۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و پنجم
باورم نمیشد رضا رفت و من تنها شدم😔😔😔
پیکر پاکش را با آمبولانس انتقال دادیم تهران
از روزی تلخ و سخت فقط یه فیلم تار یادمه
ضجه ها و جیغ های من
تشیع رضا رو دوش مردم درحالی که من تو بیمارستان بودم😔
تا هفتم بیمارستان بستری بودم
بعدش اومدم خونه در اتاق بستم تا چهلم همین بود کارم
باهاش لج کرده بودم سر خاکش نمیرفتم
دوروز بعداز چهلم رفتم مزارش
با گریه شروع کردم به حرف زدن
تو که میدونستی من دیگه هیچکسی رو نداشتم
پدرم مادرم همه کسم تو بودی 😭😭😭
چراااا رفتی
چراااا
چرا تنها گذاشتی 😭😭
دلم سوخته بود الان که فکر میکنم میبینم رفتارام اصلا خوب نبود
عکسامونو پاک کردم
اصلا مزار شهدا نمیرفتم
همه درای دنیا به روم بسته بود
طول زندگی من ۳۰روز بود
و حالا تنهای تنها بودم
بابام که از خونش بیرونم کرده بود
رضا هم که تنهام گذاشته بود
دلم میخاست بمیرم
اشکام میومد
خدایا همش ۳۰روز 😭😭
یهو یکی صدام کرد
انگار صدای رضا بود
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☘🌹#سروش👇
sapp.ir/mabareshohada
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و ششم
یهو یکی صدام کرد
انگار صدای رضا بود
حنانه بیا پیشم
با سرعت برق لباس پوشیدم رفتم مزارشهدا
فقط فقط گریه کردم
هفت هشت ساعت گریه مداوم
از جا پاشدم
گوشیم زنگ خورد
الو
بابا:پاشو بیا خونه
همین سه کلمه رو پدرم بهم گفت اما
این که گفت برگرد خونه داشتم بال درمیاوردم
وسایلم جمع کردم برگشتم خونه بابام
پدرم درحال انجام یه معامله گنده فرش با یه تاجر آمریکایی بود
اما واسطه یکی از دوستاش بود که تو ترکیه تجارت میکرد
جریان چند صد میلیون پول بود
پدرم خیلی خوشحال بود
قرار بود ۱۵ تیرماه معامله انجام بشه
و تاجر ترکی کانترهای فرش را بفرسته آمریکا پول دریافت کنه
پول اصلی که مال بابا بود
بفرسته به حساب بابا
فرش ها ارسال شد ترکیه
دوهفته از ارسال فرشها گذشت
اما هنوز پول ب حساب بابا ریخته نشده بود
هرچقدر هم به گوشی تاجر ترکی زنگ میزدیم فقط
یه جمله مشترک مورد نظر خاموش می باشد نصیبمون میشد
سه هفته گذشته بود که یه ایمیل ناشناس برای بابا اومد
محتواش این بود که دنبال پولت نباش رفیق
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☘🌹#سروش👇
sapp.ir/mabareshohada
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿
#مطالب_اخلاقی
در کتاب فرج بعد الشدة از لبيب عابد نقل می نماید، که در اوقات جوانی روزی در خانه ام ماری را دیدم که به سوراخی فرو رفته، دنبال او را گرفتم و به قوّت کشیدم تا او را بیرون آورده بکُشم؛
مار سر خود را ناگهان بیرون آورد و دست مرا گزید و بالاخره یک دستم شل شد و از کار باز ماند.
چون مدتی گذشت دست دیگرم نیز شل گردید پس از چندی پاهایم خشک شد و از کار افتادم طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا شد و زبانم هم گنگ گردید.
مدّتی بدین حال بودم و مرا بر تختی افکنده بودند؛ جمله حواس و اعضاء و جوارحم از کار افتاده کاملاً از پا درآمده بودم .
فقط شنوائی من باقی بود که آن هم بلائی بود تا هر حرف زشت و ناگواری را می شنیدم و بر پاسخ دادنش توانائی نداشتم.
چه بسیار اوقاتی که تشنه بودم و کسی به من آبی نمی رسانید، چه اوقاتی که سیراب بودم و به زور به گلویم آب می ریختند و نمی توانستم حتّی اشاره کنم. و همچنین بسا بود که گرسنگی به من سخت فشار می آورد و کسی طعامی به من نمی رسانید و بسا بود که سیر بودم و به زور در گلویم غذا میریختند.
چون سالی بدین منوال از این زندگی که مرگ به مراتب از آن بهتر بود گذشت، زنی به نزد زوجهء من آمد و پرسید:
لبيب چگونه است؟
گفت نه خوب می شود که راحت گردد و نه می میرد که ما از دست او راحت گردیم و حرفهای دیگری زد که دانستم از من به تنگ آمده اند و راحتی خود را در مرگ من می بینند؛ پس بینهایت دل شکسته گردیدم و به اخلاص تمام از سر بیچارگی و درماندگی، با خضوع و خشوع تمام در اندرون دل با خدای خود مناجات کردم و نجات خود را از موت یا حیات از او خواستم
پس در آن حال فورأ ضرباتی در تمام اعضاء من پدید آمد و درد شدیدی عارض من گردید تا شب داخل شد و درد ساکن گردید.
خوابم برد چون بیدار شدم دستم را روی سینه ام دیدم با اینکه یک سال بود که بر زمین افتاده بود و اصلاً حرکتی نداشت مگر اینکه کسی آنرا بجنباند و حرکت دهد تعجّب کردم که چی شده!؟
در دلم افتاد که دستم را بجنبانم، دستم را حرکت دادم بلند کردم بر سینه گذاشتم، دست دیگرم را هم حرکت دادم پاهایم را امتحان نمودم و بالاخره از جای خود بلند شدم و از تخت به زیر آمدم در صحن خانه چشمم به آسمان افتاد پس از یک سال ستاره های آسمان را مشاهده میکردم نزدیک بود که از شادی هلاک گردم و بی اختیار زبانم به این کلمه گویا گشت که (یا قَديمَ الْاِحسان، لَکَ الْحَمد).
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص و دریا کردنش با من
به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی مهیا کردنش بامن
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃💙
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌿🍃🌺🍃
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
✅ هنگام افطار و لحظه باز کردن روزه، آن هم روزه ای که به امر پروردگار گرفته بودیم، یکی از قشنگترین لحظات محسوب می شود، و آداب فراوانی برای افطار آورده شده، که در اینجا به برخی از آنها اشاره می گردد.
❶❖☜ مقدم داشتن نماز مغرب بر افطار.
۱- #امام_صادق(علیه السلام) می فرمایند: مستحب است، روزه دار اگر توانایی دارد، ابتدا قبل از افطار، نمازش را بخواند. (وسائل ج۱۰ ص۱۵۰)
۲- #امام_باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر میل تو به افطار و غذا خوردن، تو را از نماز باز می دارد، ابتدا افطار کن، تا دور شود از تو وسوسه های نفس ملامت گر. (و هنگام نماز با فراغ بال و آرامش نماز بخوانی).
۳- #امام_باقر (علیه السلام) فرمودند: در ماه رمضان، ابتدا نماز بخوان، سپس افطار کن، مگر با گروهی باشی، که آنها منتظر افطارند. ( یعنی: اگر آنها ابتدا افطار می کنند، تو با آنها مخالفت نکن).
✅ ◆ بر این اساس، استحباب خواندن نماز قبل از افطار، دو مورد استثنا دارد، طاقت و صبر نداشتن روزه دار، و وقتی گروهی منتظر ما باشند.
❷❖☜ دعای هنگام افطار.
#امام_رضا (علیه السلام) می فرمایند: هر کس هنگام افطارش، بگوید:【اللهم لک صمنا بتوفیقک و علی رزقک افطرنا بامرک فتقبله منا و اغفر لنا انک انت الغفور الرحیم.】
خداوند، آنچه را از نقص و زیان، بر روزه اش وارد ساخته، می بخشاید.
بحار الانوار 93/312
۲- #امیرالمؤمنین علیه السّلام هرگاه میخواست افطار کند میگفت:【بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا وَ عَلَی رِزْقِکَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ] مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ】
به نام خدا،خدایا برای تو روزهگرفتیم،و بر روزی تو افطار
۳- در هنگام خوردن لقمه اول بگوید:【بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی】
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانیاش همیشگی است،ای گسترده آمرزش مرا بیامرز
❸❖☜ گفتن ذکر لا اله الا الله.
#امام_صادق (علیه السلام) فرمودند: هر کس روزه خود را با کلام صالح و عمل صالح به پایان رساند، خداوند، روزه او را قبول می فرماید.
گفته شد: ای پسر رسول خدا، کلام صالح چیست؟ فرمود: شهادت به کلمه «لا اله الا الله» و عمل صالح خارج کردن فطریه از مال خویش است.
امالی صدوق ۳۴
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
۱ خرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
شرح_دعای_روز_هفتم_ماه_مبارک_رمضان.mp3
زمان:
حجم:
2.78M
🔶🔹🔶
🍃شرح دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان در بیان آیت الله مجتهدی(ره)🍃
#فایل_صوتی
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
۲ خرداد ۱۳۹۷
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه وهفتم
شکایت کردیم به پلیس بین الملل
تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود به
حساب تاجر ترکی
اون پول را بالا کشیده بود
و شده یه قطر آب
وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا
تا خونه ی کلمه هم حرف نزد
-بابا یه لیوان آب برات بیارم
یهو غش کرد افتاد زمین
باباااااا
باباااااا
بچه ها زنگ بزنید آمبولانس
بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد
دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه اتاق عمل
ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد
-آقای دکتر چی شد؟
دکتر:تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده
بقیه اش توکل بخدا
دعا کنید براش
😔😔😔😔باتمام اختلاف نظرها اما پدرم بود
رفتم مزار شهدا رفتم مزار رضا
-رضا 😭😭😭
هیچکس رو ندارم جز بابا
پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود😊😊
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☘🌹#سروش👇
sapp.ir/mabareshohada
۲ خرداد ۱۳۹۷
#داستان✍
#آهنگربامعرفت💌
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار...
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
۳ خرداد ۱۳۹۷
💠🔅💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅
💠🔅💠
💠🔅
💠
سید هاشم حداد یکی از قدیمی ترین شاگردان آیت الله سید علی قاضی بود.مرحوم قاضی بسیار بر حال او مراقبت داشت و ایشان را به دیگران معرفی نمی کرد تا مبادا مزاحم او شوند.در سلوک عرفانی و اخلاق بسیار قوی بود،مرحوم قاضی درباره تو می فرمود:" سید هاشم مانند سنی ها که در عقیده خود متعصب اند،در توحید ذات حق تعصب دارد." لفظ فنا بیشترین لفظی بود که از زبان حداد عبور می کرد و چاره و گریزی را بالاتر از فنا نمی دید و رفقای خود را بدان دعوت می کرد.خودش می فرمود:" من همچون پر کاهی هستم که در فضای لا یتناهی بدون اراده و اختیار می چرخد و بعضی اوقات از خودم بیرون می آیم،همچون ماری که پوست می اندازد.چیزی از من غیر از پوست نیست."
تجلی عبودیت عاشقان حق در نماز است.نماز او با دیگران فرق داشت،وقتی"الله اکبر" و یا"ایاک نعبد و ایاک نستعین" می گفت،دیگر خودش نبود.گویی همان کلام نازله از حق بود که بر زبانش جاری می شد.مرحوم علامه سید محمد حسین تهرانی در کتاب روح مجرد می نویسد: "گاهی واردات قلبیه به حد اعلا بود و چنان صورت ایشان سرخ می شد و چشمان متلٱلی می گشت که سیمایشان در نهایت زیبایی بود و بعضی اوقات چنان بی حال و افسرده و زرد می گشت و استخوان ها درد می گرفت که حکایت از واردات جلالیه داشت."
یکی از شاگردان ایشان می گوید:" زمستان و تابستان همیشه ظرف پر از یخ با آب کنارشان بود و می نوشیدند.با ایشان زیاد حمام می رفتیم من مشاهده می کردم وسط سینه شان قرمز بود.مثل گوشتی که تازه روی آتش بگذارند و قبل از سوختن قرمز شود و تغییر رنگ دهد و این را همه می دیدند و همیشگی بود." زمزمه این ابیات حافظ را از او زیاد می شنیدند:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
***
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
یک بار سید هاشم حداد همراه با دوستانش به زیارت صحابی مشهور،سلمان فارسی رفتند.یکی از همراهان می گوید:" وارد مرقد شدیم،سید حداد ابتدا پایین نشست،اما ناگهان برخواست و بالای قبر نشست.وقتی از مرقد خارج شدیم او را سوگند دادم که به من بگوید چرا نشست و بعد به سرعت برخاست.سید حداد گفت:" وقتی ما پایین قبر سلمان نشستیم جناب سلمان سر از قبر برداشت و فرمود:شما سید و پسر رسول خدا هستید،چرا پایین قبر نشسته اید؟برخیزید و بالای سر قبر بشینید.پس من خواسته اش را اجابت کردم."
از گفته های این عارف کبیر است که می فرمود: "من تعجب می کنم از این دسته از سالکین که مکاشفه می خواهند! چشم باز کنند،همه این عالم مکاشفات است.مکاشفه تنها دیدن صورت در زاویه ای به صورت خاص یا حالت استثنایی نیست،هر چه کشف از اراده و اختیار و علم و قدرت و حیات حضرت حق کند مکاشفه است.چشم باز کن و بنگر که این عالم خارج،هر ذره اش مکاشفه است و حاوی عجایب و غرایب که فکر را به منتهای آن دسترس نیست."
📚دلشده
https://eitaa.com/dastanemabareshohada 💠
💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
۴ خرداد ۱۳۹۷
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و هشتم
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود😊😊
اما همون روز تو نمونه آزمایشش خون بود
دوروز بعد جواب آزمایشا اومد
بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد
بابا سرطان مثانه داشت
اونم از نوعی بدخیم😔
یاحسین غریب
متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت
بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم
پیشش باشیم
رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان
مارو ب سمت خودش کشوند
-مامان چی شده
چرا جیغ میکشی ؟
مامان :حنانه حنانه
اون عکس تو اتاقت کیه؟
-شهید همت
چطور
مامان: تو یه بیابون بودم
یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود
گفت شفای شوهرتو خدا داده
اما باید به دین عمل کنید
بابا خوب شد
برگشت خونه
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☘🌹#سروش👇
sapp.ir/mabareshohada
۵ خرداد ۱۳۹۷
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و نهم
همه اموال فروخته شد
اما ما افسردگی گرفتیم
دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم
اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت
مامان و بابای رضا اومدن خونمون
و میخواستن منو..
منو بفرستن کربلا
من 😣😣
کربلا😣😣
من از کربلا هیچی نمیدونستم
کربلا ...
اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم
بعداز جریان شفا گرفتن بابا
خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن
فردا تاریخ سفرمه 😐😐
انگار میخاستم برم قتلگاه
هیچ ذوق و شوقی نداشتم
هوایی رفتم اول نجف بعد کربلا
تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم
خود حضرت علی(علیه السلام )
دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم
میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا
تا رفتیم کربلا 😐😐
دوروز اول که هیچ جا نرفتم
روز آخر پاشدم رفتم بیرون
رود فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد
یهو به خودم اومدم دیدم بین الحرمینم 😭😭
مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔
یهو حاج ابراهیم همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش ..
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☘🌹#سروش👇
sapp.ir/mabareshohada
۵ خرداد ۱۳۹۷
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصتم
وقتی به خودم اومدم ک حاج ابراهیم رفته بود
زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه
اباعبدالله الحسین بودم
وقتی فهمیدم امروز روز آخری که کربلام دلم شکست
دیگه نرفتم هتل
برگشتم رفتم حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام)
تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بودم
مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا
توان موندن حرم داشته باشم
شام که خوردم سریع برگشتم بین الحرمین
برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم
دوست داشتم حاجی باز بیاد
اما نیومد 😔😔
روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود
و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (علیه السلام
اشکام خود به خود جاری شد
روبه ضریح امام حسین(علیه السلام)گفتم
میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔
شهدای جنوب ایران را دوست دارم
ازتون میخوام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم
سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم
افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود
یاد شلمچه
یاد هور
در دلم زنده شد،
رضا 😭😭😭
حاج ابراهیم همت
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☘🌹#سروش👇
sapp.ir/mabareshohada
۵ خرداد ۱۳۹۷