نمک گیر شدن
در زمان قدیم، قوانین خاصی دربارهی جوانمردی وجود داشت و به خصوص، احترام و پایبندی عیاران نسبت به قوانین جوانمردانه بیشتر بود. عیاران کسانی بودند که خودشان را مدافع حقوق مردم ضعیف میدانستند و از ثروتمندان میدزدیدند و به فقرا میدادند. یکی از مشهورترین ماجراهای نمک گیر شدن، مربوط به یعقوب لیث صفاری است که از عیاران معروفی است که به حکومت رسید و در مقابله با خلفای ظالم عباسی، سلسلهی صفاریان را تأسیس کرد. در ابتدا؛ یعقوب که تحمل رنج و بدبختی مردم را نداشت، تصمیم گرفت که همراه برادران و دوستانش یک گروه عیاری تشکیل دهد.
او که مرد باهوشی بود، خیلی زود گروه بزرگتری ساخت و بین مردم؛ مشهور شد. یک روز به یعقوب خبر دادند که درهم بن حسین حاكم شهر خزانهی بزرگی دارد و جواهرات گرانبهایی را در آن نگهداری میکند. عیاران تصمیم گرفتند که شبانه به خزانهی درهم بن حسین دستبرد بزنند. اول چند نفر رفتند و موقعیت خانهی درهم را بررسی کردند و پس از آن که از مکان خزانه مطلع شدند، وسایلشان را برداشتند و شبانه راه افتادند. آنها آهسته از دیوار بالا رفتند و بعد با احتیاط، دیوار خزانه را سوراخ کردند و داخل شدند.
با وارد شدن به خزانه، نفس همهی آنها بند آمد. جواهرات رنگارنگ، زیر نور چراغهایی که همراه برده بودند، مثل ستاره میدرخشیدند. با اشارهی یعقوب، عیاران با عجله جواهرات را جمع کردند و داخل کیسههایشان ریختند. یعقوب که گوشهای ایستاده بود و به کار عیاران نظارت میکرد، یک دفعه چشمش به سنگ درخشانی افتاد. سنگ را بلند کرد و زیر نور چراغ، به آن نگاه کرد. سنگ میدرخشید ولی شبیه جواهرات دیگر نبود. سنگ را به دهانش گذاشت تا سختی آن را امتحان کند؛ ولی ناگهان سنگ را انداخت و به عیاران گفت: هرچه برداشتهاید، دوباره سر جایش بگذارید.
عیاران با تعجب به یعقوب نگاه کردند. اصلا" نمیتوانستند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. یکی از عیاران پرسید: چرا باید پس از این همه زحمت و خطر، جواهرات را نبریم؟ یعقوب با ناراحتی به سنگ نمک اشاره کرد و گفت: این سنگ درخشان، سنگ نمک است. من به خیال اینکه جواهر است، آن را در دهان گذاشتم تا سختیاش را امتحان کنم. صدای آه عیاران بلند شد. یعقوب گفت: متوجه شدید؟ من نمک گیر شدهام. حالا که نمک درهم بن حسین را خوردهام، نمیتوانم به مال او خیانت کنم!
عیاران که خودشان به قانون عیاری نمک خوردن و نمک گیر شدن؛ اعتقاد داشتند، بدون پرسشی دیگر، کیسههایشان را خالی کردند و از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. روز بعد، به درهم بن حسین خبر دادند که دزد وارد خزانهاش شده است. درهم با عجله به محل خزانه رفت. مسؤل خزانه جلو دوید و گفت: قربان نگاه کنید! دیوار خزانه را سواخ کردهاند واز آن جا وارد شدهاند. درهم بن حسین با وحشت گفت: لابد تمام جواهرات را دزدیدهاند.
خزانه دار گفت: «نه قربان! اتفاق عجیبی افتاده است! جواهرات را جابه جا کردهاند ولی هیچی نبردهاند! درهم با تعجب پرسید: هیچی! عجب حکایت عجیبی است!
نزدکی غروب؛ یکی از یاران لیث به مخفیگاه عیاران رفت و گفت: خبر سرقت دیشب، همه جا پیچیده است. درهم بن حسین هم اعلام کرده است که به دزدی که دیشب وارد خزانهاش شده است، امان میدهد؛ به شرط آن که بگوید چرا وارد خزانه شده ولی چیزی نبرده است.
یعقوب لیث، آن شب تا صبح فکر کرد و عاقبت تصمیم گرفت که به دیدن درهم برود. درهم بن حسین در خانهاش نشسته بود که به او خبردادند که مردی آمده است و ادعا میکند که عیار است. درهم بلافاصله دستور داد که او را به داخل، راهنمایی کنند. یعقوب با احتیاط جلو رفت و گفت: من به خاطر قول شما که امان دادهاید، به اینجا آمدهام.
درهم بن حسین لبخندی زد وگفت: بله! چون میخواستم بدانم که علت اتفاق عجیب دیشب چیست! چرا به خودتان زحمت دادید و وارد خزانه شدید ولی چیزی نبردید؟
یعقوب مستقیم به چشمان درهم نگاه کرد و گفت: چون نمک گیر شدم! در خزانهی شما سنگ نمکی بود که من به اشتباه؛ به آن زبانزدم. درهم بن حسین با تعجب گفت: همین! یعقوب با ملامت به او نگاه کرد و گفت: برای ما نمک گیر شدن، مسئلهی مهمی است..
ما اگر نان و نمک کسی را بخوریم، نمک گیرش میشویم و در حق او؛ خیانت نمیکنیم. درهم با حیرت به سخنان یعقوب لیث صفاری گوش کرد و بعد با تحسین او را که میرفت، نگاه کرد. اما این پایان ارتباط یعقوب و درهم نبود. وقتی درهم به حکومت سیستان رسید، فرماندهی سپاهش را به یعقوب لیث سپرد و به این ترتیب، راه رسیدن یعقوب به حکومت، هموار شد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ شنیدی ۲۱ نفر بر اثر سرما مُردن؟
- ای خاک بر سر ما، این چه کشوریه داریم که تو قرن ۲۱ مردم از سرما میمیرن؟
کاش ما هم مثل آمریکا پیشرفته بودیم...
+ خبر برای آمریکا بود😕
- خب دیگه من برم بخوابم😴
📚 @dastanak_ir 👈💯
دیدار حماسه آفرین مردم آذربایجان شرقی با رهبر انقلاب
📚 @dastanak_ir 👈💯
داناب (داستانک+نکاتناب)
▫️ ﷽ ادامه #داستان_خیر_و_شر ۵. «خیر» و پیشامد خیر 🆔 @dastanak_ir «شر» گفته ب
▫️ ﷽
۶. ادامه #داستان_خیر_و_شر
دختر کرد جوان ناشناس را به یکی از خدمتکاران سپرد و سفارش کرد که آرام آرام او را به چادر برساند و خودش فوری رفت پیش مادر و گفت جوان ناشناسی چنین و چنان آنجا در بیابان بر خاک افتاده بود.
🆔 @dastanak_ir
مادر گفت: «ای وای، پس چرا او را نیاوردی، چرا تنها آمدی؟ زودباش زود باش نشانی بده بروند او را هر که هست بیاورند.»
دختر گفت: مادرجان، من هم همین کار را کردم، او را آوردم و به دست خدمتکاران سپردم و الان می رسد.
در همین وقت «خیر» را آوردند و زیر چادر بر بالشی نرم جای دادند و آب آوردند و سفره آوردند و غذا آوردند و شوربا و کباب آوردند و «خیر» قدری آب و قدری غذا خورد و کمی آرام گرفت. آن وقت دست و رویش را شستند، اطراف چشمش را به آرامی از خون پاک کردند و صورتش را با پارچه نازکی پوشاندند و سر پر درد او را بر بالش تکیه دادند و خواباندند.
هیچ کس از سر گذشت «خیر» خبر نداشت و هیچ کس هم در آن حال چیزی نپرسید، انسانی ناشناس و دردمند بود که به خانه آدم های خوب مهمان شده بود و با خستگی و دردی که داشت مانند آدمی از هوش رفته و بی حال و خسته خوابید تا شب شد.
شب شد و پدر دختر از صحرا به خانه باز آمد. همین که مرد خانواده وارد چادر شد از دیدن مهمان خوشحال شد و از حال خسته و ناتوان «خیر» تعجب کرد و احوال او را پرسید.
دختر آنچه دیده بود شرح داد و گفت از سر گذشت او چیزی نمی دانم ولی ای کاش می توانستیم زخم تازه چشم او را علاج کنیم.
کرد بزرگ چشمان «خیر» را معاینه کرد و جراحت آن را تازه دید و پرسید تو را چه رسیده است؟ «خیر» راضی نشد درد بزرگ ناجوانمردی و بی انصافی دوست و همشهری خود را فاش کند و گفت: داستان من مفصل است، تنها سفر می کردم دزدها بر سرم ریختند، خواستم با آنها بجنگم و تشنه و بی حال بودم، آنها هر چه داشتم بردند و چشمم را کور کردند و رفتند.
کرد بزرگ به فکر فرو رفت و بعد پرسید: نامت چیست؟ گفت «خیر». گفت: امیدوارم کارت به خیر بگذرد. از قضا در همین بیابان درختی هست که ما آن را «دارو برگ» می گوییم و اگر چند برگ آن را بکوبند و در آب بجوشانند و نرم کنند و مرهم بسازند و بر چشم آفت رسیده گذارند شفا می یابد.
بعد گفت: اگر شب نبود و تاریک نبود و راه دور نبود و من خسته نبودم هم – اکنون این مرهم را می ساختم. درخت دارو برگ نزدیک چاه آبی است و درختی کهن و پرشاخ و برگ است و دوشاخه دارد که برگ یکی از شاخه ها داروی چشم است و برگ شاخه دیگر داروی غش و صرع است و فردا این مرهم را فراهم خواهیم کرد.
🆔 @dastanak_ir
همینکه دختر کرد این سخن را شنید گفت: ای پدر، حالا که چاره هست همین امشب چاره بساز و به فردا نینداز، مهمان عزیز خداست و ما نمی توانیم مهمان را با درد و رنج ببینیم، ما سرد و گرم بیشتر دیده ایم و سخت جان تریم و مردم شهر از ما ظریف ترند، راه دور را با همت نزدیک کن و تاریکی شب را با نور انسان دوستی روشن می توان کرد، خستگی تو نیز از درد چشم این جوان بدتر نیست، علاج درد را به فردا می توان گذاشت اما زخم تازه را زودتر به مرهم باید رسانید ، اگر تو نمی توانی من به پای درخت خواهم رفت، دختر صحرا از تاریکی نمی ترسد.
پدر وقتی التماس دختر را دید از خیر خواهی او به شوق آمد و پیش از آنکه دست به آب و غذا دراز کند برخاست و گفت: «وقتی دختر چنین باشد پدر دختر برای کار شایسته تر است.» کیسه ای برداشت و با شتاب به جانب درخت دارو برگ روان شد. از شاخه دارو چشم بالا رفت و یک مشت برگ در کیسه کرد و باز آمد. و دختر کرد فوری برگ ها را در هاون کوبید و با اندکی آب روی آتش جوشانید و نرم کرد و با روغنی از مغز استخوان قلم به هم آمیخت و مرهم را بر دو چشم «خیر» گذاشت و با پارچه پاکیزه ای چشمانش را بستند و پس از ساعتی که نشستند مهمان دردمند را خواباندند.
کرد بزرگ دستور داد تا پنج روز چشم «خیر» با مرهم بسته باشد و در این مدت دختر را به پرستاری از «خیر» سفارش می کرد.
روز پنجم روپوش از چشم «خیر» باز کردند و مرهم از آن برداشتند و «خیر» چشم خود را باز کرد و برای اولین بار نجات دهندگان خود را دید و برایشان دعا کرد و شکر خدا را بجا آورد.
کرد بزرگ و اهل خانه هم از شفای چشم مهمان خود خوشحال شدند و شاد باش گفتند اما بیش از همه دختر کرد خوشحال بود، چونکه او باعث نجات «خیر» شده بود و از اینکه یک انسان را از مرگ و از نابینایی نجات داده است لذت می برد و در دنیا هیچ لذتی از خوب بودن وخوبی کردن بهتر و بالاتر نیست.
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽
مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
#قسمت_اول
🆔 @dastanak_ir
در کلاس ما دختری به اسم «مریم» بود، او حافظ 18 جزء قرآن کریم بود. نمی دانم چرا، ولی از همان اول که دیدمش توی دلم جا گرفت. خیلی دوستش داشتم. از همه لحاظ عالی بود. بسیجی بود و از شاگردان ممتاز مدرسه. می خواستم هر طوری که شده با او دوست شوم، ولی چون او مسلمان بود و من مسیحی، می ترسیدم بروم جلو، پیشنهاد دوستی بدهم، ولی او دستم را رد کند. تا مدتی هر جا که می رفت، دنبالش بودم. سعی می کردم خودم را به او نزدیک کنم تا بفهمد. سرانجام از طریق دوستان مشترکمان متوجه شد و شاید می دانست ولی بروز نمی داد.
آن روز سه شنبه بود و توی نمازخانه مدرسه مان «دعای توسل» برگزار می شد. من هم چون مسیحی بودم مدیر اجازه داد که توی حیاط بنشینم، آخه ما مسیحی ها دعای توسل نداریم. توی حیاط مدرسه داشتم قدم می زدم که ناگهان کسی از پشت سر چشمانم را گرفت. هر چه سعی کردم او را بشناسم فایده ای نداشت. دست هایش را که از چشمانم برداشت، از تعجب خشکم زد، بله مریم بود که اظهار محبت و دوستی کرد، خیلی خوشحال شدم، او پیشنهاد کرد که با هم به دعای توسل برویم، اول برایم عجیب آمد، ولی خودم هم خیلی مایل بودم.
راستش خجالت می کشیدم از اینکه همکلاس ها بگویند دختر مسیحیه اومده «دعای توسل»، وارد مجلس که شدیم دیدم دارند دعا می خوانند و همه گریه می کنند، من هم که چیزی بلد نبودم، نشستم یک گوشه ولی نمی دانم چرا ناخواسته اشک از چشمانم سرازیر شد. آخرهای دعا، زودتر از بقیه رفتم توی حیاط که کسی متوجه نشود و خجالت نکشم.
ادامه دارد....
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
چگونه خوبتر نماز بخوانیم؟ (۳) ــــــــــــــــ #داناب (داستانکونکاتناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
راه های حضور قلب و توجه در نماز
🔹 قسمت اول
تمرکز در نماز و حضور قلب یکی از حالات بلند عرفانی و معنوی است و سال های متمادی و پیاپی زمان می خواهد تا انسان به این مقام برسد که در عبادات مخصوصا در نماز حضور قلب و تمرکز داشته باشد و به هیچ وجه حواس اش به غیر عبادت پرت نشود.
باید دانست حضور قلب کامل نتیجه رفع غفلت از خدا و تمرکز روی خداشناسی و خداپرستی توحیدی و عشق به خدای متعال است. به عبارت دیگر این مقام عرفانی نیاز به سیر و سلوک و حرکت توحیدی دارد, یعنی حرکت از کثرت دنیا به وحدت حق تعالی و انس به خداوند و عشق به او.
برای رسیدن به این منظور باید انسان از طریق شناخت, ریاضت و عبادت های گوناگون انس اش را به خداوند زیاد نماید و در نتیجه انس اش به دنیا کم شود. در غیر این صورت وقتی که فکر و ذهن اش به دنیا و کثرات مشغول است و با امور دنیوی انس دارد نباید از خودش توقع داشته باشد که وقتی به عبادت مشغول می شود و یا به نماز می ایستد، ذهن و دل اش کاملا در اختیار خداوند باشد و به سمت دنیا نرود. این افراد که اکثریت مردم هستند، به هر مقدار که بخواهند ذهن خود را کنترل کنند که منحرف نشود، با اندک غفلتی مهار آن را از دست می دهند و ناگهان می بینند که در همان حالت نماز خواندن، مدتی است که غرق در دنیا و رتق و فتق امور آن در ذهن خود هستند، زیرا هر کسی به هر چیزی که علاقه و انس دارد در همان زمینه می تواند تمرکز داشته باشد.
انسان از انس است و مانند کبوتری که به لانه خود انس می گیرد و او را از هر کجا که رها سازیم، به سمت لانه خود تمایل می یابد و حرکت می کند به اموری که به صورت مستمر بدان می پردازد و در فکر آن است انس پیدا می کند. راهکار درمان این حالت این است که موضوع انس را عوض کنیم و سعی کنیم به خداوند انس پیدا کنیم و از دنیا و انس به آن فاصله بگیریم.
عامل دیگر تمرکز حواس و حضور قلب, گرایش های عاطفی انسان است. علاقه ها, دلبستگی ها و به خصوص عشق که همان شدت حب و دلبستگی است, تعیین کننده ترین علت تمرکز انسان بر یک موضوع است. کسی که عاشق تحصیل دانش است, تمرکز بیشتری در درس و مطالعه دارد تا کسی که علاقه چندانی به آن ندارد. کسی که عاشق کسی شده است شاید تمام فکر و ذکرش یاد او شود و دائم به فکر او باشد. همین طور در مورد نماز و عبادت کسی که عاشق خدای متعال و پرستش او است, در نماز بیشتر از هر زمان و موقعیت دیگری, حضور قلب دارد؛ زیرا نماز دقیقا هنگامی است که اجازه یافته با معشوق خویش سخن بگوید و راز و نیاز عاشقانه داشته باشد و در این حالت آنقدر در جذبه حق است که امکان ندارد حواسش از محبوب به چیز دیگری که بدان چندان علاقه ای ندارد, پرت شود؛ از آن رو بهترین و بالاترین درجه حضور قلب مخصوص عارفان حقیقی و عاشقان خدا است و سایرین نیز هر یک به نسبت معرفت و عشق و علاقه که به خداوند دارند, از حضور قلب برخوردار می شوند.
در مقابل این علاقه و احساس حضور, علاقه و دلبستگی به دنیا و لذت های مادی و مانند آن قرار دارد که باعث می شود انسان حواس و تمرکزش به سمت دنیا گرایش پیدا کند و در نتیجه نسبت به امور معنوی بی توجه گردد و در نماز که یک امر معنوی است, حضور قلب کمتری داشته باشد.
منتهی نکته ظریف دیگری در این زمینه وجود دارد که حاکی از حالت بسیار دقیقی است که معمولا اهل معرفت قادرند آن را در خویش به وجود بیاورند. آنها می توانند با ادراک عظمت هستی و تنظیم و کوک کردن ذهن با هستی بی نهایت چنان محو جمال ذات وجود شوند که نه تنها مشکل تمرکز و حضور قلب نداشته باشند، بلکه گاها خارج شدن از این حالت برایشان دشوار است. اگر کسی موفق شود ذهن خود را با هستی مرتبط و همراه کند، می تواند به حضور قلب کامل دست یابد، ولی رسیدن به این مقام چندان آسان نیست و نیاز به عرفان و شناخت وحدت هستی و تمرین و ریاضت و فراغت دارد.
پس از آشنایی با معیار اصلی حضور قلب اکنون شما نیاز به یک بررسی دارید, شاید دلیل کم شدن تمرکز و حضور قلب شما در تقویت گرایش های عاطفی نسبت به دنیا و لذت های مادی باشد, در این صورت اگر بخواهید این حالت را درمان کنید, لازم است رابطه محبت آمیز خود با خدای متعال را تقویت نمایید. برای این منظور شناخت هر چه بیشتر و حقیقی تر خدای متعال و رابطه از طریق دعا, مناجات و اظهار محبت به او و در مقابل کم کردن مشغله های دنیوی و قطع علائق مادی راه درمان واقعی است.
ادامه دارد....
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
راه های حضور قلب و توجه در نماز 🔹 قسمت اول تمرکز در نماز و حضور قلب یکی از حالات بلند عرفانی و معن
راههای حضور قلب و توجه در نماز
🔹 قسمت دوم
راهکاری از علامه طباطبایی( ره)
یکى از شاگردان علامه طباطبایى(ره) از نداشتن خشوع در نماز و عدم حضور قلب رنج مى برد به خدمت علامه(ره) رسید و راهکاری خواست. ایشان نخست از پاسخ خودداری کردند، پس از چندبار اصرار به شاگرد خود رو کردند و فرمودند: «شما نمی توانی!» شاگرد گفت: آقا شما بفرمایید حداقل اگر کسیض پرسید به او بگویم.
علامه(ره) فرمودند: «فکر در از دنباله افکار شبانه روز است. کسی که صبح تا ظهر به یاد خدا نبوده نمی تواند هنگام نماز یاد خدا را استمرار دهد.
بنابراین توصیه می شود محیط زندگى و کار و فعالیت و همچنین فضای ذهنی خود را سالم کرده و با نیت خالص و پاک همه امور آنرا با یاد و نام خداوند پیگیری نمود و همچنین آنرا از حالت یکنواختى و خسته کننده بیرون آوره و با یک برنامه ریزى مناسب به کارهاى شخصى، درسى، کاری و روابط خوب با دیگران بپردازید، و به همه کارهاى روزانه خود رنگ خدایى بدهید و پیش خود بگویید: «خدایا من در طول روز در کلاس و هنگام فعالیت آن چه تو دوست داری انجام مى دهم و تو هم قلب مرا از محبت خود پر گردان و نگرانی از آینده را از دل من بر طرف بگردان. چنین رازگویی و نیازخواهی صادقانه با خدا دریچه ای از نور و عرفان به سوی انسان می گشاید. و تداوم این عهد و پیمان، مشکلات را یکی پس از دیگری برطرف می سازد.
کسی که در ابتدای راه کمال و خودسازی قرار دارد نباید از خود انتظار حضور قلب کامل داشته باشد بلکه باید آن را به تدریج تمرین کند و بدست آورد. برای نمونه راههای حضور قلب در نماز و دعا می توانید از راه هاى زیر استفاده کنید:
1- دقت در انجام مقدمات نماز، مانند وضوى با معنویت، انجام مستحباتى چون اذان، اقامه و...
در کتاب هاى حدیث آمده است: شخصى از پیامبر(ص) درخواست کرد که راهى به او بنمایاند تا حضور قلب بیشترى در نماز پیدا کند حضرت او را به شاداب گرفتن وضو فرمان دادند. بنابراین وضوی شاداب و با آداب خود در حضور قلب انسان در نماز مؤثر است.
2- گزینش مکان مناسب، دورى ازجاهای شلوغ و پر سر و صدا و پرهیز از هر آنچه که موجب انحراف توجه از خداوند شود.
3- گزینش وقت مناسب و تا آن جا که ممکن است اول وقت خواندن نماز.
4- تا حد امکان در مسجد و با جماعت نماز خواندن و دعا کردن (به ویژه در جماعاتى که بعد معنوى بیشترى دارد).
5- نماز را با طمأنینه و دقت در مفاهیم و معانى آن خواندن و دعا را با توجه به عظمت خداوند و کوچکی خود به جا آوردن.
6- در نماز در حال ایستاده به مهر نگریستن و در رکوع پایین پا و در تشهّد به دامن خود نظر نمودن.
7- تخلیه دل از حب دنیا و امور دنیوى وآن را مالامال از عشق خدا ساختن. توضیح: ذهن انسان همواره متوجه چیزى است که به آن عشق مى ورزد؛ همانند عاشقى که آنى از فکر معشوق خود بیرون نمى رود. این که ما در نمازهایمان همواره به فکر مسائل دیگر هستیم، به خاطر تعلق شدید نفس به دنیا و حب آن است. اما آن که عاشق حق شد، در هر حال و در هر کارى به یاد خدا خواهد بود به طورى که گویى همیشه در نماز است.
8- توجه به این که مبدأ و منتهاى انسان خداوند است وآنچه در این بین است براى امتحان آدمى و ابزارى جهت رشد و کمال اوست.
9- ضبط قوه خیال. توضیح : پرنده لجام گسیخته خیال، چکاوکى است که هر آن بر شاخسارى مى نشیند. ازاین رو همیشه افکار انسان به این طرف وآن طرف متوجه بوده و قرار و آرامى ندارد؛ اما اگر آدمى با دقت و هوشیارى در کنترل آن بکوشد پس از چند صباحی رام و مطیع شده و به هر سو که اراده شود متوجه می گردد. بنابراین انسان باید در نماز از اول با قاطعیت بنا را بر این بگذارد که تمام توجه خود را به سوی پروردگار معطوف دارد و هر گاه پرنده خیال از چنگ او گریخت، بلافاصله آن رابه همان جهت برگرداند. اگر چندین مرتبه در ایام متوالى چنین کند، کم کم ذهنش عادت خواهد کرد.
10- توجه به عظمت و هیبت پروردگار و فقر و فاقه خود. روشن است اگر آدمى بداند با چه بزرگى روبه رو است و خود در مقابل او هیچ بلکه عین احتیاج و فقر و فاقه است، با تمام وجود و ذهن و اندیشه خاضع خواهد گردید.
یکى از اولیاى خدا توصیه نموده اند که مدتى قبل از شروع نماز حداقل 15 دقیقه به حسابرسی و تخلیه درون بپردازید و به صورت ارادی عوامل پریشانی خاطر را تعدیل بخشید. با گفتن ذکر های مستحبی و دعاهای افتتاح نماز و استغفار خود را براى نماز مهیا سازید.
مطالعه کتاب هایى همچون «آداب الصلوه» یا «پرواز در ملکوت امام خمینى» و «اسرار الصلوه» مرحوم میرزا جواد آقا ملکى بسیار نافع است. کتاب هزار مستحب نماز نوشته حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم نیز مفید خواهد بود ان شاء الله/ منبع سایت پرسمان
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگی از صوت آخرین مکالمه بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی
📚 @dastanak_ir 👈💯
﷽
سݪام!
اینجا یڪ ڪاناڷ پلیسے، با⇩
پروفایل های پلیسی و سپاهی߷𖦹
معرفی امکانات پلیس✌🏻߷𖦹
آموزش دفاع شخصی߷𖦹
استور؎ های پلیسی߷𖦹
اسلحہ شناسی߷𖦹
و...
بہ ﴿ڪاناݪ نوپو پلیݭ﴾ بپیوندید↯
https://eitaa.com/joinchat/4193452124C166e5af93b
امیرالمومنین روی قبر سلمان فارسی چه شعری نوشتند؟
اصبغ بن نباته مي گويد: همين که سلمان از دنيا رفت و هنوز ما جنازه ي او را از قبرستان برنداشته بوديم، ناگهان مردي را سوار بر استر ديديم که خيلي غمگين بود.از استر پياده شد و بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را داديم، گفت: «در مورد غسل و نماز وکفن و دفن جنازه ي سلمان، جديت و شتاب کنيد.» ما او را کمک کرديم، او براي حنوط و کفن و دفن، کافو آورده بود. به دستور او آب آورديم، او جنازه ي سلمان را غسل داد وکفن کرد و نماز بر جنازه خوانديم و جنازه را دفن نموديم.
آن مرد، اميرمؤمنان علي عليه السلام بود که خودش لحد قبر سلمان را چيد و قبر را پوشانيد. حضرت علی (علیه السلام) در آخر کار با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشتند:
وفدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات والقلب السلیم
وحمل زاد اقبح کل شیی
اذا کان الوفود علی الکریم
ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم و حمل زاد و توشه زشت ترین کار است؛ اگر میهمان شخص کریمی باشید
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
#بیانیه_بسیارمهم اقشار مختلف مردم اصفهان در حمایت از بیانات آیت الله مهدوی دام عزه
#توهین_به_دین_ممنوع!!
در حاشیه ۲۲ بهمن امسال -که با شکوه متفاوتی جشن گرفته شد-، چند موتور سوار در اصفهان برعلیه رئیس جمهور شعارهایی سر دادند که به دلیل توهین آمیز بودن، طبق عقل و شرع و فرمایشات رهبری محکوم است. اما آنچه عجیب به نظر می رسد، جنجال بیش از حد دولت و جناح سیاسی وابسته به آن، بر سر این موضوع است. تا جایی که در اصفهان جلسات متعددی از جمله جلسه شورای تامین استان برای بررسی نحوه واکنش با جوانان مذکور، برگزار شد!!
آیت الله مهدوی امام جمعه موقت اصفهان با تاکید بر خلاف شرع بودن هرگونه توهین به اشخاص، سیاست دوگانه مسئولان استانی و کشوری را مورد انتقاد قرار داده و فرمودند:
این همه به دین، مقدسات، امام و شهدا توهین شد، جلسهی شورای تامین که برگزار نشد هیچ، بعضاً مسئولان از توهین کنندگان حمایت علنی کردند.
اینجانبان امضا کنندگان ذیل، ضمن حمایت از فرمایشات آیت الله مهدوی، انتظار داریم دستگاه قضایی، توهین کنندگان به ارزشهای اسلامی در هر پست و مقامی قرار دارند را مجازات کرده و اجازه ندهند مسئولان، کوتاهی های خود در حل معضلات متعدد اقتصادی را با جنجال بر سر اقدام چند نفر محدود، پنهان کنند.
▫️ مجمع نمایندگان استان اصفهان
▫️مرکز رسیدگی به امور مساجد استان اصفهان
▫️اساتید سطح عالی و نخبگان بسیجی استان اصفهان
▫️ جمعی از نمازگزاران منطقه ۳ اصفهان
▫️ جمعی از معلمان نواحی مختلف اصفهان
▫️ جمعی از بازاریان بازار بزرگ اصفهان
▫️جمعی از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان
▫️ جمعی از دانشجویان دانشگاه اصفهان
▫️آیت الله خطاط معاون آموزش حوزه علمیه اصفهان
▫️آیت الله الهی دوست
▫️حجتالاسلام دکتر خوشنویس زاده مسئول نهاد رهبری در دانشگاههای اصفهان
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
♨️ اعلام حمایت قاطع اعضای مجمع نمایندگان استان اصفهان از مواضع اخیر #آیت_الله_مهدوی
🔻 در بخشی از بیانیه آمده است در جهت ترویج معارف دینی، توسعه اخلاق اسلامی، احساس مسئولیت در برابر خون شهدا و استقامت بر صراط الهی، *قطعا نمایندگان ملت همراه و حامی حضرتعالی بوده و خواهند بود
🆔 @shobhe_shenasi
#مهیای_مهمانی
▫️شبی را که فرشتگان «لیلةالرغائب» نامند. آیا لیلة الرغائب یعنی شب آرزوها؟
💠 ششم رجب| «لیلةالرغائب» یعنی شبی که میل به عبادت خدا فراوان است و موجب بخشودگی گناهان میشود
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم که به پیری رسم و توبه کنم
آنقدر جوان مُرد و یکی پیر نشد
🔹 آیتالله مجتهدی تهرانی (ره)
#درس_اخلاق
📚 @dastanak_ir 👈💯
چاله اي در خيابان اصلي شهر وجود داشت و مردم از وجود اين چاله گله داشتند آدمها، ماشينها و... توي آن چاله مي افتادند وخسارت مي ديدند. بنابراين عده اي از مردم روبروي شهرداري جمع شده واعتراض خودشان را اعلام نمودند وخواستار پاسخگويي مسئولين شدند، مسئولين تجمع كنندگان را به سالن اجتماعات شهر راهنمايي وشروع به سخنراني و ارائه راهكار كردند،
ابتدا رييس شورا شروع به سخنراني كرد و همه ساكت شدند ، اوگفت من يك راه حل بسيارخوب دارم ما يك مركز فوريت هاي پزشكي درنزديكي چاله ايجاد مي كنيم تاهر موقع كسي در آن افتاد به سرعت او را با آمبولانس به بيمارستان برسانند جمعيت سالن همگي خوشحال و كف مي زدند و ايول مي گفتند،
تااينكه شهردار پا شد و رو به رييس شورا كرد و گفت اين يك راه حل مسخره است چون شايد تا بردن مصدومين توسط آمبولانس به بيمارستان زمان زيادي طول بكشد و طرف بميرد ، بنابراين من پيشنهادمي كنم كه يك بيمارستان درنزديكي آن چاله ايجادشود تا اگر كسي داخل چاله افتاد سريع به بيمارستان منتقل شود ومورد مداوا قرار بگيرد و اين طوري شانس زنده ماندش بيشتر مي شود، با شنيدن اين حرف ها حاضرين سر از پا نمي شناختند و كلي خوشحال شدند كه صاحب يك بيمارستان جديد مي شوند،
ناگهان نماينده اي از ميان جمعيت برخاست و گفت من متخصص اتم شكافيم و هميشه در بين مردم هستم ، نه رييس شورا عقل دارد و نه شهردار!! چون ساخت يك بيمارستان حداقل 2 سال زمان مي برد و مردم شهر براي الان چاره مي خواهند نه چند سال بعد، همه حضار ساكت شدند كه اين شخص چه راه حلي دارد؛ اوگفت ما اين چاله را پر مي كنيم و در كنار بيمارستان شهر يك چاله ديگري مي كنيم و بدين ترتيب هزينه را كاهش داده و زمان را كوتاه مي كنيم.
◽️ ربط این داستان به #برجام تکذیب میشود.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
سواد رسانهای یعنی...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر در ارباب بی مروت دنیا، چند نشینی که خواجه کی به درآید؟!
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیرت هنوز نمرده...
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
حجتالاسلام حجتی کرمانی در یادداشتی در مورد آیت الله مصباح یزدی نوشت:
🔻خوانندگان ارجمندی که مناظرات و مباحثات حضوری و قلمی اینجانب را با آن عالم بزرگوار به یاد دارند، شگفت زده نشوند که اینجانب که در مناظرات و مقالات، نظریات سیاسی و اجتماعی آقای مصباح یزدی را به بوتة نقد میکشیدم، اکنون در فضیلت آن مرد علم و تقوی قلم میزنم....
🔻 آقای مصباح فضائل علمی اخلاقی بسیاری داشت، نیک سیرت و خوشرو و خوش مجلس و خوشسخن بود. در ایام تدریس هیچگاه از کسب علم و تعلیم و تربیت نیاسود. مبانی و مبادی فلسفه و کلام و اخلاق را به خوبی آموخته بود و به خوبی میآموخت.
🔹بیان نرم و گرم او همراه با روی خوش و لبخند همیشگی، محفل درس او را شاداب میداشت و شاگردان را بر سر شوق میآورد. آقای مصباح از همان آغاز طلبگی در وادی سلوک عرفانی گام نهاد. اهل گعده و وقتگذرانی تفریحی طلبگی نبود و معاشرانی اندک داشت. در جلسات درس اخلاق مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی که هر صبح جمعه در کتابخانه بخش قدیمی مدرسه حجتیه مشهور به پارک تشکیل میشد حضور دائمی داشت.
🔹وی از آغاز نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی همیشه در خفا یار و یاور انقلاب بود. نگارنده به یاد دارد شبهایی را که آقای مصباح به حجره برادرم مرحوم علی حجتی کرمانی در مدرسه آیتالله بروجردی مراجعه میکرد و چند نسخه از نشریه «بعثت» را که توسط مرحوم هاشمی رفسنجانی، مرحوم هادی خسروشاهی، مرحوم علی حجتی کرمانی و آقای دعائی مخفیانه منتشر میشد، میگرفت و زیر عبا پنهان میکرد تا در نشر مخفیانه آن شرکت فعال داشته باشد.
🔹خاطرات من از آن مرحوم به سالهایی بر میگردد که شهید بهشتی کلاس های درس شبانهای در دبیرستان دین و دانش قم برقرار کرده بود و به ما دروس جدید از قبیل فیزیک، زبان، فلسفه علمی و… تدریس میکرد که استاد مصباح برجستهترین علم آموز آن کلاسهای فراموش نشدنی بود. در این کلاسها بجز حقیر، استاد محمد مجتهد شبستری، شهید محمد جواد باهنر، حاج شیخ محمدعلی موحدی کرمانی، حاج شیخ زینالعابدین قربانی، سیدعلی محقق داماد، مرحومان: سیدهادی خسروشاهی، عمید زنجانی، شیخ حسین حقانی زنجانی و سیدحسن طاهری خرمآبادی شرکت داشتند.
🔻.... من علیرغم همة اختلافنظرهای بیّن و روشنی که با آن فقید علم و فضیلت داشتم، پیش از برگزاری همان مناظرات تلویزیونی، پشت سر ایشان نماز خواندم. ایشان را عادل، فاضل، متخلق به اخلاق و پاسدار راستین دین و قرآن و اخلاق و روحانیت میدانستم و اکنون که این سطر را مینویسم نیز چنینم. خدایش با اولیائش محمد و آل محمد(ص) محشور فرماید.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز داشتم از کوچه پس کوچههای قم میرفتم که این پیرمرد کفاش را دیدم مشغول قرائت قرآنه. بعد چند ساعت که از همین مسیر برگشتم، هنوز هم مشغول بود.
دختر ده سالهام این صحنه را فیلم گرفت. بعدش مثل اینکه دلش برای این پیرمرد سوخته باشه گفت:
خدایا پول زیادی به این آقا بده!
بهش گفتم: فکر نمیکنی به جای دعا داری نفرینش میکنی؟
+چطور؟
-خب اگه پولدار بشه، به نظرت میتونه اینجور با خیال راحت کنار کوچه بشینه و یه لقمه نون حلال دربیاره و قرآن بخونه؟
+ خدایا لااقل یه ماشین بهش بده!
-اونم همینجور. اونوقت دغدغه بنزین و روغن و کارواش و جریمه و بیمه پیدا میکنه و....
دخترم گفت انگار راست میگید، قانع شدم!! فقط پس خدایا براش تو بهشت جبران کن!
گفتم: این دعای خوبیه😊
🔹 پی نوشت
سلمان فارسی هنگام وفات گریه میکرد. وقتی علت را پرسیدند درحالی که از مال دنیا تنها یک زیرانداز و چند ظرف سفالی داشت، گفت:
یاد حدیث پیامبر افتادم که فرمود:
«نجی المخففون و هلک المثقلون»؛ سبک باران نجات یافتند و سنگین باران هلاک شدند. (بحار ج۲۲، ص۳۸۱)
💬 محمد قربانی مقدم
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکاتناب)
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
▫️ ﷽
مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
#قسمت_دوم
🆔 @dastanak_ir
از آن روز به بعد من و مریم با هم به مدرسه می رفتیم؛ چون مسیرمان یکی بود. هر روز که می گذشت بیشتر به او و اخلاقش علاقه مند می شدم. هر روز چیز بیشتری از او یاد می گرفتم. اولین چیزی هم که آموختم حجاب بود. او دختر خیلی خوبی بود. اخلاق قشنگی داشت. کلاً وقتی توی جمع همکلاسی ها از کسی غیبت می شد یا کسی را مسخره می کردند، می دیدم او یواشکی می رفت بیرون تا به غیبت آنها گوش ندهد. به خاطر همین ها بود که دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. ولی بعد دیدم این روش برایم عادت شده است. با راهنمایی های او بود که به فکر افتادم در مورد دین اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری بکنم. هر روز هم که می گذشت بیش از پیش به اسلام علاقه مند می شدم و همه این ها با کتاب هایی بود که مریم می داد. کتاب ها را می خواندم و از میان آنها مطالب خاص و مبهم را یادداشت برداری می کردم.
چون مطالعه ام در زمینه کتاب های دینی اسلام زیاد شده بود، خانواده اعتراض می کردند، اما من بهانه می آوردم که مثلاً تحقیق درسی دارم و اگر ننویسم نمره ام کم می شود و از این جور چیزها.
برای دوری از شک و تردید در مورد اسلام و رها کردن دین مسیحی از مریم کتاب زیاد می گرفتم و مطالعه می کردم تا شک و تردید از دلم بیرون برود. جالب اینجا بود که مریم همراه هر کتاب عکس شهدا و وصیت نامه هایشان را هم برایم می آورد و با هم می خواندیم. این طوری راه زندگی کردن را یادم می داد. می توانم بگویم که هر هفته با شش شهید آشنا می شدم.
البته همان زمان هم که مسیحی بودم، نسبت به شهدا ارادت خاصی داشتم. خیلی به آنها که برای دفاع از کشور شهید شده بودند علاقه داشتم، هر وقت هم که جایی نمایشگاه عکس جنگ بود، می رفتم و خوب تماشا می کردم. شهید از نظر من یک گل پرپر است، بعضی ها معتقدند که شهدا بعد از اینکه شهید شدند، دیگر مرده اند و وجود ندارند، اما من این تصور را نداشتم و ندارم، من ایمان دارم که آنها زنده هستند و شاهد و ناظر اعمال ما.
چون عضو گروه سرود مدرسه بودم، به همین لحاظ بهانه خوبی برای چادری شدن داشتم، به خانواده ام گفتم که در گروه سرود باید حتماً چادری باشیم، بنابراین آنها را مجبور کردم که برایم چادر بخرند، من خودم خیلی به چادر علاقه داشتم. این طوری خودم را خیلی سنگین تر و راحت تر احساس می کردم، ولی چون با مخالفت خانواده روبرو می شدم، چادر را توی کیفم می گذاشتم و وقتی از خانه خارج می شدم سرم می کردم و هنگام برگشت هم نرسیده به خانه، چادر را داخل کیفم می گذاشتم. البته باید بگویم که خانواده ما حجاب را – خیلی ببخشید - یک نوع بی کلاسی می دانند و به قول خودشان آنها خیلی کلاسشان بالاست و الان من کلاس پایین شده ام.
ادامه دارد...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
▫️ ﷽ ۶. ادامه #داستان_خیر_و_شر دختر کرد جوان ناشناس را به یکی از خدمتکاران س
▫️ ﷽
۷. ادامه #داستان_خیر_و_شر
«خیر» که روزهای اول از جراحت چشم خود بیمناک شده بود پرسید: «پدر جان، شما از کجا خاصیت برگ های آن درخت را می دانستید؟
🆔 @dastanak_ir
مرد جواب داد: «از کجا؟ از تجربه های مردم. انسان نیازمند هر وسیله ای را تجربه می کند و چیزی تازه می فهمد. اگر ما خاصیت ریشه ها و برگ ها و گل ها و گیاهان و خارها و علف های وحشی و خودرو را ندانیم دیگر چه کسی بداند؟ مردم شهرها چون دسترسی به طبیب و دوا دارند از این چیزها غافل می مانند ولی پدران ما که در صحرا زندگی می کردند بسیاری از خواص این نعمت های ناشناخته را می شناختند و به یکدیگر یاد می دادند.
مثلا خیلی از مردم شهرها وقتی دستشان بهرنک توت سیاه ترش (شاهتوت) آلوده می شود و تا چند روز با هیچ شست وشو پاک نمی شود نمی دانند چه کنند ولی ما می دانیم اگر برگ سبز همان درخت را بکوبند و با قدری آب به دستشان بمالند قدری کف می کند و رنگ توت را فوری از میان می برد. برای ما این چیزها خیلی ساده به نظر می آید ولی کسی که آن را نمی داند از شنیدنش تعجب می کند.
به قول حضرت امام صادق علیه السلام «خداوند بجز مرگ برای هر دردی دارویی آفریده است.» این صحراها و بیابانها پر از دوا و درمان است. هیچ شاخی و برگی و ریشه ای و بته ای نیست که خاصیتی در آن پنهان نباشد. فقط کسی را لازم دارد که آنها را بشناسد و در جای خود به کار برد. این تجربه «دارو برگ» را هم من از پدرم یاد گرفتم. او هم از پدرانش یاد گرفته بود و خوشحالم که این مرهم اثر بخش بود. خیلی چیزها هست که ما هم هنوز نمی دانیم اما خاصیت این برگ ها را می دانستم.
🆔 @dastanak_ir
«خیر» شکر گزاری کرد و از آن روز با خود عهد کرد که تا هر وقت بتواند و خدا بخواهد خدمتگزار آن خانواده باشد زیرا به کمک آنها بود که سلامت چشم خود را بازیافته بود.
کرد بزرگ هم از نگاهداری او خوشحال بود. از آن روز «خیر» مانند اهل خانه کرد با آنها زندگی می کرد و در همه کارها با آنها همراهی می کرد و در سر یک سفره غذا می خورد و هر روز صبح همراه کرد بزرگ و کارکنان او به صحرا می رفت و گله داری و گله بانی می کرد و روز به روز در نظر کرد عزیزتر می شد:
مرد صحرایی بیابانی
چون از او بافت آن تن آسانی
در همه اهل خود عزیزش کرد
حاکم خان و مان و چیزش کرد
چون دل و دیده پاک داشت جوان
همه بودند سوی او نگران
باز جستند حال دیده او
کز چه بود آن ستم رسیده او
خیر از ایشان حدیث شر ننهفت
هرچه بودش زخیر و شرهمه گفت
مردم وقتی با هم زندگی کردند و انس گرفتند همه رازهای خود را هم به زبان می آورند. کم کم «خیر» قصه «شر» و گوهرها و خریدن آب و تشنگی خود و بی انصافی «شر» و کور شدن خود را گفت و گفت که دختر کرد را از همه مردم عالم گرامی تر میدارد.
کرد بزرگ از قدر شناسی «خیر» خوشحال تر شد و کم کم همه ایل و عشیره کرد بزرگ داستان «خیر» را شنیدند و پیش همه عزیز و گرامی شد. همه خوبیهای «خیر» را می دیدند و همه به او دل بسته بودند. اما یک مطلب بود که «خیر» را رنج می داد.
ادامه دارد...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
رهبر حکیم انقلاب:
🔹مبادا دوست را با دشمن اشتباه کنید؛ مبادا دوست و دشمن را مخلوط کنید؛ مبادا رفتاری که با دشمن باید داشت، با دوست انجام بدهید.
🔹جبههی دشمن، غیر از آن غافلی است که خودی هم هست؛ منتها بیچاره دچار غفلت و اشتباه و فریب میشود؛ بر اثر حادثهای، عقده و کینهای پیدا میکند و در مقابل نظام میایستد؛ در مقابل سخن حق میایستد؛ در مقابل امام و راه امام میایستد. این، آن دشمن اصلی نیست؛ این یك آدم فریب خورده است؛ این یك آدم قابل ترحم است! دشمن اصلی آن کسی است که پشت سر این قرار میگیرد، اما خودش را نشان نمیدهد.
👈 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
http://eitaa.com/joinchat/1042808834C1d4becaa06