🔻«حسین کازرونی» از فعالین فضای مجازی، با انتشار عکسی از یک طلبه جهادگر که در روزهای اخیر مشغول کمک و خدمت به بیماران کرونایی در یکی از بیمارستانهای قم بوده نوشت:
🔹از طلبههای جهادگر یکی از بیمارستانهای قم است. همسر باردارش که در آیسییوی همان بیمارستان بستری بوده، از دنیا رفته است. هم خودش و هم نوزادش که هرگز متولد نشد.
🔹رفته است یک گوشه خلوت را پیدا کرده و آرام گریه می کند تا روحیه بقیه مریضها خراب نشود.
🚩 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى”...
📚 @dastanak_ir
در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملأ عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى، چیزى بود مصداق تفریح سالم …
کلاسی که داشتن "خودکار استدلر" داشت، سوار شدن بی ام دبلیو نداشت!!!
میز و نیمکت های چوبی و میخ دار رو کی یادشه؟
زیر میز ۳ تا جای کیف یا کتاب داشت … وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت …
تو دبستان زنگ تفریح که تموم میشد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم!
زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون!
یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم!
نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله: بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده !!!😃
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته..!!
تو خونه هم یکی از سرگرمی های ما بالا رفتن از رختخواب ها بود، خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر!
لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند!
چه کنیم تفریح نداشتیم که …
یادش بخیر، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانیمون بود!
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون یا کتابمون نقاشی
می کشیدیم بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن …
یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه …😑
اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت!😛
چه روزهايی بـود ...
یادش بخیر....💝
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
از بس تو خونه نشستم بخاطر قرنطینه و از ترس کرونا
تازه فهمیدم ۱۰ سال پیش اونی که گچ بری کرد برای خونمون یکی از گل های سقف ناقص زده
کرونا بگیری رحیم گچکار 😄😄😄
______
ساعت هشت صبح پاشدم پسرم با یه کاسه تخمه نشسته جلو تلوزیون
میگه با من حرف نزن! سرکلاسم؟!😁
________
این طور که معلومه
.
.
.
.
.
.
۱۴ روز پیش (۹۸/۱۲/۹) کرونا نگرفتم😳
____
همونطور که مولوی میگه «از همانجا که رسد درد همانجاست دوا». ببینید دارو رو کدوم کشور میسازه خودش بیماری رو ساخته.
.
.
.
.
.
[با دستکش ، اضافه پول را به مسافر میدهد]
😄
_______
خیلی زورم میاد یه خفاش زپرتی باعث مرگم بشه
اگه کرونا منو کشت...
.
.
.
.
.
.
رو سنگ قبرم بنویسید پلنگ خوردش
😁
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی 100 صفحهای درباره امید بنویسی، چه مینویسی ؟
گفت 99 صفحه رو خالی میذارم صفحه آخر، سطر آخر می نویسم: یادت باشه دنیا گرد است ، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی.زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن ...
منتطرنباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد !
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميکرد، از نزديکي خانه بازرگاني رد ميشد.
📚 @dastanak_ir
در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد!
در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر ميکرد که از همه قدرتمندتر است. تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام ميگذارند. حتي بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم، آن وقت از همه قويتر ميشدم!در همان لحظه، او تبديل به حاکم مقتدر شهر شد.
در حالي که روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميکردند. احساس کرد که نور خورشيد او را ميآزارد و با خودش فکر کرد که خورشيد چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمامي نيرو سعي کرد که به زمين بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلو تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد که نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و تبديل به ابري بزرگ شد.
کمي نگذشته بود که بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد. اين بار آرزو کرد که باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديکي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
با خود گفت که قويترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد.
همانطور که با غرور ايستاده بود، ناگهان صدايي شنيد و احساس کرد که دارد خرد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
- شنیدی رئیس جمهور روز ملی دعا و نیایش اعلام کرده برای مقابله با کرونا؟
+ آره دیگه... همیشه همینن... بجای اینکه راههای علمی رو برن، دستورات علمی رو اجرا کنن، پول مملکت رو خرج پزشکی کنن تا اینجور مواقع بتونن یه غلطی بکنن، هرچی میشه سریع ربطش میدن به دعا و نیایش و اینا... کی میخواد این کشور رنگ تمدن و پیشرفت رو ببینه خدا میدونه...
- البته رئیس جمهور آمریکا اعلام کرده ها... ترامپ! 😐😅
+ وقتی با من حرف میزنی دهنت رو ببند! 😶😐
💬 محمدرضا شهبازی
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
بارش باران به داد استان اصفهان رسید.
بامداد شنبه با شروع باران ویروس کرونا به ضعیف ترین مقاومت خود رسید.
پیوند هیدروژنی مولوکول های آب باعث اکسیده شدن پیوند کوولانسی در ذرات ویروس شده و ویروس را از بین میبرد.
منبع: راننده تاکسی خط دروازه دولت - احمدآباد
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
نکته ای که وزیر خارجه پاکستان در مورد رهبر انقلاب به دکتر ظریف گفته بود!!!!
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🌟 #داستان_شب 🌟
مزرعه داری بود که زمین های زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمی توانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در انجا نبودند سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه دار آمد.
مزرعه دار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعه دار بوده ای مرد جواب داد من می توانم موقع وزیدن باد بخوابم به رغم پاسخ عجیب مرد چون مزرعه دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
مرد به خوبی در مزرعه کار می کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می داد و مزرعه دار از او راضی بود.
سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می رسید.
مزرعه دار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلندشو طوفان می آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
مرد همانطوری که در خواب بود گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد می ورزد من می خوابم .
مزرعه دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پو شیده شده است.
گاوها در اصطبل و مرغ ها در مرغدانی هستند پشت همه در ها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
مزرعه دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابر این حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد .
وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دعای منقول از آیتاللهالعظمی بهجت برای محفاظت در برابر بلایا
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
کتابچه-بازی-کودکان-زیر6
1.63M
📚 کتابچه بازی در منزل (ویژه دوران بحران ناشی از بیماری و همه گیری کرونا در ایران)
🏃🏻♂️ گروه سنی زیر 6 سال
🔹 انجمن علمی مددکاری اجتماعی ایران
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
7.pdf
3.92M
اصول بازی در بلایا
کاری از گروه تبلیغی گلهای بهشتی
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir