#تلنگر
روز قیامت که چشم دلمان
به حقایق باز میشود،
👌بابت هر ساعتی که بیاد خدا نبوده ایم حسرت میخوریم😰
👈قدر این لحظه های عمر رو بدونیم...
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳ "نغمه اسماعیل" 🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... 🔸
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 34
❣️ دو اتفاق مبارک
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ...
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ...
موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ...
🔷 البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ...
🔸 حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ...
خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ...
✅ خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ...
مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ...
🔷 تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
⭕️ این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ...
و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ...
✅ سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
💎السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ...
💎سلام بر تو اي باب خدا و سياستمدار دينش
📚فرازی از زیارت آل یاسین
سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست!
و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
تمام زندگی ات را
به خالق این جهان بسپار
همه ذرات هستی
نشان از حضور یار دارد
از افت و خیزهای زندگی
هرگز دل آشوب نباش
آرام باش
گام هایت را با امید بردار
و تنها به او اعتماد كن
خداوند برای تو کافیست
روزتــون پـر از موفقیت 😊😊
ڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
👇👇
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
راز عزتمندی.mp3
2.15M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 راز عزتمندی
✨ از حضرت عبدالعظیم علیهالسلام پرسیدند: چگونه به چنین جایگاه بلندی رسیدید؟
پاسخ ایشان را بشنوید.
#استاد_شجاعی
ڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
👇👇
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 34 ❣️ دو اتفاق مبارک با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر م
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 35
💢 برای آخرین بار 🌷
🔸 این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ...
زنگ زد، احوالم رو پرسید ...
گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
✅ وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...🙁
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ...
مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ...
دختر و پسرش مهم نیست ...
🔷همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ذوق کردن یا نکردنش برام مهم نبود الکی حرف میزدم که ازش حرف بکشم...
خیلی دلم براش تنگ شده بود ...😢💞
✅ حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ...
تازه به حکمت خدا پی بردم ...
شاید کمک کار زیاد داشتم ...
✔️ اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک!!!🙄
🔸 هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
🔺 توی این فاصله، علی، یکی دو بار برگشت ...
خیلی کمک کار من بود ...
اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... 🌷
✅ هر بار که بچه ها رو بغل می کرد، بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ...😢
انگار آخرین باره دارم می بینمش ...
نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
✅ برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ...
هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ...
🌹 موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ..
🔸 همه ... حتی پدرم فهمیده بود ...
این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ...
واقعا برای آخرین بار ... رفت ...🌷
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
#سلام_امام_زمانم💚🤚
ماییم و دلی زعشقِ رویت سرشار
ای مرد خدا! سوار آیینه تبار
هر فاصله ترجمان دلتنگی ماست
بازآ و همه فاصلهها را بردار
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
ا༻🌸༺🌸༻🌸༺ ༻🌸༺
🌸ســـلام بروی ماهتون☺️🤚
صبح زیبـای سه شنبه تون بخیر
🤲الهی آفتاب زندگی تون پرنـور باشه
الهی همیشه شـادی باشید
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
#پروفایل
💥شک نکن
درست در لحظه ی آخر، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
✨نوری نمایان می شود، معجزه ای رخ می دهد
خدا از راه می رسد
#خدایا_دوستت_دارم❤️
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🍃عجب ماهیه این اسفند ماه...🍃
🌷شهید فضل الله محلاتی
📆 ۱اسفند ماه-اصابت موشک
هواپیمای عراقی
🌷شهید حسن ترک لادانی
📆 ۵اسفند ماه_عملیات خیبر
🌷شهید حمید باکری
📆 ۶اسفندماه_عملیات خیبر
🌷شهید حاج حسین خرازی
📆 ۸اسفند،-عملیات کربلای ۵
🌷شهید امیر حاج امینی :
📆 10 اسفند_عملیات کربلای 5
🌷شهید محمد ابراهیم همت :
📆 17 اسفند_عملیات خیبر
🌷شهید حجت الله رحیمی :
📆 18 اسفند_راهیان نور
🌷شهید عبدالحسین برونسی :
📆 23 اسفند_عملیات بدر
🌷 شهید عباس کریمی :
📆 23 اسفند_عملیات کربلای 5
🌷شهید مهدی باکری :
📆 25 اسفند_عملیات بدر
🌙ماهی به رنگ شـــهدا
آغازش با محلاتی و پایانش با مهدی...
اسفند ماه بوی شهادت میدهد...
ایکاش.....اللهم ارزقنی....
شهدا نگاهی
✍🏻مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 35 💢 برای آخرین بار 🌷 🔸 این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 36
⭕️ اشباحِ سیاه
🔹 حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ...
قاطی کرده بودم ... 😞
💢 پدرم هم روی آتیشِ دلم نفت ریخت ...
🔴 بر عکس همیشه، یهو بی خبر اومد دمِ در ... بهانه اش دیدنِ بچه ها بود ... امّا چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیکِ شام هم خونه ما موند ...
* آخر صداش در اومد ...
- این شوهرِ بی مبالاتِ تو ... هیچ وقت خونه نیست ...😒
🔸 به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
🔺حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره...
🌷 دنبالش تا پایِ در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ...
🔵 چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاقِ در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...😓
🔸دیگه رسماً داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپندِ روی آتیش ... شب از شدّتِ فشارِ عصبی خوابم نمی برد ...
⭕️ اون خوابِ عجیب هم کارِ خودش رو کرد ... خواب دیدم موجوداتِ سیاهِ شبح مانند، ریخته بودن سرِ علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کَند و می بُرد...
🌅 از خواب که بلند شدم، صبح اوّلِ وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم درِ خونه مون ...
🔷 بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حالِ بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ....
♻️ و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمتِ در ...
🌹 مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
¤ نفس برای حرف زدن نداشتم ...
🌺 برای اولین بار توی کلّ عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دستِ مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم.....
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada