✍ نمونهای از سفارش حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری برای محافظت از مشکلات اخیر
⛑ ویروس کرونا
🎧 توضیحات بیشتر در مورد این دستور را در سخنرانی زیر بشنوید:
🎙 eitaa.com/nasery_ir/3217
#کرونا #ویروس_کرونا
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
.
♻️ احساس مرض بدتر از اصل مریض
📚 @dastanak_ir
میگویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام داروی بسازند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری در آسایش باشد.
یکی از همسایهها رفت به عطاری بازار، قویترین سم را خرید و به همسایه داد تا بخورد. همسایه سم را خورد و رفت به خانهاش او قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند.
همین که به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و در آب حوض فرو رفت، کمی شنا کرد و پس از آن که معده اش تمیز شد، رفت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد. همسایهاش را که دید، گفت حالا نوبت من است که برایت سم درست کنم.
رفت بازار نمد بزرگی خرید و دو کارگر آورد در زیر زمین به آنها گفت شما هر روز صبح تا شب فقط وظیفه دارید با چوب این نمدها را بکوبید. همسایهای که در انتظار سم بود، هر روز صدا را که میشنید، فکر میکرد طرف مقابلش در حال کوبیدن سم مخصوص اوست! برای همین، نگرانی بیشتری سراسر وجودش را میگرفت و میگفت: خدایا این چه سمی است که هر روز میکوبند، چه قدرتی دارد، چطور مقاومت کنم...
پس از چند روز، بدون اینکه سمی رد و بدل شود، همسایه از استرس و ترس، مرد.
#کرونا
#احساس_مریضی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
#حاج_آقا_مسئلة
📚 @dastanak_ir
🍃جوونه اومد گفت حاج اقا؛ مگه شما نمی گویید دین مرز نمی شناسه و عرب و عجم نداریم،
واگه قرار بود این طور باشه باید مسیحیا هم که در اروپا زندگی می کنند دینشون رو تغییر بدن؛ چون مسیح در اطراف فلسطین ظهور کرده، اینها همه درست؛ سوال من اینه: خب مسیحی ها دینی از خودشون ندارند که مسیحی نباشن!؟
اما ما که قبل از ورود اسلام به ایران دینمون زرتشت بوده؛ چه اشکالی داره که دین خودمون رو داشته باشیم؟؟ و اونا هم دین خودشون رو داشته باشن.
🔰گفتم اول برات یه مثال می زنم:
اگه همین الان بخوان بهت هدیه بدن و بگن بین یک گوشی قدیمی و ساده با یه گوشی جدید و اندرویدی یکی رو انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب می کنی؟
👌گفت: معلومه گوشی جدید.
گفتم: چرا؟
🤔گفت: خوب ورژن جدیده و امکاناتش زیاده!
😊گفتم: آخرین دین الهی و ورژن جدیدترین دین هم، اسلام است و هیچ دین دیگه ای به اندازه اسلام برنامه دقیق زندگی و عبادی و... نداره.
اسلام قبل ازتولد فرزند براش برنامه داره تا مرگ و بعد مرگ
حتی برای سرویس بهداشتی و خواب ما هم برنامه داره چه برسه برای کارهای دیگه.
وبعد هم مگه ما چند تا خدا داریم؟
گفت: یکی دیگه
گفتم: خدایی که یکتاست معنا نداره که برای دعوت به خودش چندتا دین داشته باشه و هرکی رو بخواد یه جور به خودش دعوت کنه!!
بلکه دین الهی همون طور که در قرآن آیه ی (19 آل عمران) آمده یکی است و اون هم «اسلامه»؛
و این به این معنا نیست که؛ ادیان دیگه غیر الهی هستن.
بلکه فقط خداوند براساس ظرفیت مردم در هر زمانی یه پیامبر می فرستاده و پیامبران الهی مردم رو به پیامبر بعدی و آخرین آنها مژده می دادن تا این که ظرفیت مردم به یه حدی رسید که حضرت عیسی (ع) که آخرین پیامبر قبل از حضرت محمد (ص) بودند قوم خود را مژده به آمدن آخرین پیامبر خدا حضرت محمد(ص) در انجیل را دادن که اون موقع خیلی از مسیحی ها بخاطر منافع خودشون نخواستن دین آخرین پیامبر الهی را که کامل کننده ی دین های قبل بود را قبول کنند.
پس ما یک دین داریم نه چند دین بلکه این پیامبران بودند که به مرور زمان آمدند و در آخرین پیامبر یعنی حضرت محمد (ص) ختم شد و برای هدایت مردم و گمراه نشدن آنها امامان آمدند تا دین آخرین پیامبر را روشن و تبین کنند.
گفت: خیلی ممنون حاج آقا تا حالا این جوری به ادیان الهی نگاه نکرده بودم.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای نقاشی عکس حاج قاسم سلیمانی بر دیوار صحن حضرت زینب سلام الله علیها
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
دستور العمل مهم برای حفظ
استاد شیخ جعفر ناصری
ترجیحا هر کس خودش بنویسد و یا به نیت هر فرد جدا گانه نوشته شود؛بالای سر افراد در اتاق یا بالای ورودی خانه یا همراهش قرار دهد.
با اعتقاد تاثیر به دست ولایت الهی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی
ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی ! ! !
اون روز چه لباسی می پوشی؟
چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟
با چه ماشینی گردش می کنی؟
کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟
شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه !
وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه،
برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه .
دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره...
خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه...
طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمی کنه...
همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمی کنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی.
اون وقته که می بینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه.
شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند.....
قدر همدیگه رو بدونیم
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
یقینا از کسی غیر از تو کاری برنمی آید
شبیه مادرت همسایه هایت را دعایی کن
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
😷مقایسه علائم «کرونا» «آنفلوآنزا» و سرماخوردگی
🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇
📚 @dastanak_ir
✅حکایت آموزنده
✍به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ ڪنیم...
بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـده اند.
┄┅┅❅💠❅
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
✨﷽✨
🔴داستانی از اسرار عدالت الهی
✍روزی حضرت موسی (ع) به طور سینا میرفت. در مسیر راه عبادتگاهی دید که سقفش ویران شده بود. نزدیکتر رفت و دید مردی در زیر آوار مانده است. جنازه را بیرون کشید دید یکی از مؤمنان شهر است. ناراحت شد و او را در بیابان دفن کرد تا طعمه حیوانات نشود. به طور سینا آمد و در عدل خدا برایش سؤالی پیش آمد. پرسید: خدایا! صبح که از خانه بیرون آمدم ظالمی مُرده بود، که جنازه او را در میان تابوتی طلایی با غلامانی دست به سینه دیدم که با احترام و عزت بسیار او را دفن میکردند. ولی این مؤمن با ذلت در زیر آوار مانده بود و من با غربت، او را دفن کردم. حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! از این راز عدالتت آگاهم کن.
خداوند فرمود: موسی آن ظالم، عمری نافرمانی ما را کرد و روزی به سائلی سکّهای بخشید، ولی آن مؤمن عمری فرمان ما را برد، اما روزی با همسرش بدخُلقی کرد و او را به ناحق آزرده ساخت. امروز، روز مرگِ هر دوی آنها بود. یک سکّهی آن ظالم را در این دنیا دادیم و آن تشییع جنازهی با شکوه او بود و دیگر آن ظالم غیر از گناه، چیزی با خود نیاورد و یک بداخلاقی آن مؤمن را با ویرانکردن سقفی مجازات کردیم تا به این دنیا (آخرت)، گناهی با خویش نیاورد.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
دعوای دو مادر
زمان خلیفه دوم بود. دو زن، ادعای مادری یک پسربچه را داشتند. تمام شیوههای اثبات دعوا، اعم از سوگند و تهدید و نصیحت را بهکار برده بودند و به نتیجه نرسیدند. خلیفه وقت، درمانده و ناتوان، آنها را نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام فرستاد. امام (ع)، نه سوگند داد و نه تهدید کرد و نه فشار آورد، بلکه عالمانه و روانشناسانه فرمود: حال که هر دو بر ادعای خود ثابتید و شاهد و بینه دارید و دست از دعوا برنمیدارید، من این کودک را با شمشیر دو نیم کرده و در میان شما میکنم.
ناگهان مادر واقعی کودک، فریاد برآورد: یا على! من از حق خود گذشتم؛ کودکم سالم باشد، هرچند در دست دیگران.
امام علیهالسلام فرمودند: کودکت را بردار و برو، مادر واقعى کودک تو هستی! که اگر فرزند آن زن بود، دلش مىسوخت و حاضر نمىشد تا به بچه صدمهاى وارد شود.
اینجا بود که خلیفه دوم اعتراف کرد: «اگر على نبود عمر هلاک شده بود.»
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
....زبانم زخم است
🔶مدرسه علمیه جانبازان یک مدت برای افرادی که نمیتوانستند سرکلاس درس شرکت کنند کتاب و نوار ارسال میکرد تا بتوانند در منزل درس بخوانند. سپس در پایان هر ترم امتحان گرفته میشد و اگر نمره خوبی کسب میکردند، برای ترم بعدی کتابهای جدیدی برایشان میفرستادند.
.
🔶ما که در بخش حضوری مدرسه بودیم برای سرکشی و گرفتن امتحان به منازل این افراد میرفتیم. در سراسر کشور شاید حدود ۲۰۰۰ طلبه جانباز تحت پوشش این مجموعه بودند.
.
🔶یک روز همکاران ما به منزل جانبازی در اهواز رفتند و از او امتحان می گرفتند. نمراتش خیلی خوب بود اما با این وجود درخواست یکسال مرخصی داشت. برای دوستان ما این سوال ایجاد شد که او با این وضعیت خوب تحصیلی چرا میخواهد مرخصی بگیرد؛ آن جانباز عزیز در پاسخ گفته بود «زبانم زخم است».
.
🔶باز هم برای دوستان ما این سوال به وجود آمد که زخم بودن زبان چه ربطی به درس خواندن دارد؟! او در پاسخ گفته بود «شما که خودتان جانباز هستید پس چرا متوجه مشکل من نمیشوید؟!» سپس همسرش را صدا می کند و از ایشان میخواهد که کتاب درسیاش را بیاورد.
.
🔶سپس رو به همکاران ما میگوید «از بس که همسرم کارهایم را انجام می دهد خجالت میکشم که در امر تحصیل هم مزاحمش بشوم، او از صبح تا شب و شب تا صبح پرستار من است» آن جانباز از گردن قطع نخاع و فلج کامل بود، نه دستها و نه پاهایش هیچکدام کار نمیکرد. وقتی که همسرش کتاب را آورد آن را روی سینه خود گذاشت و با زبان خود شروع به ورق زدن کتاب کرد و گفت«ترم پیش از بس مطالعه کردم زبانم زخم شده است، میخواهم این ترم را مرخصی بگیرم تا زخم زبانم خوب شود.»
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir