eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.8هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
109 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ⚘﷽⚘ ✨💫✨ مش مراد شبی به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ! 🆔 @dastanak_ir ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ! ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ شعبون كد خدا ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ . 🆔 @dastanak_ir پ.ن. ۱.ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ... ۲.مشکل کوچک یا بزرگ نداریم بلکه انسان بزرگ یا کوچک داریم. ــــــــــــــــــ با داســـتانڪـــ 👇👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ ▪️تفاوت طرز تفکر و سبک زندگی عقابی با مرغابی: 🆔 @dastanak_ir 👤دکتر محمد مقدم می‌گوید: روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطه‌ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده‌ای با پیراهن سفید و تمیز و کت‌وشلوار سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: "لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید." سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: "لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید. بر روی کارت نوشته شده بود: "در کوتاه‌ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن‌ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می‌رسانم." 🆔 @dastanak_ir من چنان شگفت‌زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای اصفهان در کره‌ای دیگر فرود آمده است! راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته‌ای شدم.پس از آن‌که راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: ☕️"پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانی که رژیم تغذیه دارند هست." گفتم: "خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم" و او نوشابه ای خنک در اختیار من قرار داد. ضمنا من می‌توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی اصفهان، اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می‌توانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم. 🆔 @dastanak_ir از او پرسیدم: "چند سال است که به این شیوه کار می‌کنید؟" پاسخ داد: " دو سال." پرسیدم: "چند سال است که به این کار مشغولید؟" جواب داد: "هفت سال." پرسیدم "پنج سال اول را چگونه کار می‌کردی؟" گفت:"از همه چیز و همه‌کس، از اتوبوس‌ها و تاکسی‌های زیادی که همیشه راه را بند می‌آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می‌نالیدم. روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می‌دادم که یک سخنران مذهبی مشغول سخنرانی بود. 💡او حدیثی، خواند که خلاصه‌ی مضمونش این بود؛ مانند مرغابی‌ها که مدام واک واک می‌کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقاب‌ها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی به پیرامون خود نگریستم و صحنه‌هایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آن‌ها بسته بودم. تاکسی‌های کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می‌کردند، هیچ‌گاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند. آن سخنان بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاه‌ها و باورهایم به وجود آورم. 🆔 @dastanak_ir پرسیدم: "چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟" گفت: "سال اول، درآمد ۲ برابر شد و سال گذشته به ۴ برابر رسید. نکته‌ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته،این داستان را حداقل با ۳۰ راننده تاکسی در میان گذاشتم؛ اما فقط ۲ نفر از آن‌ها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند. بقیه چون مرغابی‌ها، به انواع و اقسام عذر و بهانه‌ها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه‌ای را نمی‌توانند برگزینند. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🇮🇷 ─═हई امانت ईह═─ 👌 🌴 حسن نعلچیگر ،کاسب #امانت‌دار زنجانی که ۴۵ سال دوچرخه امانتی را به امید بازگشت صاحبش نگاه داشت، #چشم از جهان فرو بست ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽ / مثل آقای نماینده! ✔️ نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان. 🆔 @dastanak_ir برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست. 🔹 به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری. رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟ خیلی آرام و متواضع پاسخ داد. 🔹این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم. مانع پرواز نشوم. 🔹در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند. نه به نگهبان اهانت کرد. و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم. درست مثل نماینده سراوان!!!!!' ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پویانمایی‌های کوتاه از زندگی‌نامه چهره‌های سرشناس ایرانی با هدف معرفی این چهره‌ها به خردسالان، که البته بزرگترها هم براشون جذابه و یادمیگیرن... 👏 این قسمت: شهید شاهرخ ضرغام ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽ / دختر در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. 🆔 @dastanak_ir ابتدا پدر و مادر پسر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد. ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...! اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم. شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...! ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ / ته جهنم! ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺳﻠﻄﻨﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻬﻨﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🆔 @dastanak_ir ﻣﺮﺩ ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺫﻏﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﻪ ﺫﻏﺎﻝﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮﺩ ﺫﻏﺎﻝ ﺑﺎ ﺑﺪﻥ ﻋﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺍﻭ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ... ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦﺷﺎﻩ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺪﻭ ﺁﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ. ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺟﻨﻬﻢ ﺑﻮﺩﻩﺍﯼ؟!!! ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﺯﺭﻧﮓ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ!! ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﯾﺪﯼ؟ ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻬﺎﺋﯿﮑﻪ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﺍﻋﻼﺣﻀﺮﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﯾﺪﻡ!! ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﮑﺚ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺪﯾﺪﯼ؟ ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻗﺘﻠﺶ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﻮﺩ، ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﺀ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ... ﭘﺲ ﮔﻔﺖ: ﺍﻋﻼﺣﻀﺮﺗﺎ، ﺣﻘﯿﻘﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻧﺮﻓﺘﻢ...! ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ / آرام باش احمد! رفته بودم فروشگاه... یکی از این فروشگاه بزرگا، اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش! 🆔 @dastanak_ir یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید. پسره هی ور ور و غرغر می کرد. پیرمرد می گفت: آروم باش احمد، آروم باش عزیزم! جلوی قفسه خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد... پیرمرده گفت: آروم احمد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه. دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: احمد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون! من بسیار تعجب کرده بودم. بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارِت درسته. این بچه این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی احمد آروم باش! پیرمرده با قیافه خاصی منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، احمد اسم مَنه! اون اسمش سعیده! ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ /تست هوش: مردی در ڪارخانه ای نگهبان شب بود شبی خواب میبینه ڪه هواپیمای رییسش ڪه صبح قصد سفر داشته سقوط میڪنه و رییس ڪشته میشه 🆔 @dastanak_ir صبح این خبر رو ب رییس میگه و رییس رو منصرف از رفتن میڪنه هواپیما رییس همون طور ڪه پیش بینی شده بود سقوط میڪنه ولی رییس سالم میمونه چون ب سفر هوایی نرفته بوده رییس ب نگهبان شب پاداش زیادی میده ولی اخراجش میڪنه علت اخراج نگهبان چی بوده؟؟؟؟؟ 🆔 @dastanak_ir جواب بدین ببینم چند تا باهوش داریم!!!!! جواب تا ساعاتی دیگر در کانال، (@dastanak_ir) منتظر بمانید... ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
﷽ /تست هوش: مردی در ڪارخانه ای نگهبان شب بود شبی خواب میبینه ڪه هواپیمای رییسش ڪه صبح قصد سفر داشته
با سلام و شب به خیر، خدمت کاربران گرامی ضمن تشکر از کسانی که به معمای فوق پاسخ گفتند؛ جهت دیدن جواب، به پیوند زیر مراجعه کنید👇 https://goo.gl/P15yHA ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ / پِهِن ﺷﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﺻﻔﻮﯼ، رجالﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﯿﺎﻓﺖ ﺷﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ 🆔 @dastanak_ir ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ، ﺍﺯ فضولات ﺍﺳﺐ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ... ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺑﻮﯼ ﭘﻬﻦِ ﺍﺳﺐ، ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺭﺟﺎﻝ ﺍﺯ ﺑﯿﻢ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺷﺎﻩ، ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﭘُﮏ ﻋﻤﯿﻖ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﺭﺍ ﻫﻮﺍ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ!!!! ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﺮﺷﺎﻥ، ﺗﻨﺒﺎﮐﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﮑﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ...! ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ ﻭ ﻋﻄﺮ ﺁﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﯾﺎﻓﺖ!» ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺮﺩﻩﺷﻮﯼﺗﺎﻥ را ﺑﺒﺮند ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ، ﺣﺎﺿﺮﯾﺪ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ، ﭘِﻬِﻦ ﺍﺳﺐ ﺑﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺑَﻪ ﺑَﻪ ﻭ ﭼَﻪ ﭼَﻪ ﮐﻨﯿﺪ..." ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ / جادو آمریکاییه با ایرانیه ﯾﻪ ﺑﺎر با ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، آمریکایی ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﻴﺴﺖ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﻴﺒﺶ ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ... 🆔 @dastanak_ir ﺑﻪ ایرانیه ﻣﻴﮕﻪ: ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ، ﺍﻳنا میگن ﺣﻴﻠﻪ آمریکایی ...😉 ایرانیه ﻣﻴﮕﻪ: ﭘﺲ ﺑﺮﻳﻢ ﻣﻨﻢ ﻳﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﺯ ﻫـﻨـﺮ ایرانیا رو ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺪﻡ، ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ... ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻥ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، ﻣﻴﮕﻪ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﺑﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭ ﻛﻨﻢ، ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻟﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ، ایرانیه ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ، ﺩﻭﻣﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ، ﺳﻮﻣﻴﺶ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ... ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﭘﺲ ﻛﻮ ﺟﺎﺩﻭش؟! ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺟﻴﺐ آمریکاییه ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ، ﺻﺤﻴﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﻴﺪﺍﺵ ﻣﻴﻜﻧﯽ...😂 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir