eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
497 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ «زعفران نمکزار» به مناسبت وفات حضرت معصومه (سلام الله علیها ) 👌بسیار دلنشین التماس دعا^🖤^ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
✨﷽✨ ✅حضرت معصومه ‏عليها السلام نمايى از حضرت زهرا عليها السلام‏ ✍شباهت‏هاى متعددى را مى ‏توان بين حضرت زهرا (س) و حضرت معصومه (س) بيان كرد كه همه، حكايت از شرافت ذاتى حضرت دارند. مرحوم آيه اللّه العظمى مرعشى نجفی ‏قدس سره از پدر بزرگوار خود -آيه اللّه سيد محمود مرعشى- نقل مى‏ كند كه او در نجف اشرف زندگى مى ‏كرد و بسيار مشتاق بود به طريقى محل دفن جده‏ اش حضرت زهرا عليها السلام را پيدا و زيارت كند. براى اين مقصود ختم مجرّبى را -كه شامل چهل شب عبادت در حرم اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و امور ديگر بود- انجام داد تا شايد حضرت على‏ عليه السلام او را به محلّ قبر شريف حضرت زهرا عليها السلام راهنمايى كند. شب چهلم، بعد از انجام ختم و توسّل فراوان، به بستر خواب رفت. در عالم خواب به محضر امام باقر عليه السلام يا امام صادق‏ عليه السلام رسيد. امام به او فرمود: «عليك بكريمه اهل البيت- به زيارت كريمه اهل بيت‏ عليهم السلام برو-» پدرم تصور كرده بود منظور امام، زيارت حضرت زهرا عليها السلام است لذا به امام عرض مى‏ كند: قربانت گردم من نيز برنامه ختم را براى همين منظور انجام داده ‏ام تا قبر آن حضرت را نشانم دهيد. امام مى ‏فرمايد: «منظور من قبر شريف حضرت معصومه ‏عليها السلام در قم است. محلّ دفن حضرت زهرا از اسرار الهى است. طبق وصيت خانم بايد قبر مخفى بماند و من نمى ‏توانم قبر حضرت فاطمه‏ عليها السلام را بر خلاف وصيّت او معلوم كنم. به زيارت حضرت معصومه‏ عليها السلام برو گويا به زيارت حضرت زهراعليها السلام رفته‏ اى» 📚منبع: کريمه اهل بيت‏ عليهم السلام، على اكبر مهدى پور، ص ۴۳ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✨﷽✨ ✅شهیدان زنده‌اند ✍️پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره، آیه۱۵۴ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ________________ _ شما زنده هستید و راهتون ادامه دارد 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 🕊الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجهم ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
"قصر پادشاه یا مهمانسرا" روزى ابراهیم ادهم که "پادشاه بلخ" بود، بار عام داده، همه را نزد خود مى پذیرفت. همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند. ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جرات و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى؟ و به چه کار مى آیى؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید. ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت: این جا به چه کار آمده اى؟ مرد گفت: این جا "کاروانسرا" است و من "مسافر." کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم. ابراهیم به خشم آمد و گفت: این جا کاروانسرا نیست؛ "قصر من است." مرد گفت: این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟ ابراهیم گفت: فلان کس. گفت: پیش از او، خانه "کدام شخص" بود. گفت: خانه پدر فلان کس. گفت: آن ها که روزى "صاحبان" این خانه بودند، اکنون "کجا" هستند؟ گفت: همه آن ها مردند و این جا به ما رسید. مرد گفت: "خانه اى که "هر روز،" سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا "خواهند زیست،" به حقیقت کاروانسرا است؛ زیرا هر روز و هر ساعت، خانه کسى است." . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✍ حکایتی بسیار زیبا و آموزنده در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد . در روز اول ازدواج ، جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر ... و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛ بدون هیچ احترامی ... در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت ، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت ، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم . متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند ، فکر می کنند، بر مادر شوهر پیروز شدند. عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و بعدها با مردی که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد ، با فرزندانی که بزرگ شده بودند ، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند. در مسیر به کاروانی برخوردند ، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد . مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند. مادر ، همسر سابقش را شناخت به او گفت : "چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند ؟" آنها کی هستند ؟ گفت : " فرزندانم هستند . " گفت : من را می شناسی ؟ پیرمرد گفت : " نه . " زنِ باحکمت گفت : " من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست. همانگونه که می کاری درو خواهی کرد. به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می‌گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن؛ چون تو به مادرت اهانت کردی ، و این جزای کارهای خودت هست ، و زن با تدبیر به فرزندانش گفت : " کمکش کنید برای خدا . " 🔰 نتیجه اخلاقی ؛ هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد ، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید. 💞🌷 پدر و مادر موجودی که هیچ وقت تکرار نمی شوند. 🌷💞 _قدرشان را بدانید_ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 اصلا دیگران نه... خودمون... ... تا حالا حس کردی وقتی لباس‌ تمیزتر و قشنگتری پوشیدی، چه حس بهتری داری...؟ یه وقتایی 💜 خودت رو که با یه لباس زیبا می بینی انگار دلت آروم می‌گیره.... لبخند روی لبت می‌شینه 🌱 برای همینه که 🔆 اهل بیت (علیهم السلام ) سفارش می‌کردند موقع نماز ظاهر خوب داشته باشیم، تا خودمون هم از گفتگو با خدای مهربون بیشتر لذت ببریم و آرامش بگیریم 💝 امام علی (علیه السلام ) می‌فرمودند: 🌿 یعنی ببین با چی نماز می‌خونی...؟ 🎀 لباست پاک و تمیز هست...؟ از راه حلال بدست اومده...؟ اگه دیدی لباست خوب نیست قبل نماز، حتما لباس بهتری انتخاب کن . . . 🌸🍃 ڪلیڪ ڪنید 👇 ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد . خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود. پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن .. پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت . پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیرم چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید . پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!! عاقلان را اشارتی کافیست.... . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 هرکسی وقتی وظیفه‌ خودش رو توی زندگی پیدا می‌کنه، به یه رسیده 💫 گنج اصلی، رضایت خداست... آدم وظیفه‌‌ی خودش رو که بفهمه، زندگیش تغییر می‌کنه... 🌈 قشنگ‌تر می‌شه... مثلا 📜 توی نقشه گنجِ شهید دکتر چمران، یه روزی وظیفه، درس خوندن تا دکترای فیزیک بود، وظیفه‌ی بعد، 🔆 کمک به کشورش برای ایستادن روی پای خودش... این فرمول بهت کمک می‌کنه 😎 نقشه‌ گنج رو پیدا کنی: 🌴 استعدادت رو پیدا کن 💜 + علایقت رو خوب بسنج 🌿 + شرایط خودت و جامعه رو ببین 🌸👈 نقشه‌ گنج همینجاست... . . . با توکل ، پا توی مسیر بگذار . . . 📗 به رنگ خدا. تولیدات فرهنگی حرم مطهر امام رضا علیه السلام ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
💌 برام سوال پیش اومده بود که توی روزهای غیبت که امام زمانمون رو نمی‌بینیم... چطور می‌شه 💚 باورم به آخرین منجی رو تقویت کنم...؟ به اینکه یک جمعه اتفاقات قشنگ رو می‌بینیم...؟ 💫 این سوال رو که از استادم پرسیدم، اینطور راهنماییم کرد...: توی این دوران و 🌈 توی این دنیا پر از رنگ، مهمه که درمورد امام زمان(عج الله تعلای فرجه الشریف)، و آیات و روایات درمورد ظهور اطلاعاتمون رو بیشتر کنیم...🌱 راه دوم هم اینه که هرجا به گرهی برخوردیم، به امام زمان متوّسل بشیم تا حضورشون رو با قلبمون حس کنیم . . . 💚💜 📗 پناه اهل زمین. انتشارات حرم مطهر امام رضا علیه السلام ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🍃🌺
🌺راهی به سوی بهشت🌺 در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند ، در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود ، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرمارا احساس نکند ، وگفت : پدرجان من آماده ام !َ پدر پرسید : آماده برای چه چیزی ؟ پسرگفت : برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته هارا پخش کنیم پدر جواب داد: هوا خیلی سردو بارانیست امروز ممکن نیست . پسر بااصرار ازاو خواست که بروند و گفت : مردم دربیرون به طرف آتش میشتابند . پدر گفت : من دراین سرما نمیتوانم بیرون بروم‌ . پسر گفت : پس اجازه دهید من بروم‌و کارتها را پخش کنم ؟ بعد از کمی بالاخره پدر راضی شد و اورا فرستادو پسر از او تشکر کرد . وپسر بااینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد دربیرون بود ، او درهمه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری رابه او بدهد ولی کسی رانیافت ، بنابراین یک خانه روبروی خود راانتخاب کرد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد . زنگ آن خانه رابه صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر هم‌تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در راباز کرد و گفت : پسرم چه میخواهی دراین باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟ پسر باچشمانی پرامید و پاک و بالبخندی دلنشین گفت : ببخشیدباعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشمارا واقعا دوست دارد وبه شماتوجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شمارااز همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است وغرض از خلق انسان و وهمه چیز این است که رضای او بدست آید .... . سپس کارت را به او دادو خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه وقتی امام از خطبه تمام شد پیرزن ایستاد و گفت : هیچ کدام از شماها مرانمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجانیامده ام ، وتا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرس راهم نمیکردم که مسلمان شوم ، ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعهٔ گذشته درحالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم رابکشم چون هیچ امید وآرزویی در دنیا نداشتم ... برای همین یک چهار پایه آوردم وطناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور‌میکردم‌و باخود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاص‌کنم !!! .. که ناگهان زنگ به صدادر آمد ، من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار باشدت در راکوبید و زنگ راهم میزدبار دیگر گفتم که کیست ؟!!! به ناچار طناب را از گردنم‌پایین آوردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در رامیکوبد ، وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداندو صدایی قشنگ گفت : خانم ؛ آمده ام که به شمابگویم که خدا شمارا دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت ! پس در رابستم و به شدت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ... سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...💥☀ چون‌من دیگر به آنها نیاز ندارم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیداکردم اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ و چشمان نماز گذاران‌پر از اشک شد و همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند: الله اکبر امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...💥 نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد ... واینجا این سوال مطرح میشود که مابرای دعوت در راه خدا چه کرده ایم. آیا این وسایل پیام رسانی مثل سروش.ایتا.واتساپ و غیره را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟...🏡☀💥 جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
❄️🍃🌹🍃❄️ فروشگاه اینترنتی فدک با افتخار در خدمت شما عزیزان می باشد عرضه کننده انواع بسته های اینترنتی ،شارژر موبایل و تبلت ،هنزفری،انواع کابل شارژ، انواع رم و فلش هدفون موس صفحه کلید پاور بانک با گارانتی معتبر ، و دیگر لوازم جانبی موبایل ❄️🍃🌹🍃❄️ برای ورود ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @froshgah_fadak 🌺
✨﷽✨ ⁉️چه‌ڪار ڪنیم ڪه همۀ زندگی‌مان لذت‌بخش شود؟ ✍️ یک گل‌فروش هر روز بارها دسته‌گل درست می‌ڪند، اما اگر یڪ‌روز بخواهد براے معشوق خودش دسته‌گلے درست ڪند، حتماً این‌ڪار را با انگیزه و نشاط خاصے انجام می‌دهد و بیشتر از همیشه از این ڪارش لذت می‌برد! اگر معشوق ڪسے به او بگوید «یک لیوان آب به من بده!» او از انجام همین ڪار ساده چه حس خوبے پیدا می‌ڪند! مهم این است ڪه تو براے چه ڪسے و در محضر چه ڪسے این ڪار را انجام می‌دهے؟ حالا تصور ڪن ڪه در محضر بزرگترین معشوق عالم هستی! ما ڪه هنوز عاشق خدا نشده‌ایم چه؟ یک مدت از سرِ «احترام خدا» ڪارهایت را به‌خاطر خدا انجام بده؛ ڪم‌ڪم عاشقش می‌شوے! وقتے عاشق خدا شدے، یک زندگیِ عالے خواهے داشت ڪه از هر لحظه‌اش لذت‌ها می‌بری! 🔻منتظر نباش یک شیرینے خاصے در زندگی‌ات پیدا شود تا لذت ببری؛ ڪارے ڪن از همین زندگیِ عادی‌ات خیلے نشاط پیدا ڪنے! هر ڪار ساده‌اے را هم «به‌خاطر خدا» انجام بده تا از آن لذت ببری! ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🌻 سعی کن برای خوشحالیت ببخشی 🏵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻏﻰ می‌گذشت ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﮏ جفت ﮐﻔﺶ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮔﻤﺎﻥ می‌کنم ﺍﻳﻦ ﮐﻔﺸﻬﺎی ﮐﺎﺭﮔﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻍ ﮐﺎﺭ می‌کند.اجازه بده ﺑﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ، کمی شاد شویم ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﺪﻫﻴﻢ... اما ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻴﻢ؟ ﺑﻴﺎ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ میگویم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﺶ ﺭﺍ ﺑبینیم. ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﻭﻥ کفش ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ!!! ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﻮﻝ، ﻣﺨﻔﻰ ﺷﺪﻧﺪ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻪ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ همین که ﭘﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻣﺘﻮﺟﻪ چیزی ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻭﺍﺭﺳﻰ، ﭘﻮلﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ... ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ " ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺷﮑﺮﺕ " ﺧﺪﺍئی ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﮑﻨﻰ، ﻣﻴﺪﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮی ﻣﺮﻳﺾ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥِ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﻰ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻭیی ﺑﻪ ﻧﺰﺩ آنها ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺍﺷﮏ می‌ریخت. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻌﻰ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺷﺤﺎلی‌ات " ﺑﺒﺨﺸﻰ ﻧﻪ اینکه ﺑِﺴِﺘﺎنی " ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🌷﷽🌷 📌بهرام ناصری فرد ، میلیاردر ایرانی ( حتما بخونین👌) وی بزرگ ترین نخلستان خصوصی جهان در دشتستان برازجان را با‌ بیش از ۲۰۰ هزار نخل، وقف خیریه نموده است. خرماهای این نخلستان در زمان افطار ماه رمضان، در سفره های بوشهری ها به وفور یافت می‌شود. او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است، بازگو می‌کند. می‌گويد: " من در خانواده‌ای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی می‌کردم به حدی که، هنگامی که از بچه‌های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانواده‌ام به رغم گریه‌های شدید من، از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچه‌ها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر می‌کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد، صدقه بود یا جایزه؟ به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال، چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد، او را یافتم در حالی که در زندگی سختی به سر می‌برد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت : " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم." من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمده‌ای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم : " آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : " استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری. " استاد خیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است." من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس می‌کنم‌. 🔻مرد شدن‌، شاید تصادفی باشد، اما مرد ماندن و مردانگی کردن، کار هر کسی نیست. 🔻ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ... ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ، ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ. 💢فقرا فراموش نشوند. 🦋 ____🍃🌸🍃____ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✨﷽✨ ✍️ حکایتی بسیار زیبا و آموزنده 🔴شما به خدا یاد ندهید،خدا خودش بلد است! ✍️طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت. یک شب، متوسل به امام زمان(علیه السلام) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(علیه السلام) را در خواب دید. حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟ گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری. گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود، دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند. گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند...حضرت فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(علیه السلام) هم نباید یاد بدهد. باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم...خودت برایم درستش کن. طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، هرکاری میکنم بهتر از این نمی توانم باشم، می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟ حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند. از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم. بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است. گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟ ☘️گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد. فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست... 📘کتاب بهترین شاگرد شیخ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
📚 سه دقیقه در قیامت 📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است. سه دقیقه ای ⏱ که توضیح آن ساعت ها به طول می انجامد فایل صوتی کامل این کتاب ارزشمند با دریافت اجازه از انتشارات شهید ابراهیم هادی از امشب ان شاءالله درکانال قرار میگیرد تشکر از همراهی شما بزرگواران ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
01-سه دقیقه در قیامت.mp3
11.37M
📚 سه دقیقه در قیامت قسمت اول 📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است. به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید کتابی که حتما متحولتان می‌کند ادامه دارد ..................... ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
⚜️حکایت‌های پندآموز⚜️ ⚫️ بادکنک سیاه ⚫️ ✍️در یک شهربازی، پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد. سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید، بالا می رفت؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد. 💥چیزی که باعث رشد آدم ها می شود رنگ و ظواهر نیست. رنگ ها و تفاوت ها مهم نیستند. مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته تر میشه. 📚 مجموعه شهر حکایات ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
02-سه دقیقه در قیامت قسمت دوم.mp3
16.91M
📚 سه دقیقه در قیامت قسمت دوم 📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است. به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید کتابی که حتما متحولتان می‌کند ادامه دارد ..................... ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 دست خودم نیست... 🎀 هنوزم شبیه بچگی‌هام، یه وقتایی حس می‌کنم توان مقابله با شرایط سخت رو ندارم... حس می‌کنم یه نفر باید کنارم باشه 🌱 یه نفر که دوستم داره و 🌴 می‌تونه سختی‌ها رو ازم دور کنه... دستم رو بگیره، هوام رو داشته باشه؛ یکی مثل مادرم... اما قوی‌تر از او ❤️ حتی... مهربون‌تر از او.... 🔆 امام سجاد (علیه السلام ) با خدای بزرگ، اینطور راز و نیاز می‌کردند: 🌸 اللهم اجعلنی مِن * خدای خوبم یه کاری کن از کسانی باشم که عادت دارند همیشه به تو پناه بیارند... از اونهایی که در پناه تو، آسوده و شاد زندگی می‌کنند . . . 💚💜 * اللّهم اجعَلنی مِن المُتُعَوِّدین بِالتَعَوُّذِ بِک 📗 صحیفه سجادیه . دعای بیست و پنجمڪانال برتــر ⏬⏬ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
4_5861909989945248565.mp3
14.62M
📚 سه دقیقه در قیامت قسمت سوم 📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است. به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید کتابی که حتما متحولتان می‌کند ادامه دارد ..................... ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 توی دوران انتطار موضوعی که جریان مهدویت رو دچار آسیب می‌کنه، تطبیق‌های نادرست درمورد نشانه‌ها و علائم ظهوره... 🔆 به طور کلی، نشانه‌های ظهور، دو گروه هستند: نشونه‌های حتمی، نشونه‌های غیرحتمی 🌿 اتفاقات غیر حتمی ممکنه اتفاق بیفتند، اما لزوما ظهور فورا تحقق پیدا نکنه گروه دیگه 🌸 نشونه‌های حتمی هستند مثلا اومدن دجّال، که درسته نشونه‌ی حتمی هست اما ما نمی‌دونیم دجال کی هست و کِی و کجا و چطور خروج می‌کنه... برای همین تطبیق اتفاقات با اتفاقات قبل ظهور، ما رو می‌تونه از مسیر انتظار دور کنه و بهتره به جای تطبیق، رو بشناسیم تا در هر شرایطی آماده‌ی ظهور باشیم . . . 💚💜 📗 برگرفته از کتاب اصلاح خاتم ولایت ڪانال برتــر ⏬⏬ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
📚 سه دقیقه در قیامت قسمت چهارم 📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است. به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید کتابی که حتما متحولتان می‌کند ادامه دارد ..................... ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
04-سه دقیقه در قیامت.mp3
15.93M
📚 سه دقیقه در قیامت _چهارم 📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است. به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید کتابی که حتما متحولتان می‌کند ادامه دارد ..................... ڪانال برتــر ⏬⏬ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 یا مهدے ( عج الله تعالی فرچه الشریف ) شخصے گفت من یڪ شب بعد از خواندن فاتحه براے شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران مے رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین براے جمکران کم شده است به هر ماشینے مے گفتم یا پر بود یا جمکران نمے رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم. یڪ ماشین آمد گفتم توکلت علے الله به راننده گفتم جمکران، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمے رویم؟! راننده به من گفت ابتدا مسافرین را مے رسانم سپس شما را به جمکران مے برم. بعد از رساندن آن ها به مقصد، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران مے رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود؟ گفت کسے بگوید جمکران، زانوهاے من مے لرزد و نمے توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتے بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفے کن ما که همدیگر را نمے شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا مے شویم، پس حکایت را تعریف کن. گفت: شبے ساعت دوازده شب، خسته از سرکار به سمت منزل مے رفتم. هوا پاییزے و سوز و سرما بود که دیدم یڪ خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آن ها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمے برم. مقدارے رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه اے بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم. با وجود کم میلے آن ها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید. ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم مے برد که صدایے به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسے من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هذیان مے گویی! دوباره دراز کشیدم نزدیڪ بود که بخوابم، صدایے دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم براے چه بروم؟ گفت آن خانواده گریه مے کنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت: کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آن را تحویل بده. به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب مے بینم و وهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفے در صندلے عقب است. آن را باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد. سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکے از ورودے ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم خواهر چرا گریه مے کنی؟ گفت برادر من، شما که نمے توانے کارے بکنی، چرا سوال مے کنی؟ گفتم شوهرتان کجاست؟ گفت: چرا سوال مے کنی؟ گفتم: من همان راننده اے هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت: شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکے از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانے سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمے گذارے به توسلم برسم چرا نمے گذارے به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت: این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل مے کنم. گفت شما کے باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آن را با خوشحالے باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانے شد و به زانو افتادند و گفتند یعنے امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله براے خود آقا امام زمان (عج الله تعالی فرچه الشریف است که مے فرمایند: «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ» دمے زحاجت ما نمے کنے غفلت مرد گفت: ما با این پول مے خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آن را تبرڪ کنیم که این اتفاق برایمان افتاد. 💐 تا نیایے گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 🌷 اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج بحق زینب کبری🌷 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ↶【به ما بپیوندید 】↷ _ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃