eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
203 دنبال‌کننده
3هزار عکس
574 ویدیو
16 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
💐🌺💐 جنس_خدا ست برتر انتخاب بانوی ایرانی فروشگاه حجاب فاطمی کوثر حامی عاشقان و دوستاران آدرس فروشگاه : گیلان-سنگر،بلوارامام حسین علیه السلام،جنب مهدیه ،فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر برای ورود به کانال ڪلیڪ ڪنید 👇http://eitaa.com/joinchat/103612436C8b28b1bcc7 ✏️سفارش: @HOSSEIN_14
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
Moghaddam-.mp3
زمان: حجم: 6.67M
▪️ویژه شهادت امام رضا علیه السلام 🎤با نواے جواد مقدم بسیار عالی پیشنهاد دانلود 🌹کانال معبر شهدا 🌹👇 🌺 @mabareshohada 🌺
✨﷽✨ ✅حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(علیه السلام) روا شد ✍️ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من! به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم. 💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد! 📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان 🔘 شهادت علیه السلام را محضر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و شما عزیزان تسلیت عرض میکنیم.../🍃🌺🍃____ 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada ═══ ⚘ ══ ⚘ ════
☘️ ☘️🔹☘️🔹☘️ ☘️ آرامش سنگ یا برگ؟ ☘️. ☘️ مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. ☘️ استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. ☘️مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" ☘️استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت وگفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد وبا آن می رود. ☘️" سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . ☘️سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. ☘️ استاد گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد. ☘️حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!" ☘️مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ ☘️لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم! ☘️" استاد لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ ☘️اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هرجایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده. ☘️" استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت 🔹☘️ @ayeha ☘️🔹 ☘️ موقع خداحافظی مرد جوان ازاستاد پرسید:" شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟" ☘️استاد لبخندی زد و گفت:" من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. ☘️ من آرامش برگ را می پسندم☘️ 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada ═══ ⚘ ══ ⚘ ════
🍂🌸 داستانــــــهـــاے نـــابــــــ👌ــــ🌸🍂 قبل از شروع یک جلسه مهم برای عقد قراردادی سودآور بر اثر بی احتیاطی راننده ای دیگر به کما رفت. وقتی به هوش آمد همکارش را دید که بالای سرش ایستاده، با تعجب پرسید: «من چند وقته اینجام؟» دوستش گفت: «۳روز توی کما بودی!»، «پس قرارداد با اون شرکت خارجی چی شد؟» «اون ها گفتن بدون حضور تو حاضر به عقد قرارداد نیستن، تا دیروز صبر کردن، وقتی به هوش نیومدی برگشتن کشورشون!» «وای خدا، چرا بین این همه آدم این اتفاق باید برای من بیفته؟ اونم حالا؟ قبل از یک قرارداد مهم» «عجله نکن بذار یک چیزی بهت بگم!»، «نه نمی خواد هیچی نگو!» در بین این مکالمات دکتر وارد اتاق شد... «سلام، خوشحالم به هوش اومدین، باید خوشحال باشین، خیلی شانس آوردین! خدا دوستتون داره!» «دوستم داره! شانس آوردم؟ این شانسه که الان باید به خاطر بی احتیاطی یکی دیگه روی تخت بیمارستان باشم؟» «دیروز جواب آزمایش هاتون اومد، تصادف ضربه ای به مغز وارد نکرده، اما توی تصاویر سرتون یک تومور دیدیم، اگر دیرتر عمل می شد می تونست شمارو به کشتن بده، شاید هم برای همیشه فلج می شدین! حالا فهمیدین چرا خدا دوستتون داره!» همکارش هم از فرصت استفاده کرد و گفت: «تازه نگذاشتی من بگم، بعد از رفتن اون خارجیا به عجله شون شک کردیم، از نمایندگی هامبورگ استعلام کردیم معلوم شد اونا یک عده کلاهبردار بودن!» 🍃🌸کلیک کنید👇👇 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada ═══ ⚘ ══ ⚘ ════
⭕️امیرکبیر و شفـاعت اباعبدالله الحسیـن)علیه السلام ⚫️👈 را دیدم، داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید❓😐 با لبخند گفت : خیر☝️ سؤال کردم اون چندین فرقه ضاله را نابود کردی❓ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست❓ جواب داد: هدیه مولایم حسین است❗️ گفتم چطور❓ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. 😰 سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. 💧 ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان❗️ ☝️ 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی❗️ 😏 پس چه کشید پسر فاطمه سلام الله علیها ❓ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود❗️😔 از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد😢 آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام ) آمد و گفت:☝️ به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛😊 آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ. 🌹 باشد تا در قیامت جبران کنیم❕😍 👈همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست 👌جواب عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام ) بود 📚| 🍃🌸کلیک کنید👇👇 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada ═══ ⚘ ══ ⚘ ════
👤 : 19سـال متوالےبه مکــه رفتم تاخدمت (عج الله تعالی فرجه الشریف تشرف پیداکنم. سال آخرےکه آمدم نا امید ودلگیـر بودم😔 با خود گفتـم: فایده ندارد چقدر منتظر باشم❓ لیاقت ندارم براےزیارت⁉️ در همین حال بودم که به من الـ✨ـهام شد براےدیدار سال آینده بیاتا حضـرت را ببینے..😍 🗓 سال بیستـم فرا رسـید... با دلے پر از امید و عشـ❣️ـق کنار کعبه نشستم و نمــاز مےخواندم ناگهان دستـ✋ـے روےشانه‌ام آمد به من گفتند : اگر میخواهےحضرت را ببینےدنبال ما بیا... 🐎سوار بر مرکب شدیم و در کـ⛰ـوه هاےاطراف گردشےکردیم شب شد دیدم روے کوهے چادرے برپاست و روشنایےاز آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم😔 صورتے دلربا و قامتے بلند،ابروان پیوسـته،خوشخـو و بخـشنده 💞سلام کردم : منتظرت بودیم چـرا دیر آمدے❓ گفتم: مولاے من شب و روز منتظر شما بودم حضرت فرمـود: سه چیـز باعث شده امامتـان را نبـینید : ۱ـ بے رحمےبه ضعـفاء ²ـ قطع رحم ³ـ دنیا طـلبے شمارفتـ🗂ـارتان را درست کنید ما خودمان مےآیـیم.😞 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 _____________________🍃🌺🍃____ 🌸کلیک کنید👇👇 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada ═══ ⚘ ══ ⚘ ════
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
😏 به بهانه رفع فیلتر ↯↻↯↻↯ ⌛️خیلی وقته فیلتریم اما... هنــــوز احساس نیاز به فیلترشکن نکردیم 😔 وقتی گناهی می‌کنیم با هر گناه یه قدم از خدا دور میشیم و بعد... چشمامون... گوشامون... قلبمون فیلتر میشه... اون وقت... از دیدن خیلی قشنگیا محروم می‌شیم... و از شنیدن خیلی زیبایی‌ها... و از درک کردن خیلی از بهترین ها... 😭💔 خیلی وقته فیلتریم اما... نمیدونم چرا نگران نیستیم؟؟!! ⁉️ مگه تو نت چه چیز تماشایی بود که برای دیدنش بودیم... یعنی تماشایی تر از چهره‌ی دلربایی یوسف فاطمه بود... ⁉️ واقعا چه بلایی سرمون اومده که دلمون برا وصل شدن به نت خیلی بی‌قرارتـــر از وصل شدن به مولاست؟؟؟!!!! ••●❥🍂💔✦💔🍂❥●•• 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺
•~ ~• جـــــ🌾ـــو ° کنجـــ🌱ــد ⚜️ اربابِ لقمـان به او دستـور داد که در زمینش ، برای او ڪنـجد🌱 بکارد. ولی او جُو🌾کاشت. وقتِ درو ،🚜 ارباب گفـت : چـرا جُو ڪاشتی؟🌾 🔰لقمان گفت : از خـدا امیـد☺️ داشتـم که بـرای تو کنجد بـرویـاند. ⚜️اربابـش گفت : مگر این ممڪن است؟! 🔰لقمـان گفت : تو را می بینـم که خـدای تـعالی را نافـرمانی می ڪنی😒 و در حالی که از او امید بهشت داری.😕 لذا گفتم شاید آن هم بشود. ➖ آنگاه اربابـش گریست 😭او را آزاد سـاخت. دقت ڪنیم که در زندگی چه می کاریم هـر چه بکاریم🌱ــ🌾همـان را بـرداشت🚜میـکنیم. •| -------------------------- 🌸کلیک کنید👇👇 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada ═══ ⚘ ══ ⚘ ════
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
@poodcast1_82301547.mp3
زمان: حجم: 10.19M
رفیـق تریـن...👌👌👌 🎶😔 💔💔 💫 ما ولی❤️ داریم💫 👌🏻 ☘️💔💔💔💔☘️ -------------------------- 🍃 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
✨﷽✨ ✅داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری 👌 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو. من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم. چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟ 💥زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. 🌸کلیک کنید👇👇 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada
◆ حاج آقا ◆ 🍁 بی برکتی در زندگی با بی نمازی 🍁 شخصی آمد خدمت آقا رسول الله صلی الله علیه وآله گفت: سرمایه دارم، ملک دارم، ولی بدبخت شدم! باغ دارم به فروش نمی رود. چه کار کنم؟ حضرت نگاهی کرد و فرمود: برو تو باغ، تو فلان قسمت باغ یک استخوانی بالای یک درختی هست آن را ببر بیرون دفنش کن. شخص می گوید: رفتم استخوان را پیدا کردم و دفنش کردم، تو مسیر که داشتم بر می گشتم یکی جلوی من را گرفت گفت: آقا باغت چند؟ می گوید رفتم که بگویم ۵ هزار درهم، دیدم طرف گفت من ۱۰ هزار درهم می خرم. تعجب کردم، رفتم خدمت آقا رسول الله صلی الله علیه وآله و گفتم: قضیه چیه؟ پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: بخاطر آن استخوان بود. یک قبری تو قبرستانی شکست ، کلاغی رفت داخل آن قبرستان و تکه ای از استخوان آن قبر را برداشت و روی درخت گذشت. شخص گفت : آقا این چی بود که برکت را از زندگی من برد. به خاک سیاهم نشوند. پیغمبر فرمود: تکه ای از استخوان یک بی نماز بود. چقدر در طول روز با بی نماز ها ارتباط داریم. دختر و پسر توی خانه نمی خوانند، خانم می آید می گوید: شوهر من هر چقدر کار می کند برکت ندارد! چون در خانه بی نمازی دارید. امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند: شیعیان ما را به نماز امتحان کنید. نه هر نمازی... از میرزا جوادآقا ملکی تبریزی سوال کردند: چرا به شما میرزا جواد میگویند، آقا برای چی است؟ فرمود: خیلی از دوستان و اطرافیان که شب پیش من می مانند، با گوش های خودشان می شنوند که ملائکه می گویند: میرزا جواد آقا پاشو بخوان! سر پل صراط اینطور از ما نماز می خواهند... ✨🌹✨ -------------------------- 🌸کلیک کنید👇👇 👇👇👇 @dastanemabareshohada @mabareshohada