eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
496 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
•°☆خودمونی_با_شما☆°•| حس همیشگی‌م بود کوچیکتر هم که بودم، تا که دلم بیتاب می‌شد، زود کنارش می‌رفتم همیشه، با یه لبخند، 📿روی لبش عطر دعا بود، توی دستش یه تسبیح سفید و کافی بود چند کلمه حرف بزنه تا دلت آروم بگیره ... اصلا انگار اونایی که بیشتر ذکر میگن 🍀 هم خودشون آرامش دارند هم به قلب‌ها آرامش رو منتقل می‌کنن❣️ حالا دلم که برای حرف‌های آقاجون تنگ می‌شه ❤️ آروم، زیر لب میگم : خدای خوبم من رو هم، اهلِ دعا و صلوات قرار بده ... دوستی با خدا یعنی «آرامش ». 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🍃 ۱ روز اول روضه بود؛ میرزا با قدم‌های آرام، و غمی که پیدا بود قلبش را پر کرده، روی منبر کوتاه چوبی نشست خانومها یکی‌یکی از راه می‌رسیدند؛ صاحبخانه، هرکس می‌رسید، ☕️ چای را تعارف می‌کرد میرزا شروع کرد به روضه خواندن: بگذارید ماجرای ❤️ کربلا را از آغاز شروع کنیم اباعبدلله(علیه السلام ) نمی‌خواست با یزید بیعت کند اما دین خدا دست نااهلان افتاده بود و باید برای اصلاح انحرافها کاری میشد روز بیست و هشت رجب بود که همراه خانواده و یاران از مدینه به سمت مکه راه افتاد 🐫 روز هشتم ذی‌الحجه 🍁 کاروان که به دعوت کوفیان، خواست از مکه خارج شود، امام حسین (علیع السلام )، فرمودند: مرگ بر همه فرزندان آدم حتمی‌ست؛ گویی می‌بینم که پیوندهای بدن مرا، گرگـان بیـابان، از هم ج‌دا می‌کنند، در سرزمینی میان نواویس و کربلا. هرکه می‌خواهد خون خود را در راه ما، نثار کند همراه ما کوچ کند که من صبحگاهِ امشب کوچ خواهم کرد....🕊 با این حرف، یکی از زنان روضه 🌧 شروع کرد به گریه کردن جمعیت به گریه افتاد... میرزا گفت: روضه امروز، تمام . . . 💔💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 ____🍃🌸🍃____ 🆔https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 سفره را دوتایی با هم می‌انداختیم؛ یک سرش را من می‌گرفتم، یک سرش را خودش خرما چیدن هم که وظیفه‌ی دختر خانه بود، یعنی من 🍲 اما درست کردن حلوا، تخصص خودش بود... تخصص خودش بود که هِل را چقدر و زعفران را چقدر 💤 بریزد که عطر حلوا، خانه را پر کند.... حلوا را هم می‌زد و برایم حرف میزد؛ می‌گفت: هروقت گِرهی به زندگیت افتاد حضرت سیدالشهدا را ❤️ به رقیه‌شان قسم بده به رقیه (سلام الله علیها ) متوسل شو... از این دست‌های کوچک... از این سه ساله‌ی دردانه، آدم‌های بزرگ حاجت‌های بزرگ گرفته‌اند... رقیه(سلام الله علیها )، هوای عاشقهای پدرش را دارد . . . 💚💜 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 گنجینه داستان معبر شهدا ____🍃🌸🍃____ 🆔https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۲ روز دوم روضه بود. امروز کمی جمعیت شلوغتر بود؛ میرزا با همان شال سبز و عبای مشکی، از راه رسید؛ روی منبر چوبی نشست و گفت: 🍁 امروز، فرصت کم و حرف، بسیار... کاروان اباعبدلله تا به عراق برسد، منزلگاهای زیادی را طی کرد منزلگاه یعنی جاییکه بشود استراحت کرد کاروان، به که رسید، 💚 امام (علیه السلام) بشر بن‌ غالب را دیدند که از عراق می‌آمده. از او درباره اهالیِ آنجا پرسیدند، گفت: من که آمدم دلهاشان با شما بود ⚡️ ولی شمشیرهایشان با بنی‌امیه... امام (علیه السلام ) فرمودند: حُکم، حکم خداست... میرزا گفت: 🍀 من فکر می‌کنم آنجا (علیه السلام) کنار امام حسین علیه السلام بود؛ شاید به دستهایش نگاه کرد و با خودش گفت: شمشیرهایشان با هرکه میخواهد باشد! من مگر میگذارم که مولایم تنها بماند...! مگر میگذارم زنان کاروان، بی پناه شوند 🌧 مگر میگذارم آب... مگر میگذارم عَلَم... با این حرف، صدای گریه‌ها بلند شد میرزا گفت: با همین اشک‌ها، برای 🔆 ظهور هم دعا کنید... 💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 🍃🌸🍃 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃