eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1هزار دنبال‌کننده
40 عکس
76 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 داستان کوتاه گلی 🌟 گلدسته محمدیان معروف به گلی 🌟 در زمان جنگ تحمیلی ، 🌟 به خاطر شغل شوهرش ، 🌟 که کارمند نیروی هوایی ارتش بود 🌟 در دزفول زندگی می کرد . 🌟 او نیز در شغل معلمی ، 🌟 مشغول تربیت بچه ها بود . 🌟 هواپیماهای صدام ، هر روز و شب ، 🌟 دزفول را بمباران می کردند . 🌟 و زندگی را بر مردم ، 🌟 سخت و دشوار نمودند . 🌟 یک روز پدر گلی ، برای دیدن او ، 🌟 به دزفول آمد . 🌟 متوجه شد که دخترش ، 🌟 در آن گرمای طاقت فرسای تابستان 🌟 در طول روز ، 🌟 لباسهای زیادی می پوشد . 🌟 و شب ها نیز ، 🌟 به لباس هایش می افزود . 🌟 حتی چادر به سر می کرد 🌟 و با حجاب کامل می خوابید . 🌟 پدرش خیلی تعجب کرد . 🌟 با خودش می گفت : 💎 ما که اینجا نامحرم نداریم 💎 پس چرا اینکار را می کند . 🌟 یک روز صبر پدر تمام شد 🌟 و دلیل این گونه لباس پوشیدن را 🌟 از دخترش پرسید . 🌟 گلی هم لبخندی زد و گفت : 🦋 بمباران است پدر جان 🦋 زمان مشخصی ندارد 🦋 و هرلحظه از شبانه روز امکان دارد 🦋 اینجا بمباران شود و در زیر آوار بمانم 🦋 نمی خواهم زمانی که 🦋 برای بیرون آوردن من می آیند 🦋 حجابم کامل نباشد 🦋 چون کسانی که 🦋 برای برداشتن جنازه من ، 🦋 از زیر آوار می آیند نامحرم هستند . 📚 @dastan_o_roman
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای 📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📘 قسمت ۲۶ 🌷 یک روز قبل ، 🌷 سمیه در دانشگاه ، 🌷 مشغول صحبت با دوستانش بود 🌷 که ناگهان ، 🌷 خانمی با لباس و پوشش نامناسب ، 🌷 از کنار آنها گذشت . 🌷 سمیه ، از دوستانش خداحافظی کرد 🌷 و به طرف آن دخترک رفت . 🌷 بعد از سلام و احوالپرسی ، 🌷 با احترام از او خواست 🌷 تا پوشش خود را درست کند . 🍁 اما دختر گفت : 🍁 خب پوشش من چه اشکالی داره ؟! 🌷 سمیه گفت : 🌹 این پوشش شما ، مال خانه است 🌹 نه کوچه و خیابان . 🌹 با این پوشش ، 🌹 انگار داری به مردان ، 🌹 چراغ سبز نشان میدهی 🌹 که مزاحمت بشوند و اذیتت کنند 🌹 همه آقایان ، 🌹 که مذهبی و دل پاک نیستند 🌹 هستن بعضی مردها ، 🌹 که دلشان مریض است . 🌹 نگذار آنهایی که هوسباز و فاسدند 🌹 از تو سوءاستفاده کنند 🍁 دخترک به سمیه گفت : 🍁 آره همه اینها را می دانم 🍁 اتفاقا هر روز ، 🍁 پسرای اراذل اوباش و بی غیرت ، 🍁 مزاحم من می شوند و اذیتم می کنند 🍁 ولی من از سر لج این حکومت ، 🍁 دارم اینجوری می گردم 🌷 سمیه گفت : 🌹 هر جایی که بری ، 🌹 هر کشوری ، هر حکومتی ، هر دولتی 🌹 برای خودشان قانون دارند 🌹 بعضی قانون ها ، خوبند 🌹 بعضی قانون ها هم بدند . 🌹 مثل قانون حمل سلاح در آمریکا ، 🌹 که قتل های زیادی به پا کرده 🌹 و جان های زیادی را گرفت . 🌹 سالانه حدوداً ، ۴۰ هزار نفر ، 🌹 به خاطر سلاح ، کشته می شوند 🌹 یا مثل فرانسه ، 🌹 که قانون گذاشتند 🌹 کسی حق ندارد با حجاب باشد 🌹 به هر حال ، 🌹 احترام به قانون لازم است 🌹 تا هرج و مرج نشود 🌹 حجاب هم در کشور ما ، 🌹 یک قانون است و باید رعایت شود 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌟 یه گرگ و شتری ، 🌟 به خاطر بالا بودن اجاره‌ها 🌟 مشترکاً یک خونه را اجاره کرده 🌟 و هر روز صبح بچه‌هایشان را ، 🌟 تنها در خانه می‌ گذاشتند 🌟 و خودشان نیز 🌟 می‌ رفتند دنبال تهیه‌ی غذا . 🌟 یک روز گرگ ، زودتر و دست خالی 🌟 به خانه برگشت . 🌟 یکی از بچه‌ شترها را خورد . 🌟 وقتی شتر آمد . گرگ زود جلو دوید 🌟 و در حالی که سعی می‌کرد 🌟 توی صداش نگرانی پیدا باشه، 🌟 با مظلوم نمایی گفت: 🐕 رفیق ، یکی از بچه‌هامون نیست 🌟 شتر با هول و ترس گفت : 🐪 از بچه‌های من یا بچه های تو ؟ 🌟 گرگ قیافه‌ی حق به جانب ، 🌟 به خودش گرفت و گفت : 🐕 باز که از اون حرفا زدی! 🐕 ما که بنامون بر "وفاق" بود. 🐕 من و تو نداره؛ یکی از بچه‌های "ما" 🌟 شتر قانع شد و چیزی نگفت 🌟 و زندگی همچنان به خوبی و خوشی 🌟 ادامه پیدا کرد ؛ 🌟 فقط بدی‌اش این بود 🌟 که هر چند وقت یک بار ، 🌟 یکی از بچه‌شترها کم می‌شد؛ 🌟 و شتر ناراحت می‌شد‌؛ 🌟 اما چون وفاق ملی داشتند 🌟 چیزی نمی‌گفت . 🌹 امیرالمؤمنین علی عليه السلام می فرمایند : 🎭  كَثرَةُ الوِفاقِ ، نِفاقٌ 🎭  وفاقِ زياد ، [نشانه] نفاق است 📚 غرر الحكم : ۷۰۸۳ مراقبت لازم هست تا وفاق ملّی ، به نفاق ملّی تبدیل نشود والا جای جلّاد و شهید به راحتی عوض خواهد شد 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه بسیجی 🌟 در یک روستای کوچک ، 🌟 پسری به نام علی زندگی می کرد . 🌟 علی پسری مهربان و پرانرژی بود 🌟 او به کمک کردن به دیگران ، 🌟 علاقه زیادی داشت . 🌟 او همیشه به دنبال فرصتی بود 🌟 تا به مردم روستا کمک کند . 🌟 یک روز ، 🌟 علی در حال بازی در کوچه بود 🌟 که پیرزنی را دید 🌟 که یک کیسه سنگین را حمل می کند 🌟 علی به سرعت به کمک پیرزن رفت 🌟 و کیسه را از او گرفت . 🌟 پیرزن از کمک علی ، 🌟 خوشحال شد و از او تشکر کرد . 🌟 علی نیز از کمک به پیرزن 🌟 احساس بسیار خوبی داشت . 🌟 او متوجه شد 🌟 که کمک کردن به دیگران می تواند 🌟 باعث خوشحالی او و دیگران شود. 🌟 سپس تصمیم گرفت 🌟 که در بسیج روستا ثبت نام کند . 🌟 بسیج ، یک سازمان مردم نهاد است 🌟 که در زمینه های مختلف ، 🌟 به مردم کمک می کند . 🌟 علی می خواست از طریق بسیج 🌟 بیشتر به مردم روستا کمک کند . 🌟 علی در بسیج روستا 🌟 به فعالیت های مختلفی پرداخت . 🌟 مثل امداد و نجات ، گروه جهادی ، 🌟 کمک به نیازمندان ، 🌟 حفظ محیط زیست و... 🌟 او همه کارهایش را ، 🌟 با علاقه و انگیزه انجام می داد . 🌟 یک روز ، سیل بزرگی آمد 🌟 و علی در حال کمک به مردم بود 🌟 او با تلاش فراوان توانست 🌟 جان یک کودک را نجات دهد . 🌟 این کار علی باعث شد 🌟 که همه مردم روستا از او ، 🌟 به عنوان یک قهرمان یاد کنند . 🌟 او به فعالیت خود در بسیج ادامه داد 🌟 و به یک بسیجی نمونه تبدیل شد. 🌟 آقا علی معتقد بود 🌟 که کمک کردن به دیگران ، 🌟 زندگی را معنادارتر می کند . 📚 @dastan_o_roman
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای 📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📘 قسمت ۲۷ 🌷 سمیه به دختر بی حجاب گفت : 🌹 اگر ما خانم ها ، 🌹 قانون حجاب را رعایت نکنیم 🌹 افراد دیگر هم پیدا می شوند ، 🌹 که قوانین دیگر را زیر پا می گذارند 🌹 و رعایت نخواهند کرد 🌹 که متاسفانه چنین افرادی هستند 🌹 یک عده ، 🌹 قوانین راهنمایی و رانندگی را 🌹 زیر پا می گذارند 🌹 یک عده اختلاس و دزدی می کنند 🌹 یک عده رانت خواری می کنند 🌹 یک عده جنس ها را احتکار می کنند 🌹 یک عده از چراغ قرمز رد می شوند 🌹 یک عده کارمند هم ، 🌹 کار مراجعین را ، راه نمی اندازند 🌹 بانکها هم ، 🌹 به جای اینکه به فقرا وام بدهند 🌹 به جای اینکه به مردم ، 🌹 وام ازدواج و مسکن و اشتغال بدهند 🌹 پول‌های بیت المال و وام ها را ، 🌹 بین خودشان تقسیم می کنند 🌹 یا به کارمندان خودشان ، 🌹 خدمات و مزایا و کالا و... می دهند . 🌹 شهرداری ها هم ، اگر طبق قانون ، 🌹 آشغالها را جمع نکنند 🌹 شهرها و خیابان ها و کوچه ها ، 🌹 پر از آشغال و زباله می شوند 🌹 شرکت آب ، اگر آب ندهد 🌹 شرکت برق ، اگر برق ندهد 🌹 شرکت گاز ، اگر گاز ندهد 🌹 شرکت مخابرات ، 🌹 اگر خوب خدمات ندهد 🌹 و سایر افراد و ارگان ها ، 🌹 اگر به قانون احترام نگذارند 🌹 می دانی چه بلایی سر ما می آید ؟ 🌹 کشور ما ، جنگل می شود 🌹 همه جا ، پر از هرج و مرج می شود . 🌹 آیا حرف های مرا ، قبول داری یا نه ؟! 🍁 دخترک گفت : بله قبول دارم 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای 📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📘 قسمت ۲۸ 🌷 سمیه دوباره گفت : 🌹 خب حالا که قبول داری 🌹 دلیل دوم را می گویم 🌹 باید بدانی که حجاب ، حرف خداست 🌹 نه حرف حکومت 🌹 همان خدایی که جن و انسان را آفريد 🌹 همان خدایی که ، 🌹 موجودات کوچکی مثل اتم آفرید 🌹 سلول و ویروس و میکروب آفرید 🌹 دنیای عجیب کوانتوم را آفرید 🌹 الکترون و نوترون و پروتون را آفريد . 🌹 همان خدایی که 🌹 هفت زمین و هفت آسمان آفرید 🌹 کهکشان‌ها و سیارات را آفريد . 🌹 همان خدایی که با یک پشه یا مگس 🌹 حکومت نمرود را نابود کرد . 🌹 همان خدایی که ، آتش سوزان را ، 🌹 بر حضرت ابراهیم گلستان کرد 🌹 همان خدایی که اگر بخواهد 🌹 ما را مثل قوم لوط و عاد و ثمود ، 🌹 نابود خواهد کرد . 🌹 قانون حجاب ، قانون این خداست . 🌹 حکومت ، فقط آمده حرف خدا را ، 🌹 تبدیل به قانون کرده ، همین . 🌹 کسی که بی حجاب بگردد 🌹 یعنی دارد 🌹 قانون خدا را مسخره می کند 🌹 و کسی که خدا را مسخره کند 🌹 هم در دنیا عذاب می شود 🌹 و هم در آخرت . 🌹 در دنیا ، بی آبرو و رسوا می شود 🌹 آرامش خود را ، از دست می دهد 🌹 زندگی برایش ، 🌹 ذلت بار و کسالت آور می شود . 🌹 زندگی اش ، بی هدف و پوچ می شود 🌹 خودش بی انگیزه و عصبی می شود 🌹 به خاطر همین ، 🌹 افسردگی و خودکشی و خودزنی ، 🌹 بین بی حجاب ها و غیر مذهبی ها ، 🌹 بیشتر است . 🌹 آن دنیا هم ، 🌹 در جهنم ، عذاب دردناکی خواهد دید 🌹 آن هم با آتش داغ و سوزان 🌹 با چاله های پر از مذاب 🌹 با اتاق هایی پر از مار و عقرب 🌹 با دردی که میلیون ها بار ، 🌹 از درد این دنیا ، بدتر است . 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای 📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📘 قسمت ۲۹ 🌷 دخترک با دقت ، 🌷 به حرفهای سمیه گوش می داد 🌷 و به فکر فرو رفته بود 🌷 سپس به سمیه گفت : 🍁 باشه 🌷 سمیه گفت : 🌹 خلاصه مراقب خودت باش 🌹 تا با خدا در نیوفتی 🌷 سمیه رفت 🌷 دخترک ، هنوز داشت 🌷 به حرفهای سمیه ، فکر می کرد 🌷 و راهش را گرفت و رفت ‌. 🌷 بعد از دانشگاه ، 🌷 چندتا پسر مزاحم او شدند 🌷 و هر جا او می رفت ، 🌷 به دنبال او حرکت می کردند ‌. 🌷 ترس و وحشت ، 🌷 وجودش را پر کرده بود 🌷 سرعتش را زیاد کرد . 🌷 داخل هر کوچه که می شد ، 🌷 هنوز دنبالش می آمدند . 🌷 ناگهان در یک کوچه خلوت ، 🌷 نزدیک او شدند 🌷 و از او خواستند که با آنها بیاید 🌷 دخترک ترسید 🌷 می خواست فرار کند 🌷اما آنها ، مُچ او را به زور گرفتند 🌷 و با خود می کشیدند 🌷 می خواستند او را سوار ماشین کنند 🌷 دخترک ، داد و فریاد زد 🌷 کمک خواست 🌷 اما کسی در کوچه نبود 🌷 پسران اراذل ، به زور او را ، 🌷 سوار ماشین کردند 🌷 و با خود بردند 🌷 یکی از همسایه ها ، 🌷 به صورت اتفاقی آنها را دید . 🌷 سریع موبایلش را در آورد 🌷 و از پلاک ماشین عکس گرفت 🌷 سپس به پلیس ۱۱۰ زنگ زد . 🌷 پلیس هم ، 🌷 با کمک دوربین های ترافیک ، 🌷 موقعیت ماشین را پیدا کردند 🌷 و به همه گشت ها اطلاع دادند ‌. 🌷 یکی از گشت ها ، به سمیه اطلاع داد 🌷 اراذل ، وارد گاراژ شدند . 🌷 دخترک را پیاده کردند و می کشیدند 🌷 دخترک خیلی ترسیده بود 🌷 جیغ و فریاد می زد 🌷 اما کسی آنجا نبود تا به او کمک کند 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla