02-سه دقیقه در قیامت قسمت دوم.mp3
16.91M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
قسمت دوم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 #یه_دعای_قشنگ
دست خودم نیست...
🎀 هنوزم شبیه بچگیهام،
یه وقتایی حس میکنم
توان مقابله
با شرایط سخت رو ندارم...
حس میکنم یه نفر باید
کنارم باشه 🌱
یه نفر
که دوستم داره و
🌴 میتونه سختیها رو
ازم دور کنه... دستم رو بگیره،
هوام رو داشته باشه؛
یکی مثل
مادرم... اما قویتر از او
❤️ حتی... مهربونتر از او....
🔆 امام سجاد (علیه السلام )
با خدای بزرگ، اینطور
راز و نیاز میکردند:
🌸 اللهم اجعلنی مِن #المتعودین_بالتعوذ_بک *
خدای خوبم
یه کاری کن از کسانی
باشم که عادت دارند همیشه
به تو پناه بیارند...
از اونهایی که
در پناه تو،
آسوده و شاد زندگی میکنند . . . 💚💜
* اللّهم اجعَلنی مِن المُتُعَوِّدین بِالتَعَوُّذِ بِک
📗 صحیفه سجادیه . دعای بیست و پنجمڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
4_5861909989945248565.mp3
14.62M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
قسمت سوم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 #روزهای_انتظار
توی دوران انتطار
موضوعی که جریان مهدویت رو
دچار آسیب میکنه،
تطبیقهای نادرست
درمورد نشانهها و علائم ظهوره...
🔆 به طور کلی،
نشانههای ظهور، دو گروه هستند:
نشونههای حتمی، نشونههای غیرحتمی
🌿 اتفاقات غیر حتمی
ممکنه اتفاق بیفتند، اما لزوما
ظهور فورا تحقق پیدا نکنه
گروه دیگه
🌸 نشونههای حتمی هستند
مثلا اومدن دجّال، که درسته
نشونهی حتمی هست
اما ما نمیدونیم
دجال کی هست
و کِی و کجا و چطور خروج میکنه...
برای همین
تطبیق اتفاقات با
اتفاقات قبل ظهور، ما رو
میتونه از مسیر انتظار
دور کنه و
بهتره به جای تطبیق،
#وظایف_منتظران رو بشناسیم
تا در هر شرایطی آمادهی ظهور باشیم . . . 💚💜
📗 برگرفته از کتاب اصلاح خاتم ولایت
ڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
قسمت چهارم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
04-سه دقیقه در قیامت.mp3
15.93M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
#قسمت _چهارم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
ڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
یا مهدے ( عج الله تعالی فرچه الشریف )
شخصے گفت
من یڪ شب بعد از خواندن فاتحه براے شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران مے رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین براے جمکران کم شده است
به هر ماشینے مے گفتم یا پر بود یا جمکران نمے رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم. یڪ ماشین آمد گفتم توکلت علے الله
به راننده گفتم جمکران، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمے رویم؟! راننده به من گفت ابتدا مسافرین را مے رسانم سپس شما را به جمکران مے برم.
بعد از رساندن آن ها به مقصد، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران مے رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود؟ گفت کسے بگوید جمکران، زانوهاے من مے لرزد و نمے توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتے بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفے کن ما که همدیگر را نمے شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا مے شویم، پس حکایت را تعریف کن.
گفت: شبے ساعت دوازده شب، خسته از سرکار به سمت منزل مے رفتم. هوا پاییزے و سوز و سرما بود که دیدم یڪ خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آن ها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمے برم. مقدارے رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه اے بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم.
با وجود کم میلے آن ها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید.
ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم مے برد که صدایے به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسے من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هذیان مے گویی! دوباره دراز کشیدم نزدیڪ بود که بخوابم، صدایے دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم براے چه بروم؟ گفت آن خانواده گریه مے کنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت: کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آن را تحویل بده.
به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب مے بینم و وهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفے در صندلے عقب است. آن را باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد.
سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکے از ورودے ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم خواهر چرا گریه مے کنی؟ گفت برادر من، شما که نمے توانے کارے بکنی، چرا سوال مے کنی؟ گفتم شوهرتان کجاست؟ گفت: چرا سوال مے کنی؟ گفتم: من همان راننده اے هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت: شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکے از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانے سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمے گذارے به توسلم برسم چرا نمے گذارے به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت: این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل مے کنم. گفت شما کے باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آن را با خوشحالے باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانے شد و به زانو افتادند و گفتند یعنے امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله براے خود آقا امام زمان (عج الله تعالی فرچه الشریف است که مے فرمایند: «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»
دمے زحاجت ما نمے کنے غفلت
مرد گفت: ما با این پول مے خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آن را تبرڪ کنیم که این اتفاق برایمان افتاد.
💐 تا نیایے گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
🌷 اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج بحق زینب کبری🌷
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
!! مردی که راضی به فروش قلب خود شد !!!( حتما بخونین👌)
#داستان_واقعی
این داستان واقعی رو تا آخر بخونید، واقعا زیباست،
مردی در سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیم رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت،
اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت،
بعد از 4ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن،
مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد،
روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،،
پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده،
و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا امام حسین (علیه السلام )خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم امام حسین علیه السلام قربونت برم تورو به چشمای قشنگ برادرت ابوالفضل علیه السلام قسم میدم و تورو به اون لحظه ای که پسرت علی اکبر علیه السلام ازت آب خواست و نداشتی بهش بدی قسم میدم نذار بچه هام یتیم بشن، دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی..
حالا اگه یه ذره هم ناراحت شدی و دلت حسینی شد این داستان زیبا رو برای بقیه بفرست و دلشون رو حسینی کن.
ارسالی توسط استاد طباطبایی
یاعلی و التماس دعا.
🍃🌸🌺🍃🌹
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
05-سه دقیقه در قیامت.mp3
12.18M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
#قسمت _پنجم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
🍃🌸🌺🍃🌹
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✅تلنگر
✍️درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
🍃🌸🌺🍃🌹
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🔰 #داستان کوتاه_آموزنده
شب سردی بود...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند .
شاگرد ميوهفروش ، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت .
زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود .
با خودش گفت : «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه . »
مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند .
برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوهفروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! »
زن زود بلند شد ، خجالت كشيد .
چند تا از مشترىها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را كشيد و رفت.
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! »
زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت :
« اينارو براى شما گرفتم . »
سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار .
زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم .
زن گفت :
« اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچههات بگير . »
زن منتظر جواب زن نماند ، ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد .
قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
🍉پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد
خانواده دوستی و عشق ورزیدن
به هم نوع است را شادباش میگوییم .🍉
🍎🍌🍍🥝یلدای امسال در هنگام خرید میوه
سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم .🍏
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
06-سه دقیقه در قیامت.mp3
16.95M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
#قسمت _ششم(آخر)
👆📕داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است
سه دقیقه ای ⏱ که توضیح آن ساعت ها به طول می انجامد.
📒داستانی که زندگی شما را تغییر میدهد.
پایان
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
https://eitaa.com/dastanemabareshohada