🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#دڪتر_عبدالحمـید_دیالمه
نماینده مردم مشهد در مجلس
چند خانــم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسنـد ،در تمام مدت سرش بالا نیامد، نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود...
خانـم ها ڪہ رفتند، رفتم جلو گفتم: تـو انقدر سرت پایینہ نگاهم نمےندازی بہ طرف ڪہ داره حرف میزنه باهات، اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبے و اثر حرفات ڪم شه...
گفت : من نگاه نمےکنم
تا خــــدا مرا نگاه کند ...
#سالروز_شهادت
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
السَّلاَمُ عَلَیکَ
یَا نُورِ الْهُدى
مَعْدِنِ الْوَفآءِ
يَا رَحْمَةَ اللَّهِ
یَا جَوَادَ الأئِمه عَلَیْهِ السَّلام ...
▪️این روزها که آب خوش از گلوی روزگار پایین نمیرود،
این روزها که بلا از سر و روی دنیا میبارد،
این روزها که زیر بار غم، قامت مردم شهر خم شده،
دوباره آمدهام آرامم کنی!
درست مثل همان لحظات بچگی که مادرم حرز تو را به بازویم میبست.
یا جوادالائمه!
پناه آورده ام به تو!
نه فقط از دست دیگران،
که حتّی از دست خودم!
🤲 الهی بحقّ جوادالائمه علیه السلام، عجّل لولیک الفرج...
#شهادت_امام_جواد(علیه السلام )🥀
#تسلیت_باد.🏴🥀
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
💌 #یه_داستان_قشنگ #حتما_بخونین
امام جواد(علیه السلام
هنگام بازگشت از خراسان
به سمت بغداد وارد کوفه شدند
و مردم کوفه
به استقبال ایشان آمدند
نزدیک غروب آفتاب
🌸 به خانه مسیّب وارد شدند و
پس از استراحتی کوتاه
برای اقامه نماز
به مسجدی در همان حوالی رفتند
در حیاط مسجد
🍃 درخت سدرى بود که از مدّتها قبل
خشک شده بود و میوه نمیداد.
امام(علیه السلام مقدارى آب
درخواست کردند و
کنار آن درخت خشکیده
وضو گرفتند و در همانجا
نماز مغرب را به جماعت خواندند
نماز که تمام شد،
مردم متوجّه شدند
🌱 که آن درخت خشکیده
به برکت آب وضوى امام(علیه السلام )
شکوفه داده است...
همه تعجب کردند...
از آن روز، درخت سدر
سبز شد و میوه داد...
میوههایی
بدون هسته و بسیار شیرین . . . 💚💜
📗 إعلامُ الوَریٰ بأعلامِ الهدیٰ طبرسى. ج ۲، ص ۱۰۵
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
خداوندا ...
وقت دشواریها، آن که صدایش میکنند، تویی ...
و وقت گرفتاریها، آن که دنبال پناهش میگردند، تویی ...
دری را که تو بستهای، کس دیگری باز نمیکند،
و دری را که باز کردهای، کسی نمیبندد...
پس خودت درِ رهایی را به رویم باز کن.
به تواناییات، این هیبت غم را در من بشکن...
و کاری کن به همین سختی، به همین رنجی که دارم از آن به تو شکایت میکنم، زیبا نگاه کنم.
که بدون شک هر چه که از سوی تو باشد زیباست...
💟 ❤️🌹هفته ای سرشار از خیر و نیکی
و پراز زیبایی برای شما آرزو میکنم.
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
🌺🍃الهي
در این صبح زیبا
🌸🍃بہ زندڪَیماڹ سرسبزے
وخرمي ببخش
🌺🍃 از نعمتهاے بیڪرانت
سیرابماڹ ڪڹ
🌹🍃به قلبمان مهربانی
به روحمان آرامش
به زندگیمان محبت
🍃آمین🍃
💖لحظه هاتون پرازعشق و امید.
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
پندانه
✅ دینت را از خدا بگیر نه از مردم شهر
✍️جوانی در ملأعام با گستاخی تمام روزهخواری میکرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزهخواری میکردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزهخواری میکنی؟
جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفا در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که اینچنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزهخوار کرد.
حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانههای بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگرداند تا هر مالباختهای از او شکایتی دارد، نزد من آید.
ساعتی نگذشت که جوانی معلومالحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم: «ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟» جوان گفت: «یک مرغ و دو خروس!»
چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را ۸٠ تازیانه بزند. جوان در حالی که دادوفریاد میکرد، گفت: «من برای شکایت نزد تو آمدهام، چرا مرا شلاق میزنی؟!» گفتم: «وقتی تو را خانهای در این شهر نیست، چگونه مرغ و خروسی داری که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟»
داستان که بدینجا رسید، حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده که آن شیخ از تو بستاند. هرکس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه میشنود، از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچکس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست.
تو بهجای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و بهجای خدا، شیخ را باور کرده بودی! پس من، تو را دو حد جاری میکنم؛ یکی به جرم روزهخواری در ملأعام و دیگری به جرم کذب و افترا.
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
____🍃🌸🍃____
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
✨بارالها...
🕊ترسهای بی دلیلم را
✨که ریشه در باور ضعیفم دارد را
🕊از من بگیر
✨جاری کن چشمه ای از
🕊آرامش بی مثال خودت را بر قلبم
✨و کنارم باش تا یادم بماند
🕊که اول و آخر تویی.
پرودگارا :
در قرآن خواندهام:
🌸 #ان_الله_هو_الرزاق
و گفتهاند «هو» در این آیه،
معنی انحصار دارد
یعنی فقط و فقط تو رزقدهندهای
خدای مهربان
🌿 از تو میخواهیم
رزق ما کنی بیش از آنچه
میخواهیم را
مثلا:
💚 توفیق زیارت اهل بیت(علیهم السلام)
💚 موفقیت در زندگی
💚 سلامتی و تندرستی
و همه آرزوهای قشنگی که
در قلب تک تک ماست .
آمین یا رب العالمبن
به ما بپیوندید 】
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸
#داستان_کوتاه
روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم . دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد .
حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست.به ما بپیوندید 】
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
🌺🍃 @mabareshohada