eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
214 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
511 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 مکالمه زیبای اباعبدالله الحسین با مروان پیرامون ازدواج دختر حضرت زینب با یزید 🔹پاسخ به شبهات رو از سیدالشهدا یاد بگیریم 🔸١۴٠٠ سال پیش تو اون جامعه‌ای که برای زنان ارزشی قائل نبودن و بازیچه روابط سیاسی و قومی قبیله ای میشدن و اصلا ازدواج ها بر همین مبنا بود، سیدالشهدا اینطوری زیبا از زن و کرامت زن میگن https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 38 🌷 "وَ جَعَلْنٰا" 🔹 "وَ جَعَلْنٰا" خوندم ... پام تا ته روی پدالِ گاز
🎆 شب 39 ❣ "برمی گردم..." 🔷 وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوتِ خمپاره ها گم می شد ... از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... 🌷 هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمتِ ماشین می کشیدمش ... 🔸آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ... علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... 💢 بینِ اون همه جنازه شهید، هنوز یه عدّه باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ... 🔵 دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیرِ هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...😔 آمبولانس دیگه جا نداشت ... ❤️ چند لحظه کوتاه ایستادم و محوِ علی شدم ... کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ... - بر می گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ..... 🔹و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ... ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌔 امشب شب طـــوفـان و شب دریـــاست... ✨و اینگونه بود که.... ستاره ها همه انگشت در دهان گفتند که ماه 🌙 روی زمین پانهاده انگاری 💕 مـــیلــاد با سعادت فرزند دلـــیر حیدر، ســـردار باوفای کربلا ، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بر قلب نازنین امام زمان مهدی علیه السلام و عاشقان اهل بیت مباركــــــــــ🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قلبتون متصل به شادی این شب ها💚🤲 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼عمویتان باب الحوائج است از آن رو که در راه امام زمانش آنچه داشت را قربانی کرد، دعا کنید بحق عمویتان که یاد بگیرم دل کندن از این غفلتهای کودکانه را در راه شما ... این روزها که زمینیان زمین‌گیر شده‌اند و اضطرار در چشمان همگان هویداست، بشریت دم مسیحایی شما را بیش از هر زمان دیگری انتظار می‌برد آقاجانم، 💚 از ارادت‌تان به حضرت عمو زیاد شنیده‌ام و امروز، روز میلاد ایشان است شما را به حق عباس بن علی علیهما السلام بیا و به این رنج و این قصه ی پر غصه ی دوران غیبت خاتمه بده بیا ای تنها امید جهانیان🌸🌺🌸 ╭—═━⊰🍃♥🍃🤍🍃⊱━═— ╰═—━⊰🍃🤍🍃♥🍃⊱━—═╯ سلام رفقای جان🤚 صبح اولین روز هفته تون بخیر وشادکامی میلاد آقاجانم💕 حضرت عباس علیه السلام رو خدمت یکایک شما تبریک میگیم 😍 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
برای اینکه انسان جزو یاران حضرت ولی عصر ارواحنافداه شود یک فرمول نیاز است. همان فرمولی که یاران حضرت سیدالشهدا علیه‌السّلام داشتند. و آن از دو عنصر تشکیل شده است. همان دو عنصری که در وجود نازنین آقا ابوالفضل العباس علیه‌السّلام به حد کمال رسیده بود: محبت و ادب. که ادب یعنی همان طاعت. اگر می‌خواهید جزو یاران ارواحنافداه باشید، یادتان نرود بنویسید که همیشه جلوی چشمتان باشد. ⚘فرخنده میلاد العباس علیه السلام و مبارک باد.⚘ https://eitaa.com/dastanemabareshohada ✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 39 ❣ "برمی گردم..." 🔷 وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ...
🎆 شب 40 🌷 "خون و ناموس..." 🔥آتیشِ برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیمِ خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک کنم ... ⭕️ بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح با همون برادرِ سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... 🔹مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... 🔶به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ...خط سقوط کرد ...الان اونجا دست دشمنه ...😔 ✅ یهو حالتش جدی شد ... - شما هم هر چه سریع تر سوارِ آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... ❤️ و دویدم سمت ماشین ... 🔷 دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... ❇️ رفت سمتِ آمبولانس و درِ عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکثِ کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... 🔸سوتِ خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سر چرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... 🚐 سریع سوارِ آمبولانس شدم ... هنوز حالِ خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع بر می گردم دنبالتون ... ✅ اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزشِ گیر افتادن و اسارتِ ناموسِ مسلمان ، دستِ اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... "جون میدیم ... ناموسِ مون رو نه ..." یا علی گفت... و در رو بست ... 🔷 با رسیدنِ من به عقب ، خبرِ سقوطِ بیمارستان هم رسید ...😞 ✍🏼 پ.ن: "شهید سید علی حسینی" در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیعِ شهادت نائل آمد ... پیکرِ مطهر این شهید هرگز بازنگشت ‌.... جهتِ شادی ارواحِ طیبه شهدا صلوات...🌷 ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada