می‌کنیم؟ چقدر از فرصتهایی که بدست آورده‌ایم، استفاده کرده‌ایم؟ و چقدر از فرصتها را از دست داده‌ایم؟ آیا فرصتها همیشه فراهم هستند...؟!!! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🌋⭐🌋منتظر نباشید دریا آرام شود تا سفر خود را شروع کنید. روحیه یک جنگجو را داشته باشید و تا زمانی که به هدفتان نرسیده‌اید آرام نگیرید. تلاش کنید . برای موفق شدن باید ریسک پذیر بود و خطر کرد. باید از منطقه آرامش خود بیرون بیایید و موقعیت‌های جدید را تجربه کنید. آنگاه خواهید دید که منطقه آرامش شما همراه با شما رشد می‌کند. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️@dastan9 🇮🇷
🌋با هر دستی در زندگی ببخشید با همان دست هم خواهید گرفت. چنانچه مثبت باشید بازتاب کائنات مثبت و چنانچه منفی باشید بازتاب کائنات نیز منفی خواهد بود... ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🌋 یک روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: من دلم میخواد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: برو تو صحرا. آنجا مردی هست که کشاورزی می‌کند. او از خوبان درگاه ماست. حضرت آمد دید یک مردی هست که بیل میزنه و کار می‌کند. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه‌ای رسیده که خداوند می‌فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الآن خداوند بلائی بر او نازل می‌کند ببین او چی کارمی‌کند. بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد. فوراً نشست.بیلش رو هم گذاشت جلوی روش. گفت: مولای من تا تو مرا بینا می‌پسندیدی من داشتن چشم را دوست می‌داشتم. حال که تو مرا کور می‌پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم. حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است. رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب‌الدعوه. میخوای دعا کنم خدا چشمهایت را بهت برگرداند. گفت: نه. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: ✅ آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🌋 پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز می‌خرم. وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. دوید جلو و پرسید: دایی بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت.شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده. بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟ فهمیدم دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.چگونه ما می گوییم خدا و رسول و اهل بیت و شهدا را دوست داریم، ولی... در عمل کوتاهی می‌کنیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🌋حضرت شعیب می‌گفت: گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل می‌کند..یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلاً بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت شعیب وحی می‌کند که به او بگو اتفاقاً تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه می‌کند. خداوند می‌گوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام می‌دهد و هیچ لذتی از آنها نمی‌برد😩.. امام صادق علیه‌السلام فرمودند:خداوند کمترین کاری که درباره گناهکار انجـام می‌دهد این است کـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم می‌سـازد. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
☘️ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : 🌿 قبر هر روز ۵ مرتبه انسان را صدا میزند، ۱- من خانه فقر هستم با خودتان گنج بیاورید ۲- من خانه ترس هستم با خودتان أنیس بیاورید ۳- من خانه مارها و عقرب ها هستم با خودتان پادزهر بیاورید ۴- من خانه تاریکی ها هستم با خودتان روشنایی بیاورید ۵- خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بیاورید 💐 گنج : لا اله إلا الله 🌿 انیس : تلاوت قرآن 🌾 پادزهر : صدقه ، خیرات 🍃 چراغ : نماز نمازشب 🌴 فرش : عمل صالح 《اللهم صل علی محمدوال محمد》 ⭕️ @dastan9 🇮🇷
شهادت ! رحمت خداست ؛ و بارانے است ڪہ بــــر هـــر ڪس نمیبارد... عاشق ‌دنــیا شده ‌را ‌ندهند..✨ ⭕️ @dastan9 🇮🇷